جملات زیبای کتاب تعمید | طاقچه
تصویر جلد کتاب تعمید

بریده‌هایی از کتاب تعمید

نویسنده:مسعود ریاحی
انتشارات:نشر نیماژ
امتیاز
۴.۳از ۱۱ رأی
۴٫۳
(۱۱)
وقتی برای خیلی‌اُمین بار، دیر آمد مدیر دیگر نتوانست تحمل کند؛ طوری افتاد به جانش و تا آنجا زدش که ناظم از دفتر بیرون آمد و گفت که: «آقای مدیر، معلم‌ها رفته‌اند سرِ کلاس، بچه‌ها را نمی‌فرستید؟» مدیر نگاه کرده بود به ناظم و عین آدمی که رفته باشد دست‌شویی بین‌راهی و دلش نخواهد دست و لباسش به جایی بخورد از مهدی جدا شده بود و بعدش ما رفته بودیم سرِ کلاس.
کاربر ۲۸۸۷۰۳۶

حجم

۷۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۷۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان