بریدههایی از کتاب آتش بدون دود (جلد اول از مجموعه هفت جلدی)
۴٫۲
(۴۹)
انسان فقط وقتی انسان است که خودش را معیار همهچیز نداند و باور کند که ممکن است خیلیها، خیلی چیزها را بهتر از او بفهمند.
محمد حسن
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
محمد حسن
برای آنکه به حرفهایت گوش بسپارند، باید قدرت حرفزدن داشتهباشی. چهکسی به نالههای حریف ضعیف گوش میکند؟ چهکسی با قدرتی که وجود ندارد و رؤیت نمیشود، مصالحه میکند؟ گالان، به زورمندیِ حریفان خود احترام میگذارد، نه به سایههای گریزان آنها…
محمد حسن
پسر! آدمیزاد، تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمیکند. عقیم، بچّهٔ معیوب به دنیا نمیآورد، مرده سنگ نمیپراند تا سری را بیجهت بشکند، و کسی که ساززدن بلد نیست، خارج نمیزند. یک گلّهچرانِ بدبخت، چهکاره است که بخواهد اشتباهی بکند؟
محمد حسن
تو یا انسان _به معنای متعالی آن_ نیستی، و یا همیشه مسئول سخنی هستی که باری، به دلیلی، بر زبان آوردهیی. «گفتیم و گذشت»، فرزند ناجوانمردیست.
محمد حسن
انسان، مفت، نمیتواند به بزرگترین آرزویش برسد.
☆Zahra☆
بازندهٔ یک بازی کوچک، میتواند برنده در یک میدان بزرگ باشد.
hiba
کشتنِ یک دروغ، بسیار سختتر از شکستن یک سپاه است. من اینطور فکر میکنم…
محمد حسن
وقتی دو راه پیش پای آدم باشد و آدم یکی از آنها را پیش بگیرد و برود سرش به سنگ بخورد، تا عمر دارد فکر میکند که آن راه دیگر بهتر بوده… امّا حالا یک راه وجود دارد. بمیری یا بمانی، همین یک راه است.
محمد حسن
«چای و نان و عشق، داغداغ مزه دارد!»
محمد حسن
بهخاطر مقامی که اگر بهقدر دنیا میارزید، باز هم چیزی نبود، رنگ عوض کنم؟ جامهٔ ریا بپوشم؟ چیزی شوم غیر از آنچه که هستم؟ هاه؟ تو، نزدیکترین رفیق گالان، از او چنین چیزی را میخواهی؟ بدا به حالت بویانمیش، و بدا به حال همهٔ آنها که محبّت را دکّان میکنند تا با تجارت تزویر و تقلّب، به جاه و مقامی برسند…
محمد حسن
تاریخ را تنها خردهدروغهای خندهآور تاریخی قابلتحمّل میکند؛ وگرنه چیزی بهجز خون مظلومان، مرکّب تاریخ نبودهاست…
محمد حسن
شاید این قهرمانها نیستند که به دلیل قهرمانبودن، تن از چنگ مجموعهیی از مخاطرات بیرون میکشند، بل آنها که به هر دلیل، تن از چنگ مجموعهیی از مخاطرات بیرون میکشند، «قهرمان» لقب میگیرند.
محمد حسن
درماندگان، تنها سلاحشان حرف است و نه اعتبار حرفی که میزنند
hiba
وقتی دو راه پیش پای آدم باشد و آدم یکی از آنها را پیش بگیرد و برود سرش به سنگ بخورد، تا عمر دارد فکر میکند که آن راه دیگر بهتر بوده… امّا حالا یک راه وجود دارد. بمیری یا بمانی، همین یک راه است.
hiba
انسان، مفت، نمیتواند به بزرگترین آرزویش برسد.
hiba
بزرگ کسیست که بزرگی کند نه اینکه بزرگی را مثل خورجین به خودش آویزان کند.
hiba
در راهِ چیزی مردن، به آن چیز رسیدن است.
hiba
نیزههای خورشید، به تن خاک نمیرسید.
محمد مکتوبیان
از عشق سخن باید گفت؛ همیشه از عشق سخن باید گفت.
«عشق» در لحظه پدید میآید، «دوستداشتن»، در امتداد زمان. این، اساسیترین تفاوت میان عشق و دوستداشتن است. عشق، معیارها را درهم میریزد؛ دوستداشتن بر پایهٔ معیارها بِنا میشود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله میکشد؛ دوستداشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد.
Farshid0032
ترکمن میگوید: به فکر آنها باش که زندهاند و دردی دارند؛ به فکر آنها نباش که مردهاند و هیچ دردی هم ندارند…
کاربر کتاب
امّا مردم… مردم… وای به حالت اگر مردم بخواهند اشتباهاتت را جمع بزنند و بر اساس آن، خوب و بدت را بسنجند. مردم باید اشتباهات خود را جمع کنند، از مجموع کارهایی که انجام دادهیی کم کنند، و بعد ببینند چهچیز باقی میماند.
کاربر کتاب
تمام مسأله این است که هیچچیز را برای همیشه در تعلیق نمیتوانی نگه داری. تاریخ به انتظار تصمیم تو نخواهدنشست. تو میتوانی زودتر از آن لحظهیی که انتظار، به اوج خود میرسد، و ظرف بلور، در میان زمین و هواست، ضربهات را بزنی و انتظار را پایان بخشی؛ امّا هرگز نمیتوانی کاسه را در میان زمین و هوا رها کنی. زودترشکستن، آری؛ دیرترشکستن، شاید. امّا به هر حال، شکستن، نقش بلور است _هنگامی که معرکه، معرکهٔ عبور است، نه توقّف.
و عبور، ذاتِ همهچیز است.
صــاد
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
صــاد
پسر! آدمیزاد، تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمیکند. عقیم، بچّهٔ معیوب به دنیا نمیآورد، مرده سنگ نمیپراند تا سری را بیجهت بشکند، و کسی که ساززدن بلد نیست، خارج نمیزند.
درّین
یادت نیست که به تو گفتم: رذل، کسیست که در راه برآوردهشدن آرزوهای خودش، مرگ غریبهها را عروسی بداند و مرگ نزدیکان خودش را فاجعه؟
درّین
«عشق» در لحظه پدید میآید، «دوستداشتن»، در امتداد زمان. این، اساسیترین تفاوت میان عشق و دوستداشتن است. عشق، معیارها را درهم میریزد؛ دوستداشتن بر پایهٔ معیارها بِنا میشود. عشق، ناگهان و ناخواسته شعله میکشد؛ دوستداشتن، از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد. عشق، قانون نمیشناسد؛ دوستداشتن، اوج احترام به مجموعهیی از قوانینِ عاطفیست. عشق، فوران میکند _چون آتشفشان، و شُرّه میکند_ چون آبشاری عظیم؛ دوستداشتن، جاری میشود _چون رودخانهیی بر بستری با شیب نرم. عشق، ویرانکردنِ خویشتن است؛ دوستداشتن، ساختنی عظیم.
Pouria Pourakbari
اینک باور دارم که بازندهٔ یک بازی کوچک، میتواند برنده در یک میدان بزرگ باشد.
☆Zahra☆
بدبخت آنکسی که از درون تاریکی و از میان رختخواب نرم بیرون میآید تا خلق را رهبری کند؛ و بدبختتر، آنها که چنین کسی را به عنوان رهبر و بزرگتر خود میپذیرند
☆Zahra☆
من، برای کشتن مردم قبیلهیی که برادرهایم را کشتهاند، هیچ قاعده و قانونی را نمیپذیرم. این را بدانید، و برای همیشه بدانید! در میان شما، رسم بر این است که دشمن را، هنگامی که بیخبر، پشت به شما دارد، نزنید. قانون شما، ازپشتزدن دشمن را خلاف میداند؛ امّا من، دشمنانم را از هر چهار طرف میزنم، بهخصوص از پشت؛ چراکه اگر قرار باشد همهٔ نامردها بزنند و بعد پشت کنند تا در امان بمانند، دنیا پُر میشود از نامردانی که به دنیا پشت کردهاند. گالاناوجا میگوید: دشمن، پشت و رو ندارد، و تنها قانون میان دشمنان، نابودکردن است نه چیزی دیگر…
محمد حسن
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان