- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب شطرنج
- بریدهها
بریدههایی از کتاب شطرنج
۴٫۰
(۹۴)
حرکات اجباری افتتاحیهی بازی به سرعت سپری شدند.
ک.ت.ا.ب
هیچ چیز به اندازهی قرار گرفتن در یک خلا بر روح آدمیزاد فشار وارد نمیآورد.
Mohammad
هرچه انسان خود را بیشتر محدود سازد، به کمال مطلوبش نزدیکتر میشود و بلعکس.
دیدی
اگر سیاه و سفید یکی باشند، با موقعیت مضحکی رو به رو میشوی که در آن یک مغز به طور همزمان چیزی را میداند و نمیداند، و وقتی در جایگاه سفید بازی میکند باید تماما آنچه را که لحظهای پیش در جایگاه سیاه به آن فکر میکرده فراموش کند. چنین تفکر دوگانه حقیقتا یک شکاف خودآگاهی را در بردارد، یک توانایی اختیاری برای روشن و خاموش کردن عملکرد مغز، چنان که گویی یک دستگاه مکانیکی باشد. تمایل به بازی کردن شطرنج در مقابل خود یک تناقض است و درست مثل پریدن از روی سایهی خودتان میماند.
Johnny
حرکات اجباری افتتاحیهی بازی به سرعت سپری شدند
ک.ت.ا.ب
به محض آن که من اقدام به بازی در مقابل خود کردم، ناخودآگاه خودم را با یک چالش مواجه کردم. هر یک از خودهایم، یعنی خودِ سفید و خودِ سیاهم، باید به مصاف دیگری میرفت، و هر یک به تنهایی برای کسب پیروزی و برد بیتاب بود؛ در جایگاه خودِ سیاهم، با هر حرکتی از تشویشی تبآلود مملو میشدم تا ببینم خودِ سفیدم بعد از آن چه میکند. هر کدام از خودهایم، وقتی دیگری اشتباهی میکرد احساس پیروزی میکردند و در عین حال به خاطر بیاحتیاطیشان از خود خشمگین میشدند.
...
«شما که میدانید من که هستم، من هم اهمیتی نمیدهم که شما که هستید»
❤ محمد حسین ❤
«حتما خیال میکنی که فورا کتاب را در آوردهام و آن را نگاه کرده و خواندهام. اصلا و ابدا! اول میخواستم به از مالکیت کتاب لذت ببرم، و خوشی و لذتِ گمانهزنی و خیالبافی در مورد این که کتابی که دزدیدهام چه میتواند باشد را برای خودم طولانیتر کنم: اول از همه دلم میخواست که حروف چاپی آن خیلی به هم چسبیده و ریز باشند و صفحات زیاد و نازکی داشته باشد، تا خواندنش مدتی طولانی زمان ببرد. بعد امیدوار بودم که اثری باشد که ذهنم را پرورش دهد و چیز بیمایه و سبکی نباشد، بلکه کتابی باشد که چیزی به من بیاموزد، کتابی که بتوانم آن را از بر کنم، مثلا شعر و ترجیحا- چه خواب و خیالی! - گوته یا هومر. اما سرانجام دیگر نتوانستم جلوی کنجکاویام را بگیرم.
ماراتن
هیچ چیز به اندازهی قرار گرفتن در یک خلا بر روح آدمیزاد فشار وارد نمیآورد. هدف از انداختن ما در یک خلاء تمام عیار و در اتاقی که به طور کل از دنیای بیرون جدا شده، این بود که فشار را نه از بیرون، و از طریق خشونت و سرما، بلکه از درون بر ما تحمیل کرده و در نهایت لبهایمان را به گفتن باز دارند.
sadaf
هیچ چیز به اندازهی قرار گرفتن در یک خلا بر روح آدمیزاد فشار وارد نمیآورد.
❤ محمد حسین ❤
زیر آنها نمادهایی بود که در ابتدا از آنها سر در نمیآوردم: a۲-a۳، Nf۱-g۳ و علاماتی از این دست. همه و همه در نظرم نوعی معما میآمدند که کلیدی برای حلشان نداشتم. به تدریج متوجه شدم حروف a و b و c نشان دهندهی ردیفهای افقی، جایگاه مهرهها، و اعداد ۱ تا ۸ برای ستونهای عمودی هستند و هر کدام موقعیت کنونی یک مهرهی شطرنج را نمایش میدهند؛ این دست کم زبانی برای بررسی آن الگوهای تماما تصویری به من داد. با خودم فکر کردم شاید بتوانم در سلولم برای خود یک جور صفحهی شطرنج درست کنم و بعد این بازیها را امتحان کنم. ناگهان همچون سروشی آسمانی، به یادم آمد که رو تختی طرحی چهارخانه دارد و میتوانم آن را جوری تا کنم که شصت و چهار خانه داشته باشم. بنابراین برای شروع چند صفحهی اول کتاب را کندم و باقی آن را زیر تشکم پنهان کردم. بعد شروع به ساختن مهرههای شطرنج کردم.
ماراتن
آیا ما با توهینمان به خاطر بازی برشمردن شطرنج گناهکار نیستیم؟
adel alizadeh
در شطرنج، مانند عشقورزی، شما باید یک شریک داشته باشید
❤ محمد حسین ❤
فقرا باید به اندازهی قوارهی پارچهشان برای خود کت بدوزند.
❤ محمد حسین ❤
او هم مانند همهی شخصیتهای سرسختِ هم قماش خود، هیچ حس مسخره شدن را درک نمیکرد؛ از آنجا که تورنمنت جهانی را برده بود خود را به چشم مهترین مرد روی زمین میدید، وقتی میدید که همهی این افراد نخبه و باهوش، سخنوران و نویسندگانی تاثیرگذار در زمینهی خود را شکست داده و مهمتر از همه این واقعیت ملموس که او بیشتر از همهی آنها درآمد دارد، تزلزل ذاتی او را به غروری غیر دوستانه و ظاهرنمایانه بدل کرد.
golab
«چه طور یک بچه دهاتی بیست و یک سالهی اهل بَنات نباید دچار غرور و خودبینی شود، وقتی به یک باره، فقط به مدد تکان دادن مهرههای شطرنج روی یک صفحهی چوبی، طی یک هفته پولی به جیب بزند که کل دهاتش با هیزم شکنی و حمالی ظرف یک سال به دست نمیآورند؟ و آیا ساده نیست که خود را آدم مهمی بدانی وقتی سر سوزنی به تو تحمیل نشده باشد که افرادی مثل رامبراند، بتهون، دانته یا ناپلئون هرگز زیستهاند؟ با فهم اندکش، مردک تنها یک چیز را میداند آن هم این که ماههاست که حتی یک بازی را هم نباخته. پس از آنجا که ذرهای از وجود ارزشهای دیگری به غیر از شطرنج و پول خبر ندارد، او تمام دلایل لازم برای این که از خودش راضی باشد را دارد.»
golab
در هجده سالگی قهرمان مجارستان بود و در سن بیست سالگی بالاخره قهرمانی جهان را از آن خود کرد. بیپرواترین قهرمانان، که همگی از نظر تواناییهای ذهنی، تخیل و جسارت از او سر بودند، قربانی سردی و برهان قاطع او شدند، همان طور که گویی ناپلئون به دست کوتوزوفِ کودن، هانیبال یا فابیوس کانکتاتور شکست خورده باشد، کسی که لیوی در موردش میگوید او هم در کودکیاش نشانههایی از خونسردی و خرفتی را بروز داده بود. پس به این ترتیب بود که طبقهی ممتاز استادان بزرگ شطرنج، کسانی که از حیث فکری در نقطهی برتری قرار داشتند، فیلسوفان و ریاضیدانانی که ذاتشان حسابگر، پرپندار و غالبا خلاق است، متوجه شدند برای اولین بار جمعشان مورد تاخت و تاز کسی قرار گرفته که یک سره با دنیای ذهن غریبه است، جوانی سرسخت و کمحرف که حتی مکارترین روزنامهنگاران هم هرگز موفق نشده بودند کوچکترین حرفی که به درد دیگران بخورد را از زیر زبانش بیرون بکشند.
golab
من همیشه علاقهی زیادی به موضوع افرادِ تکجهته از هر نوع آن داشتم؛ کسانی که به طرزی وسواسگونه خود را به یک ایدهی واحد مشغول میکنند، زیرا هرچه انسان خود را بیشتر محدود سازد، به کمال مطلوبش نزدیکتر میشود و بلعکس.
مهران
خبرههای حقیقی در هر زمینه و رشته، عقلِ معاش خوبی هم دارند.
❤ محمد حسین ❤
تنها بازی ساخت دست بشر که به طرزی چشمگیر از جور و جفای بخت و اقبال میرهد و تاج پیروزی را تنها به ذهن، یا یک نوعِ خاص از استعدادهای ذهنی اعطا میکند. آیا ما با توهینمان به خاطر بازی برشمردن شطرنج گناهکار نیستیم؟ آیا این هم نباید نوعی هنر یا دانش محسوب شود، چیزی معلق در میانهی هر دوی این مقولهها، همان طور که قالیچهی سلیمان در میانهی زمین و آسمان معلق بود، پیوندی یگانه میان اضداد: چیزی باستانی که همچنان نوییاش را حفظ کرده، با ساختاری ماشینی که صرفا توسط یک خلاقیت موثر به کار میافتد؛ محدود به یک فضای هندسی ثابت، با این حال بیکران در ترکیبها؛ مدام در حال رشد و در عین حال سترون؛ اندیشهای که به جایی نمیرسد؛ ریاضیاتی که به محاسبهی هیچ مشغول است؛
ماراتن
هنری بدون اثر هنری؛ معماری بیپایه و اساس- اما با این وجود، آن طور که اثبات کرده در ذاتش از هر کتاب و اثر هنری ماندگارتر است؛ تنها بازیای که به تمامی ملیتها و اعصار تعلق دارد، با این که کسی نمیداند چه خدایی آن را به زمین آورده تا بر ملالت پیروز شده و هوش و حواسها را تقویت کرده و ذهن را بپروراند. از کجا شروع میشود و در کجا خاتمه مییابد؟ هر بچهای میتواند قواعد اولیهاش را بیاموزد، هر بیدست و پایی میتواند بخت خود را در آن بیازماید، با این وجود، در قاب چهارگوشِ کوچکِ تغییر ناپذیرش قادر بود انواع خاص اساتیدی را به وجود آورد که قابل مقایسه با هیچ کس دیگری نبودند، افرادی با استعدادی محض برای شطرنج، نوابغی در زمینهی بخصوصشان که همچون ریاضیدانان، شاعران و موسیقیدانان بینش، صبر و تکنیک را در اندازهای یکسان، اما با لایهبندیها و ترکیباتی متفاوت با هم میآمیزند.
ماراتن
در آنجا چشمها، گوشها و باقی حواسات، از صبح تا شب و شب تا صبح، کوچکترین خوراکی نداشتند. به طرزی خلاص ناشدنی تنها واگذاشته شده بودی، با بدنت و چهار یا پنج جسم بیجان: میز، پنجره، روشویی. زندگیات مثل غواصی بود که در گنبدی شیشهای در ژرفای خاموش و ساکت اقیانوس قرار گرفته باشد، حتی بدتر از آن، مثل غواصی که میداند ریسمانی که او را به دنیای بیرون مربوط میکند از هم گسسته و هرگز از آن ژرفای بیصدا بیرون کشیده نخواهد شد. هیچ کاری برای انجام دادن نبود، هیچ چیزی برای شنیدن نبود و هیچ چیزی برای دیدن وجود نداشت، تمام مدت از همه طرف با آن خلاء کاملا بیمکان و بیزمان محاصره بودی. به بالا و پایین قدم میزدی و افکارت نیز با تو بالا و پایین میشد، دوباره و دوباره. اما حتی افکار، هر قدر هم که غیرمادی به نظر بیایند، نیاز به چیزی دارند تا بر آن سوار شوند وگرنه بیهدف شروع میکنند به گشتن و پرسه زدن؛ آنها هم نمیتوانند یک خلاء را تاب آورند
ماراتن
من تمام چینهای آن اورکتها را از نظر گذراندم، مثلا قطرهای آب را دیدم که از یکی از یقههای خیس آویزان بود و همان قدر که عبث به نظر میآید، با هیجانی مضحک منتظر ماندم تا ببینم آیا بالاخره آن قطرهی آب روی چین پارچه فرو میافتد، یا همچنان در برابر جاذبه مقاومت خواهد کرد و مدتی دیگر آنجا خواهد ماند- در واقع من مدتها جوری به قطره خیره ماندم و ماندم که گویی زندگیام به آن وابسته باشد.
دیدی
در واقع محال است تصور زندگی انسانی که از حیث عقلانی جهانش به کل در رفت و آمدی یک جانبه، در خانههای سفید و سیاه تقلیل یافته باشد، کسی که فتوحات زندگیاش را در حرکت پس و پیش، جلو و عقب سی و دو مهرهی شطرنج میجوید، کسی که برایش یک شیوهی افتتاحی جدید، تکان دادن اسب جای پیاده، امری شگرف است، انسان خردمندی که دایما تمام نیروی ذهن خود را صرف کار مسخرهی راندن یک شاه چوبی به لبهی یک صفحهی چوبی میکند و تازه این کار را بدون آن که دیوانه شود انجام میدهد.
مرتضی بهرامیان
«در ظهر پزشکم که مردی مسن و مهربان بود به سراغم آمد. او نام خانوادگیام را میدانست و با چنان احترامی از عمویم که پزشک دربار بود یاد کرد که فورا احساس کردم رفتار او با من بسیار دوستانه است. همین طور که صحبت میکردیم او همه جور سوالی از من پرسید، خصوصا یک سوال که بسیار شگفت زدهام کرد- آیا من یک ریاضیدان یا شیمیدان هستم؟ گفتم که نیستم.
«او زیر لب گفت: "عجیب است. در هذیانت مدام فرمولهای عجیبی مانند c۳ و c۴ را فریاد میزدی. هیچ کدام نتوانستیم از آنها سر در آوریم. "
مرتضی بهرامیان
انسان خردمندی که بهطور دایم تمام نیروی ذهناش را صرف کار مسخرهی راندن یک شاهِ چوبی به لبهی یک صفحهی چوبی میکند، و تازه این کار را بدون آنکه دیوانه شود، انجام میدهد.
سپهر
ناگهان همچون سروشی آسمانی، به یادم آمد که رو تختی طرحی چهارخانه دارد و میتوانم آن را جوری تا کنم که شصت و چهار خانه داشته باشم. بنابراین برای شروع چند صفحهی اول کتاب را کندم و باقی آن را زیر تشکم پنهان کردم. بعد شروع به ساختن مهرههای شطرنج کردم. شاه و وزیر و غیره را از خردههای نانم ساختم که البته ناقص و مضحک از آب در آمدند اما هر چه بود بالاخره بعد از تلاشی بیپایان توانستم موقعیتهای به نمایش در آمده در کتاب را بر روتختیام بازسازی کنم.
محمد
هدف از انداختن ما در یک خلاء تمام عیار و در اتاقی که به طور کل از دنیای بیرون جدا شده، این بود که فشار را نه از بیرون، و از طریق خشونت و سرما، بلکه از درون بر ما تحمیل کرده و در نهایت لبهایمان را به گفتن باز دارند. در نگاه اول اتاقم به هیچ وجه نامساعد به نظر نمیرسید. یک در و یک تختخواب و یک صندلی و یک روشویی و یک پنجرهی مسدود داشت. اما درِ آن شبانه روز بسته بود؛ هیچ کتاب، روزنامه، تکهای کاغذ یا مدادی روی میز نبود؛ پنجره با یک سنگر مسدود شده بود؛ خلایی تمام عیار حول من و حتی در درونم به وجود آمده بود.
محمد
من همیشه علاقهی زیادی به موضوع افرادِ تکجهته از هر نوع آن داشتم؛ کسانی که به طرزی وسواسگونه خود را به یک ایدهی واحد مشغول میکنند، زیرا هرچه انسان خود را بیشتر محدود سازد، به کمال مطلوبش نزدیکتر میشود و بلعکس.
مهران
هیچ کس نمیتواند برای خود یا کس دیگر این را وصف، ارزیابی یا اثبات کند که یک دورهی مشخص در خلائی بیزمان و بیمکان چه قدر طولانی به نظر میرسد و نمیتوانی برای کسی توضیح دهی که چه طور تور را میفرساید و از پا در میآورد، وقتی هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز در اطرافت نباشد
❤ محمد حسین ❤
حجم
۷۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان