بریدههایی از کتاب آتش بدون دود (جلد پنجم از مجموعه هفت جلدی)
۳٫۹
(۹)
وقتی چیزی را همه میدانند، فقط احمقها دربارهٔ آن سخن میگویند.
Farshid0032
«پالاز! جهان جهان بزدلها نیست. یا بمیر یا بجنگ یا به بزدلیِ خود اعتراف کن تا شاید معالجهات کنیم و نجاتت بدهیم!»
•° زهــــرا °•
فرهنگ، سواد، تحصیلات، کتابخواندن، سیاست، مشاغل جدّی و موقعیتهای اجتماعیِ وقتگیر نباید زن را از زنبودن و مرد را از مردبودن بیندازد، همانطور که زن و مرد را از انسانبودن؛
•° زهــــرا °•
سوارِ نامرد از پیادهٔ مرد میترسد.
•° زهــــرا °•
ما هر لحظه در معرض خطریم چراکه طهارت تَن _که ما را از همهٔ حیوانات جدا میکند_ برخلاف تصوّر سادهدلانهٔ تو، امری ارادیست، نه طبیعی و غریزی و فطری. طاهرنگهداشتن جسم امریست که به شجاعت، قدرت تفکّر، تسلّط دایمی بر نفس، و ایمان غولآسا احتیاج دارد. به علّت اساسی و فلسفه احتیاج دارد.
•° زهــــرا °•
ارزش هر چیزی، در جهان ما، کمتر از ارزش آنچیزیست که از پیِ هر التماس، فرومیریزد و ویران میشود.
•° زهــــرا °•
چرا غالباً اینطور به نظر میرسد که سادگانِ صمیمی، مردمی دیرانتقالاند؟
_ چون به نظر میرسد که این گروهِ کمیاب، جهان خالی از صفای زمان خویش را ادراک و منتقل نکردهاند، که اگر کردهبودند این را هم درک میکردند که با صداقت و سادگی، قابلیت تطبیق خود را با جهان زمان خود از دست میدهند و ذلیل میشوند.
•° زهــــرا °•
من امّا تنها آوارهٔ روزگار خویش نیستم. آوارگی، سرنوشت انسان اندیشمند عصر ماست؛ و تا رسیدن به سرپناهی آرامبخش، چه چاره از جستوجو در تمامی جهات؟
•° زهــــرا °•
شبهِسیاسیها، برای مبارزه از سرطان هم بدترند. چرا اینطور مرا نگاه میکنی و لبخند میزنی؟ ها؟ آنها که بهخاطر عقدههایشان، بیماریهایشان، کمبودهای فردیشان، توسریخوردگیهایشان، و بهخاطر شهرتپرستی و جنونِ مقام و تمایلات جنسیشان، به میدان سیاست میآیند، تمام راههای یک مبارزهٔ شرافتمندانه را میبندند؛
•° زهــــرا °•
امروز، مبارزهٔ سیاسی جدّی، یک علم است مادر؛ علمی بسیار مشکلتر و پیچیدهتر از علم پزشکی؛ و علم پزشکی در مقابل آن چیزیست خجالتآور و حقیر. چرا؟ چون علم پزشکی، هرگز به ریشهکَنکردن ابدی درد و مرض نمیاندیشد. نهایت به تسلّط بر درد و مرض فکر میکند؛ امّا سیاست، یعنی به روزگارِ بیدردی انسان اندیشیدن و برای رسیدن به آن روزگار جنگیدن.
Maede Heydari
تا رسیدن به سرپناهی آرامبخش، چه چاره از جستوجو در تمامی جهات؟
Shaker
عرفانی که من از آن سخن گفتم، و تو را به مددِ منصور به سوی آن راندم، این خاصیت را دارد که حذف سوآل میکند، و تو محتاج آنی که جواب باشی، نه سوآل. سوآل، تو را خمیر خواهدکرد؛ چراکه بسیاری از پرسشها، بهحقیقت، به پاسخ نمیرسند؛ و نرسیدن، تو را خُردوخمیر میکند: ذهنِ تو را، روحِ تو را، و حتّی جسمِ تو را.
•° زهــــرا °•
کسی میتواند وطن روح مرا عاشق باشد که روی خاکش راه رفتهباشد _پای پیاده، سالها؛ و چنین موجودی، در سراسر جهان، تویی، برای اَبد _تو
درّین
مارال میگفت: آلنی! این محمود، چهجور موجودیست؟ مگر میشود که کسی اینقدر ساده و باصفا باشد، و باز هم اینقدر تیزهوش و سریعالانتقال؟
کاربر ۱۳۹۳۶۰۸
در برابر رأی دادگاه نظامی، مردم، گرفتهخاطر و مبهوت بودند، و کاملاً خاموش. هیچ حرکتی دیده نمیشد و هیچ فریاد اعتراضی برنمیخاست؛ و این خصلت جماعتهای بیرهبریست: بلاتکلیف، معطّل، گیج، عصبی، منتظر، خشمگین، کلافه… جنگل بزرگ، کبریت میخواهد.
نیروی بیرهبری، رودخانهییست که به کویر میریزد.
saqqa
حرف از عظمت یک اقدام هم درمیان نیست؛ حرف از اصول است و تخطّی از اصول. انحراف از اصول، در ابتدا، هرقدر هم ناچیز باشد، بهتدریج، جبرانناپذیر میشود. اصول، در نظر و عمل، باید که صددرصد بر هم منطبق باشند یا با فاصلهٔ بسیار ناچیزی، صددرصد به موازات هم؛ و اِلّا، اگر برای نظر و عمل، نقطهٔ حرکت واحدی وجود داشتهباشد و جدایی اتّفاق بیفتد، این جدایی، هر قدر هم تدریجی و نامحسوس باشد، زمانی میرسد که دیگر از یکی به دیگری نمیتوان رسید _با هیچ شتابی با هیچ منطقی، و در این زمان است که ما، بهعنوان یک سیاستمدار، به یک کلاهبردار تبدیل میشویم؛ به یک جنایتکار.
حسن مطلبی
من اعتقادم جداً خلاف این است کِبْتر! صحرا پُر از گالان است و آلنی. در صحرا فقط یک سولماز وجود داشت که از آدمکُش ولگرد بیکارهٔ بدمنشی مثل گالان، گالاناوجای کدخدای ترانهسرای عاشقپیشه را ساخت، و یک مارال هم وجود داشت که از بچّهیی خیالباف و پرمدّعا، آلنی را. بیا تصمیم بگیر کِبْتری باشی که بتوانی بزرگتر از گالانها و آلنیها را بسازد…
صــاد
(_ خانه فقط برای استراحت و آسایشِ مرد است آلنی، نه برای ظرفشستن و غذاپختنِ مرد.
_ این در صورتی درست است که زن، زنِ خانه باشد مارال!)
درّین
زندگی، قبل از هر چیز، زندگیست. گل میخواهد، موسیقی میخواهد، زیبایی میخواهد. زندگی، حتّی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگیدرکردن میخواهد، عطر شمعدانیها را بوییدن میخواهد. خشونت هست، قبول؛ امّا خشونت، اصل که نیست، زائده است، انگل است، مرض است. ما باید به اصلمان بازگردیم.
درّین
کِبْتر، چشمهایش را نرم باز کرد و نَرم بست: بر مخمل، در جهت خوابوناخوابش دستکشیدند.
درّین
همیشه بهترین فرصت، نزدیکترین فرصت است. امشب از فردا شب بهتر است.
درّین
حسادت، طبیعیترین حقّ زنان و شوهرانیست که به طهارت خود مؤمناند؛ و حسادت، هیچ ربطی به اعتماد و اعتماد متقابل ندارد. حسادت، ربطی به خوببودن من و تو هم ندارد آلنی. حسادت، حق است نه قاعده و قانونی که کسانی آن را وضع یا تصویب کردهباشند. حسادت، غریزه است نه دستورالعملِ اخلاقی.
درّین
_ آلنی!
_ بله مارال؟
_ رُفقایت به پیادهرویهای شبانه چه اسمی دادهاند؟
_ گزمهرفتن.
_ اگر خسته نیستی، راهبیفت تا کمی گزمه برویم آلنی! برای خفتن، وقت بسیار هست، بهخصوص برای من و تو، که انگار رختخوابِ خواب ابدیمان را همینجا سر کوچه پهن کردهاند.
_ واقعاً چهقدر خوب است که وقتی مردی خُل است، زن او هم درست به اندازهٔ خود او خُل باشد.
درّین
بلکه فکر میکنند زنان و مردان، در فساد، دارای حقوق برابرند.
سحر
اینها چیزهایی در باب آزادیهای جنسی شنیدهاند و خواندهاند و گمان کردهاند که منحرفکردن زنان، آزادیبخشیدن به زنان است، و عیّاشی و هرزگی با زنان مختلف، حتّی زنان شوهردار، بهرهگیری منطقی از آزادیهای بشریست.
سحر
اینها چیزهایی در باب آزادیهای جنسی شنیدهاند و خواندهاند و گمان کردهاند که منحرفکردن زنان، آزادیبخشیدن به زنان است، و عیّاشی و هرزگی با زنان مختلف، حتّی زنان شوهردار، بهرهگیری منطقی از آزادیهای بشریست.
سحر
فرهنگ، سواد، تحصیلات، کتابخواندن، سیاست، مشاغل جدّی و موقعیتهای اجتماعیِ وقتگیر نباید زن را از زنبودن و مرد را از مردبودن بیندازد، همانطور که زن و مرد را از انسانبودن؛ و فرق انسان و حیوان، در جسم، همین محدود و پاکنگهداشتن تَن است _که خاصّ انسان است نه هیچ جانور دیگر، و خاصیتی است ارادی و آگاهانه نه غریزی و طبیعی.
سحر
زن و مرد، از یک سو باید طبیعی باشند و تَنخواه و معتقد به اینکه یک وجهِ عشق، وجه جسمانی آن است، و از سوی دیگر باید بدانند و باور کنند و بپذیرند که تنهاوتنها طهارت تن است که به آنها حقّ حضور سعادتمندانه در جامعهٔ بشری را میدهد. اگر معتقد به طهارتِ تن و محدودنگهداشتن ارادی خود و متعهّد نسبت به قراردادها و تعهّدات اخلاقی نباشند، درواقع، بحث در باب همهٔ مسائل فرهنگی و اقتصادی و سیاسی دیگر، زاید است و باطل.
سحر
راستش، من اصلاً نمیدانستم که توی این مملکت بیصاحب، اینقدر مریض وجود دارد. انگار که همهٔ آدمهای این مملکت مریض و دردمندند. درواقع، شما حق دارید آن شعارهای تندوتیز و خطرناک را بدهید. من، میدانید که ابداً سیاسی نیستم؛ امّا وقتی میبینم که مردم یک مملکتِ ششهزارساله، با آن تمدّن و فرهنگ و پیشینهٔ علمی، همهشان علیل و مریضاند، باور میکنم که این مسأله، بهتنهایی، میتواند حدّ خیانتپیشگی و عدملیاقت حکومت را اثبات کند. من، این روزها، همهجا، حتّی سر کلاسهایم صراحتاً میگویم که تعداد بیماران یک مملکت، دقیقاً نشاندهندهٔ حدّ سلامت و فساد نظام حاکم است. نظام حاکم مریض، یک مملکت مریض را میگرداند، نظام حاکم سلامت، یک مملکت سلامت را.
سحر
اینها چیزهایی در باب آزادیهای جنسی شنیدهاند و خواندهاند و گمان کردهاند که منحرفکردن زنان، آزادیبخشیدن به زنان است، و عیّاشی و هرزگی با زنان مختلف، حتّی زنان شوهردار، بهرهگیری منطقی از آزادیهای بشریست.
سحر
حجم
۲۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان