بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خواهر خوانده | طاقچه
تصویر جلد کتاب خواهر خوانده

بریده‌هایی از کتاب خواهر خوانده

نویسنده:جنیفر دانلی
امتیاز:
۴.۵از ۴۳ رأی
۴٫۵
(۴۳)
بیشتر مردم تا زمانی که امید پیروزی دارند می‌جنگند، حتی اگر کورسویی باشد. آن‌ها را شجاع می‌نامند. تعداد اندکی هستند که وقتی امیدی نیست، بازهم می‌جنگند. آن‌ها را جنگجو می‌نامند
zainab*~
گاهی همین چیزهای کوچک بزرگ‌ترین آسیب را می‌زنند؛ مثل نگاه سرد، حرف نیش‌دار، خنده‌ای که با ورود کسی به اتاق قطع می‌شود.
یك رهگذر
«اون‌ها من رو تکه‌تکه بریدن. اما من خودم چاقو رو بهشون دادم.»
پریسا همانی
بیشتر مردم تا زمانی که امید پیروزی دارند می‌جنگند، حتی اگر کورسویی باشد. آن‌ها را شجاع می‌نامند. تعداد اندکی هستند که وقتی امیدی نیست، بازهم می‌جنگند. آن‌ها را جنگجو می‌نامند.
موفنری
اگه خودم کسی رو که هستم دوست نداشته باشم، چرا تو باید دوست داشته باشی؟
یك رهگذر
دشمن بهانه است. تنها چیزی که همیشه باید با آن بجنگی خودت هستی.
یك رهگذر
در کتاب‌های تاریخ نوشته است که شاه‌ها و دوک‌ها و ژنرال‌ها جنگ را شروع می‌کنند. باور نکنید. ما جنگ را شروع می‌کنیم، من و شما؛ هر باری که رو برمی‌گردانیم، سکوت می‌کنیم، مداخله نمی‌کنیم سازش می‌کنیم.
Sophie
ایزابل پرسید: «شما نمایشنامه‌نویسین قربان؟» مارکی گفت: «نه اصلاً، تا حالا خودکار رو هم روی کاغذ نذاشته‌ام. اما همیشه می‌رم سراغ انجام کاری که از پسش برنمی‌آم؛ چون اگه همچین کاری نکنم هیچ‌وقت توانایی انجامش رو به دست نمی‌آرم.»
f.r
هنوز یاد نگرفته بود که همه نادان هستند
کاربر ۵۰۹۳۸۹۸
در این دنیای سخت و غمناک، جادو وجود دارد. جادویی قوی‌تر از تقدیر و شانس. و آنجایی پیدا می‌شود که فکرش را هم نمی‌توان کرد.
Sophie
«تغییر مثل لبخندی توی تاریکیه. مثل یه گل رُز توی برف. مثل جاده‌ای پرخطر توی شب طوفانی.»
Sophie
تاوی با مهربانی به او گفت: «این جهان، آدم‌هاش، مادر من و تنتین، ما رو دسته‌بندی می‌کنن. ما رو توی جعبه می‌ذارن. تو یه تخم‌مرغ هستی. تو یه سیب‌زمینی هستی و تو یه کلم هستی. اون‌ها به ما می‌گن ما کی هستیم. چی‌کاره‌ایم. و چی می‌شیم.» تاوی گفت: «چون‌که اون‌ها می‌ترسن. از اونچه ما می‌تونیم باشیم، می‌ترسن.» هوگو با عصبانیت گفت: «اما این ما هستیم که به اون‌ها اجازه می‌دیم این کار رو با ما بکنن! چرا؟» تاوی لبخندی اندوهناک به او زد و گفت: «چون ما خودمون هم از چیزی که می‌تونیم باشیم، می‌ترسیم.»
f.r
گاهی همین چیزهای کوچک بزرگ‌ترین آسیب را می‌زنند؛ مثل نگاه سرد، حرف نیش‌دار، خنده‌ای که با ورود کسی به اتاق قطع می‌شود.
Sophie
روح‌ها مرده‌هایی نیستند که از قبرستان بیرون می‌آیند تا زنده‌ها را شکنجه دهند؛ روح‌ها همین‌جا هستند. آن‌ها درون ما زندگی می‌کنند، بر خاکستر غم‌هایمان زاری می‌کنند، در گل‌ولای عمیق و چسبندهٔ حسرت‌هایمان فرومی‌روند.
negin
اگر زخم‌های کوچک درمان نشوند، چرکین و متورم می‌شوند و می‌توانند قلب را سیاه کنند.
negin
«به نظر من، همه اشتباه می‌کنیم. مهم اینه که نذاریم اشتباهاتمون برامون تصمیم بگیرن.»
یك رهگذر
متفاوت بودن چیزی نبود که در پنیرها تحمل شود. یا در دخترها.
Sophie
شانس معترضانه گفت: «تغییر مثل لبخندی توی تاریکیه. مثل یه گل رُز توی برف. مثل جاده‌ای پرخطر توی شب طوفانی.» عجوزه جواب داد: «توی تاریکی هیولا هست. گل‌های رُز توی برف می‌میرن. دخترها توی جاده‌های پرخطر گم می‌شن.» اما شانس دلسرد نمی‌شد
KAVİON
باید خودت راهت را بسازی. کاری که انجام شده، شده. چه کردهٔ خودت باشد و چه کردهٔ دیگران. تو نمی‌توانی آن را تغییر دهی. اما کاری که نشده، نشده. در آن، هم امید هست هم خطر. هر دو باهم هستند. چه باور داشته باشی که می‌توانی راه خودت را بسازی و چه نه، درهرحال، حق با توست. میدان‌های رزم متفاوت‌اند، اما جنگ یکی است. دشمن بهانه است. تنها چیزی که همیشه باید با آن بجنگی خودت هستی.
سارا
«از اول می‌گفتی. جون آدم‌ها ارزش جنگیدن داره.»
Sophie
بیشتر مردم تا زمانی که امید پیروزی دارند می‌جنگند، حتی اگر کورسویی باشد. آن‌ها را شجاع می‌نامند. تعداد اندکی هستند که وقتی امیدی نیست، بازهم می‌جنگند. آن‌ها را جنگجو می‌نامند.
Sophie
«عجیب است، نه؟ اینکه چطور داستان‌هایی که هرگز روایت نشده‌اند دقیقاً همان‌هایی هستند که ما باید بشنویم.»
سارا
تاجر به او گفته بود زشت. او را این‌گونه تعریف کرده بود، قبل از اینکه ایزابل فرصت تعریف خود را داشته باشد. در یک لحظه، برای او تعیین کرده بود که چه کسی بوده و چه کسی خواهد شد. اما حالا ایزابل چیزی را می‌دید که قبلاً هرگز ندیده بود؛ که تاجر تنهایی این کار را نکرده بود. او یک همدست داشت؛ ایزابل، خودش. ایزابل به حرف او گوش کرده و حرف‌هایش را باور کرده بود. او خود به تاجر اجازه داده بود که به او بگوید چه کسی است. و بعد از او، به مامان، خواستگاران، وزیر اعظم، سیسیل، همسر نانوا و اهالی روستای سنت میشل.
سارا
در این دنیای سخت و غمناک، جادو وجود دارد. جادویی قوی‌تر از تقدیر و شانس. و آنجایی پیدا می‌شود که فکرش را هم نمی‌توان کرد. در شب، کنار آتشدان، وقتی دختری تکه‌پنیری را برای موشی گرسنه می‌گذارد. در کشتارگاه، زمانی که پیری، رنجوری، ضعف و ازکارافتادگی اهمیتی بیشتر از پول پیدا می‌کند. در اتاق کوچک زیرشیروانیِ نجاری پیر، جایی که سه خواهر یاد می‌گیرند، برای بخشوده شدن، باید ببخشند
KAVİON
«به نظر من، همه اشتباه می‌کنیم. مهم اینه که نذاریم اشتباهاتمون برامون تصمیم بگیرن.»
((: noor
بی‌رحمی از سر قدرت نیست؛ از تاریک‌ترین، نمورترین و ضعیف‌ترین جای آدم برمی‌خیزد.
یك رهگذر
سگ لاغری که جلوی در خانهٔ شما ظاهر می‌شود، پرندهٔ پروبال‌شکسته‌ای که باید پرستاری‌اش را بکنید تا سلامتی‌اش را بازیابد، بچه‌گربه‌ای که کنار جاده میومیو می‌کند و شما پیدایش می‌کنید. فکر می‌کنید شما آن‌ها را نجات داده‌اید، این‌طور نیست؟ آه، فرزندم. آیا متوجه نمی‌شوی؟ آن‌ها هستند که تو را نجات می‌دهند.
Sophie
شانس گفت: «اما اون‌ها می‌تونن تغییرش بدن. میراها، با کمی شانس، می‌تونن کارهای خارق‌العاده‌ای بکنن.» تقدیر لبخند تحقیرآمیزی به او زد. «بعضی‌هاشون. اما برای تغییرِ تقدیر به اراده نیازه. شجاعت. قدرت. چیزهایی که اکثر میراها به‌طرز غم‌انگیزی اون‌ها رو کم دارن. آدم باید فوق‌العاده باشه و این دختره، ایزابل، مطمئناً نیست.» شانس، در مخالفت با او، گفت: «اون هم شجاعت داره، هم قدرت. ارادهٔ محکمی هم داره. فقط باید دوباره پیداشون کنه.»
سارا
ایزابل احساس کرد دارد غرق می‌شود. درد و رنج، اندوه و تلخی تمام احساساتی بودند که او سال‌ها همراه خود داشت، عواطفی که برای او بسیار واقعی بودند و اکنون می‌دید که هیچ‌کدامشان حقیقیت نداشتند. اما احساس جدیدی او را تهدید می‌کرد که از پا درش بیاورد، او را به چنگ آورد و در اعماق سرد خود خفه کند، آن هم چیزی نبود جز احساس حسرت.
سارا
هنوز یاد نگرفته بود که همه نادان هستند.
Nahan

حجم

۳۸۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۶ صفحه

حجم

۳۸۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۶ صفحه

قیمت:
۱۷۶,۰۰۰
تومان