بریدههایی از کتاب رنگی از دنیای ناشناخته
۳٫۸
(۱۷)
شبیه به یک گروه از کرمهای شبتاب اشباعشده از اجساد، که رقصی جهنمی روی مردابی نفرینشده انجام میدهند.
کتاب باز
«هیچی... هیچ... رنگ... میسوزد... سرد و مرطوب... اما میسوزد... در چاه زندگی میکند... من آن را دیده بودم... یکجور بخار... شبیه گلهای آخرین بهار... چاه شبها میدرخشید... تاد و مرنی و زناس... همهچیز زنده... زندگی را از همهچیز گرفت... در آن سنگ... از آن سنگ آمده است... همهجا را گرفته... نمیدانم چه میخواهد... همان چیز گردی که مردهای دانشگاهی از داخل سنگ بیرون آوردند... آنها آن را شکستند... آن هم همین رنگی بود... دقیقا همین رنگ، شبیه گلها و گیاهان... باید تعداد زیادی از آنها باشند... دانهها... دانهها... آنها رشد کردند... من آن را اولینبار هفتهی پیش دیدم... باید در وجود زناس قدرتمند شده باشد... او پسر قوییی بود، پر از زندگی... ابتدا وارد ذهنات میشود و بعد تمام وجودت را میگیرد...
ماراتن
میسوزاندت... در آب چاه... زناس هیچوقت از چاه برنگشت... نتوانست فرار کند... او را به داخل کشید... او میدانست که کس دیگری هم باقی مانده، اما نمیتوانست کاری بکند... من او را زمانی که زناس را گرفت، دیدم.... نابی کجاست، آمی؟... سرم درد میکند... نمیدانی چه مدت من از او مراقبت کردم... او نابی را هم میگرفت، اگر ما از نابی مراقبت نمیکردیم... فقط یک رنگ... صورتاش بعضی شبها همان رنگ را به خودش میگیرد... و بهطرز وحشتناکی میسوزد... آن از جایی آمده که قوانیناش شبیه به چیزهای اینجا نیست... یکی از آن دانشمندها هم همین را گفت... او درست میگفت... نگاه کن آمی، آن میخواهد کارهای بیشتری انجام بدهد... میخواهد تمام حیات را نابود...»
ماراتن
اما نگاهکردن با حالتی عصبی به دیوارهی سنگی که در منظرهی روبهرو گسترده شده بود، کمکی به او نمیکرد، و زمانی که یکی از افسران از او سوال کرد، تایید کرد که ناهوم از وجود چیزی در میان این مزارع میترسید؛ چنان وحشتی که حتا به فکرش نرسید به دنبال مروین و زناس بگردد. پس از آن کاری نمانده بود جز اینکه آب چاه را با سرعت آزمایش کنند، بنابراین آمی درحالیکه از ترس میلرزید، شاهد بود که سطل آب از چاه بیرون کشیده میشود و زمینهای اطراف را خیس میکند. بوی بد مایعی که از چاه بیرون کشیده میشد، شامهی مردها را آزار میداد؛ چنانکه درنهایت نتوانستند دیگر آن بوی آزاردهنده را تحمل کنند. هنوز چند سطلی بیشتر آب بیرون نیامده بود که ناگهان سطح آب بهشدت افت کرد و بعد چیزهایی یافتند که نیاز چندانی به توضیح دقیق ندارد. مروین و زناس هر دو داخل چاه بودند، اگرچه گوشت قسمتی از بدنشان رفته و صرفا اسکلت برجای مانده بود
ماراتن
چهقدر خدایان چیزهای بیشماری به من عطا کردهاند؛ پریشانی، ناامیدی، دلسردی و غم. و من هنوز و در زمانیکه ذهنام بهصورت خبر از رسیدن به آن سوی دیگر اطلاع میدهد، بهصورت عجیبی به آن خاطرات پژمرده چسبیده و دلخوشام.
حسن
پلاستیک است، گرما دارد، آهنربایی است، درخشندگی دارد، در اسیدهای قوی بهوضوح خنک میشود، صاحب طیف نوری ناشناختهیی است، هنگامی که در معرض هوا قرار میگیرد کوچک میشود، و به ترکیبات سیلیکونی حمله و با آنها ممزوج میشود
Ali Broujerdi
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان