گاهی فکر میکنم
چقدر زود دستهایم رنگ زندگی گرفت
من خوابهای خوبی برای کودکیهایم دیده بودم
و آرزوهای بلندی داشتم
که هیچ وقت
از دیوار کوتاه این خانه بیرون نرفت
مثل درخت وسط حیاطمان
که محکم بر جای خود ماند و پیر شد .
سیّد جواد
پاییز
زنی تنهاست
گاهی در گوشهای کز میکند
و تمام کودکیاش را بغل میگیرد
میترسد
باد آرزوهایش را
برگ
برگ
به خاک بسپارد.
سیّد جواد
پاییز
بادبادکی ست در هوا
برای دستهای کودکی
با چشمهای خیس
سیّد جواد
گاهی فکر میکنم
چقدر زود دستهایم رنگ زندگی گرفت
من خوابهای خوبی برای کودکیهایم دیده بودم
و آرزوهای بلندی داشتم
که هیچ وقت
از دیوار کوتاه این خانه بیرون نرفت
دختر دریا
پاییز
بهشتیست رنگی
در باور سادهی گنجشکها
لیوبی1
به فرزندم یاد دادهام
حرفهای خانه را بیرون نبرد
با باد پاییزی
که از گوشهی پنجره به اتاق سر زده
چه کنم ؟!
لیوبی1
به تو که فکر میکنم
تمام واژههایم را
تک
تک
در سلولهای انفرادی مغزم
تنها میگذارم
لیوبی1