
بریدههایی از کتاب استونر
۳٫۴
(۱۱)
همانطور که تختههای کهنه را سمباده میکشید، میدید ناهمواری و زمختیشان ناپدید میشود، و لایههای خاکستری فرسودهشان ور میآیند و میریزند، و چوب اصلی نمایان میشود و در نهایت پاکی و غنای رگهها و بافتهای آن آشکار میگردد.
Elahe
گاهی میایستاد، کتابی را از قفسهای برمیداشت، و لحظهای آن را در دستهای بزرگ خود نگه میداشت، که از حسِ هنوز ناآشنای شیرازه، جلد، و ورقهای خمپذیر کتاب دچار لرزشی خفیف میشد. سپس کتاب را ورق میزد و قطعهای را اینجا و آنجا میخواند. با احتیاط ورق میزد مبادا انگشتان ناشیاش برگهای کتابی را که جان میکندند تا کشفش کنند، بدرند و نابود کنند.
Elahe
گویی در پس معنای خشک و ظاهری کلمات نشانههایی پنهاناند که کشف آنها او را به جایی هدایت میکند که قرار بوده است برسد.
mina3062
«در انتظار روزی هستید که این محیط بسته را ترک کنید و قدم در جایی بگذارید که دیگران آن را جهان میخوانند؟»
mina3062
مادرش به زندگی خود با شکیبایی مینگریست، گویی زندگی لحظهای طولانی است که آدمی مجبور به تحمل آن است.
mina3062
میان دانشِ خود و آنچه میتوانست با کلمات بیان کند چنان شکاف عمیقی میدید که هرگونه تلاش برای پر کردن آن را بیهوده میپنداشت.
mina3062
گویی در پس معنای خشک و ظاهری کلمات نشانههایی پنهاناند که کشف آنها او را به جایی هدایت میکند که قرار بوده است برسد.
mina3062
«آنگاه در توانی یافت چیست آن تحفهای که عشق را افزون میکند،
نیک عاشق شدن به چیزی که باید دمی دیگر رهایش کنی.»
mina3062
در کتابخانهٔ دانشگاه در میان قفسههای هزارها کتاب میگشت، و بوی چرم، پارچهٔ نمکشیده، و صفحههای خشک و شکننده را فرو میکشید گویی بخوری نادر را بو میکند.
mina3062
گاهی وقتها به چند سال پیش خودش فکر میکرد و شگفتزده میشد از به یاد آوردن آن موجود عجیبوغریب، قهوهای مایل به خاکستری و پذیرا و مطیع، مانند خاکی که از آن پدید آمده بود. فکر میکرد پدرومادرش هم کمی عجیبوغریباند، مثل فرزندی که زاده بودند. دلش به حالشان میسوخت و عشقی غیرشخصی به آنها احساس میکرد.
mina3062
آینده را همچون جریانِ رویدادها، امکانها و دگرگونیهای پیوسته نمیدید، بلکه بیشتر آن را قلمروِ پیشِ رویی میپنداشت که در انتظار اکتشافهای خود اوست. آینده را همچون کتابخانهٔ بزرگ دانشگاه میدید، که میشد گوشههای جدیدی برایش ساخت، کتابهای جدید را به آن اضافه کرد و کتابهای قدیمی را از آن برداشت، بیآنکه ماهیت واقعی آن از اساس تغییر کند. او آینده را در نهادی میدید که خود را متعهد به کار در آن کرده بود، نهادی که چندان شناختی هم از آن نداشت؛ و میتوانست تصور کند که خود او در آینده تغییر خواهد کرد، اما آینده به خودی خود برای او هدف نبود بلکه بیشتر ابزاری برای تغییر بود.
mina3062
دریافت که دارد با پدرومادرش بیگانه میشود. و احساس کرد این بینش که دارد از دستشان میدهد، عشقش به آنها را افزایش داده است.
mina3062
همانطور که ذهنش با موضوعی که میخواند درگیر بود، و همانطور که با قدرت ادبیاتی که میخواند دست و پنجه نرم میکرد و میکوشید ماهیت آن را درک کند، به تغییر پیوستهای که در درونش رخ میداد آگاه میشد؛ و در این فرایندِ آگاهی، به بیرون از خود، به جهانی رهسپار میشد که خود را بر او میگشود.
mina3062
استونر متوجه میشد وقتی شعری از میلتون، مقالهای از بیکن، یا نمایشنامهای از بن جانسن میخواند به جهان با نگاهی دیگر مینگرد.
mina3062
«ما همه آدمهایی بیعرضهایم در جامهٔ مبدلِ گداهای بیچاره، و سردمان است.»
mina3062
جنگ را یک روزِ جمعه اعلان کردند، و گرچه کلاسهای هفتهٔ بعد مطابق برنامهٔ عادی تشکیل شد، اما کمتر دانشجو و استادی وانمود کردند که روال عادی درسها برقرار است.
mina3062
استونر هم در روزهای نخستِ پس از اعلانِ جنگ از سردرگمی رنج میبرد، اما سردرگمی او با آنچه دیگران در دانشگاه گرفتارش بودند عمیقاً تفاوت داشت. هرچند در مورد جنگ در اروپا با دانشجویان بزرگتر و مدرسان دیگر صحبت کرده بود، اما هرگز نمیتوانست آن را کاملاً باور کند؛ و حالا که جنگ بر فرازِ سرش بود، بر فراز سر همه بود، نوعی بیمیلی عظیم نسبت به آن در درون خود مییافت. از اینکه جنگ به اجبار کارِ دانشگاه را مختل کرده بود بیزار بود؛ اما نمیتوانست در خود احساسات قوی میهنپرستی پدید آورد، و نمیتوانست خود را مجاب کند از آلمانیها نفرت داشته باشد.
mina3062
«گمان میکنم این کار را به این دلیل میکنم که هیچ اهمیتی ندارد من آن را انجام بدهم یا نه.
mina3062
جنگ فقط چند هزار یا چند صدهزار مرد جوان را نمیکشد. چیزی را هم در یک ملت نابود میکند که هرگز نمیتوان آن را دوباره یافت. و اگر ملتی درگیر جنگهای زیادی شود، بهتدریج به یک حیوان بدل خواهد شد، جانوری که ما- من و شما و امثال ما- از لجن بارش آوردهایم.»
mina3062
گفت: «روشنفکر نباید چیزی را نابود کند که همهٔ عمرش را صرف ساختنش کرده است.»
mina3062
«باید به یاد داشته باشید چه هستید و انتخاب کردهاید چه بشوید، و بدانید اهمیت آنچه را انجام میدهید چیست. نسل انسان پارهای جنگها، شکستها و پیروزیها دارد که نظامی نیست و آنها را در کتابهای تاریخ نمینویسند. وقتی تلاش میکنید تصمیم بگیرید این را به یاد داشته باشید.»
mina3062
احساس میکرد از دروننگری چیزی حاصلش نمیشود و فکر میکرد چیز اندکی در درونش برای کشف کردن وجود دارد.
mina3062
وقتی سرانجام تصمیمش را گرفت، به نظرش میرسید که از آغاز آن را میدانسته است.
mina3062
حس میکرد نوعی تلخی در او رشد میکند
mina3062
مانند بسیاری از مردان دیگری که تصور میکنند سزاوارند موفقیت بیشتری داشته باشند، پر بود از احساس نخوت و خودبزرگبینی.
mina3062
حجم
۲۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۶۷,۰۰۰
۳۳,۵۰۰۵۰%
تومان