بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باید نوشت نام تو را با پرنده ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب باید نوشت نام تو را با پرنده ها

بریده‌هایی از کتاب باید نوشت نام تو را با پرنده ها

نویسنده:قربان ولیئی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر
صبح است و باد می‌وزد از ناکجاترین می‌خوانَدَم به خلوت ناآشناترین از چون و از چگونه گذشتم که گم شدم در بی‌چگونه بودن این بی‌چراترین طوفان گرفت و برد و به ژرفا مرا سپرد بی‌چشم و گوش گشتم و بی‌دست و پاترین تنها سکوت بود و سکوتی مهیب بود در لحظه‌های جاری بی‌ماجراترین برگشته‌ام به ساحل و حیران نشسته‌ام صبح است و باد می‌وزد از ناکجاترین
حنیفا
خاموش باش! صبح درخشیدن من است آرام باش! لحظة چرخیدن من است دف می‌زنند با ضربانم ستاره‌ها دف می‌زنند، نوبت رقصیدن من است رؤیای آسمان به حقیقت رسیده است خورشید، گرم دیدن تابیدن من است دستی شگفت آمده، آماده باش روح! هنگام سرخْ واقعة چیدن من است
حنیفا
پروردگار، لحظة ایجاد، بی‌گمان بر دست خویش بوسه زد از آفریدنش
حنیفا
تا حس شود صدای تو، آب آفریده شد چشمت غریب بود، شهاب آفریده شد تحریر گام‌های تو را در جواب «آب» رودی که می‌رسد به شتاب آفریده شد بی‌مهر تو چه می‌گذرد بر شب قلوب؟ دوزخ جواب بود و عذاب آفریده شد ربط تو با تراب در ابهام مانده بود صحرای تشنه کام و سحاب آفریده شد پرسش مهیب بود: خدایا چگونه‌ای؟ کعبه دهان گشود و جواب آفریده شد
حنیفا

حجم

۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۱ صفحه

حجم

۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۸۱ صفحه

قیمت:
۴۰,۷۲۵
تومان