بریدههایی از کتاب کوکورو
۳٫۹
(۳۸)
کسی که به انسانها عشق میورزد و بدون عشقورزیدن نمیتواند زنده باشد، اما ناتوان از پذیرشِ تمام و کمالِ عشق دیگران است؛ سنسی چنین آدمی بود.
Fatemeh Bashirnezhad
نمیدانم چگونه حالم را وصف کنم، جز آنکه بگویم احساس میکردم دارم کفارهٔ گناهانم را میپردازم.
☾Natsuki✶
تنهایی بهایی است که ما باید در ازای تولد و زندگی در دوران مدرن بپردازیم: دورانی آکنده از آزادی، خودبسندگی و منیّت
fatemeh
گاه از این خیال رنج میبردم که نکند این شب سیاه هرگز روی صبح به خود نبیند.
☾Natsuki✶
نخواست خوشبختی همسرش را تباه کند، پس دست به تباهکردن خود زد.
☾Natsuki✶
احتمالاً تو این را به پای تعهد و وظیفهشناسیام میگذاری. من هم منکرش نمیشوم. همان طور که میدانی من زندگیام را به انزوا گذراندهام و چندان ارتباطی با جامعه نداشتهام، پس به چپ و راست و پس و پیش زندگیام که نگاه کنی گوشهای نیست که وظیفه به آن معنی که وظیفه باشد در آن ریشه دوانده باشد. اما این به آن معنا نیست که خودم در مقابل دیگران احساس تعهد نکنم. بهعکس، فکر میکنم بهخاطر حساسیت زیادم در این مورد است که چنین زندگیِ منفعلانهای در پیش گرفتهام، چرا که توان تحمل دردسرهای وظایف و تعهدات معمول را ندارم.
fatemeh
«بااینکه باید زودتر میمردم، چرا تا کنون زنده ماندهام؟»
☾Natsuki✶
من کلاً به نوع بشر بیاعتمادم.»
مآلیس:)
به نظرم صرفنظر از اینکه آدم چه تصوری از عظمت در سر داشته باشد، مادامی که خودش انسان شایستهای نباشد، موجودی بیفایده و بهدردنخور است.
مشکات
اما گوش کن: عشق جنایت است،
مآلیس:)
منی که نمیتوانستم خودم را سرپا نگه دارم، چطور میخواستم تکیهگاه او باشم؟ چه زن شوربختی بود...
☾Natsuki✶
به شکل معمول همهٔ آدمها خوباند _ دستکم معمولیاند. اینکه در یک لحظه به آدمهای بد بدل میشوند ترسناک است. برای همین، همیشه باید مواظب بود و نباید غفلت کرد...»
مشکات
بی مقدمه پرسیدم: «واقعاً عشق جنایت است؟»
سنسی گفت: «بله، قطعاً!» مثل قبل محکم و مطمئن.
«چرا؟»
«بهزودی میفهمی. در واقع، خیلی پیشتر از اینها باید فهمیده باشی. الان مدتی است که قلبت برای عشق میتپد.»
به قلبم رجوع کردم اما چیزی پیدا نکردم که مصداق تپیدن برای عشق باشد.
«هرچه فکر میکنم کسی نیست که قلبم برای او بتپد. من چیزی را از شما پنهان نمیکنم، سنسی.»
«اما میتپد. بیقراریات هم برای همین است که کسی نیست. اگر بود، فکر میکنم آرام میگرفت و اینقدر با بیقراری نمیتپید.»
میم.ستوده
کاف یک نفر را نداشت که واقعاً بشود دوست خطابش کرد. البته کم و بیش بودند کسانی که اگر عبوری به آنها برمیخورد، باهاشان سلاموعلیک و خوشوبشی میکرد، اما مسلماً رابطهشان طوری نبود که به ورقبازی در جمعی خودمانی دعوتشان کند.
☾Natsuki✶
«اما انسان، سلامت باشد یا بیمار، در هر صورت موجود شکنندهای است. کسی چه میداند کِی میمیرد، چطور یا کجا...»
مآلیس:)
نفرتانگیزتر از آن، زندگی با زنی بود که دلش با دیگری باشد.
☾Natsuki✶
«در تدبیر پیروز شدم، اما در انسانیت شکست خوردم.»
☾Natsuki✶
سایهای سیاه بر خوشبختی من افتاده بود. با خودم میگفتم آیا این خوشبختی چنان فتیلهای انفجاری برای رساندن من به سرنوشت اندوهناکم نیست؟
☾Natsuki✶
«اعتماد... نه که مشخصاً به تو اعتماد نداشته باشم؛ من کلاً به نوع بشر بیاعتمادم.»
adish
تنهایی بهایی است که ما باید در ازای تولد و زندگی در دوران مدرن بپردازیم: دورانی آکنده از آزادی، خودبسندگی و منیّت.»
adish
الان گفتی در فامیلت آدم بد وجود ندارد. از قرار معلوم خیال میکنی گونهای از بشر در این دنیا وجود دارد به اسم آدم بد، هان؟ بیشک آدمهای بدی در این دنیا وجود ندارند که بشود آنها را در چنین قالبی ریخت. به شکل معمول همهٔ آدمها خوباند _ دستکم معمولیاند. اینکه در یک لحظه به آدمهای بد بدل میشوند ترسناک است. برای همین، همیشه باید مواظب بود و نباید غفلت کرد...»
adish
آدمی هر که هم باشد در لحظهای بد میشود.
adish
پس میخواهم بی هیچ درنگی تو را با سایههای سیاه این جهان رودررو کنم. اما نباید بترسی. به سیاهیها خیره شو و آنچه را به کار تو میآید دستچین کن.
adish
اما هنوز هم بهشدت باور دارم که عشق واقعی چندان کم از ایمان نیست
adish
اما چه کسی صلاحیتِ داوری دربارهٔ خواست قلبیِ انسانی دیگر را به ما دادهاست؟
adish
بعدِ آن، پایاننامهٔ کذایی مثل نفرینی دامنم را گرفت و من چون بیماری روانی روی آن کار میکردم، تا جایی که چشمهایم کاسهٔ خون شده بود.
fatemeh
باید توجه داشت بیشترِ خوبها هم، اگر موقعیتش پیش بیاید، ناگهان بد میشوند. آن موقع تذکر دادی که انگار عصبی شدهام. بعد پرسیدی که چه چیزی باعث میشود آدمهای خوب بد شوند و وقتی فقط در یک کلمه جواب دادم «پول»، دمغ شدی
مرتضی بهرامیان
تنهایی بهایی است که ما باید در ازای تولد و زندگی در دوران مدرن بپردازیم: دورانی آکنده از آزادی، خودبسندگی و منیّت.»
Mary gholami
میخواهم به دست خودم قلبم را بشکافم و خونش را بر چهرهات بریزم. خرسند خواهم شد اگر، زمانی که قلبم از تپش میایستد، حیاتی نو در سینهٔ تو مأوا گزیند.
مشکات
عشق من به او واقعاً به ایمان پهلو میزد. شاید به نظرت عجیب بیاید که واژهٔ ایمان را، با آن صبغهٔ دینیاش، برای توصیف احساسم دربارهٔ دختری جوان به کار میبرم، اما هنوز هم بهشدت باور دارم که عشق واقعی چندان کم از ایمان نیست.
مشکات
حجم
۲۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۳۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۳۷,۵۰۰
۱۸,۷۵۰۵۰%
تومان