۴٫۷
(۷)
همیشه مرا به خاطر چیزی که در خلوتِ خود بودهام دوست داشتهاند نه به خاطرِ کسی که در اجتماع نشان میدادم که هستم.
هدیه
چرا هنوز عشق با این همه قربانی که گرفته است آرزوی خلق است؟
م. فیروزی
اینکه مجادلهٔ من و امثال من با اینها که به اسم عشق، چه پرده دریها که نمیکنند و چه دلها که نمیشکنند و چه دروغها که سر هم نمیکنند تا کجا به درازا میکشد مشخص نیست
هدیه
ما آدمهای بدی نیستیم و امیدوارم این هم یکی از دروغهایی نباشد که برای تسلی خاطر خودمان ساخته ایم.
Mehr
برای تو که روشنیِ چشم منی آرزو میکنم موهایت سفید نشود، مگر کنار آنکه دوستش داری و بر صورتت چین و چروک نیوفتد مگر خطِ لبخند از سر زیاد خندیدنت. دعایم برایت این است که دستانت نلرزد مگر به هنگام دریافت جایزههایت آن هم از روی شوق و صدایت هرگز نلرزد مگر به هنگام دلبری برای معشوق.
خوشبختترین باش و شاد ترین.
هدیه
امید، آن یگانه شانس ما برای بقاست که سرانجام روزی به پشتوانهٔ آن از نو بر میخیزیم؛ حتی شده از میان خاکسترها.
آناهیتا
هرگز فراموش نکن دوست داشتنِ صرفِ یک نفر، شرط کافی برای هم مسیر شدن نیست. زندگی پر از نشدنها و نرسیدنها و نخواستن هاست. برو و بیش از این برای خودت آرزوی محال نساز.
Mehr
من به سازشِ با دوران مشغولم. تا حدی نزد مردم سپر انداختهام ولی روحم را تسلیم آنها نکردهام. اندکی باب میل دوستان و آشنایان زندگی میکنم ولی هرگز باورم با آرزوی آنها بُر نخورده است. نه این چنین شجاعم که آزادی در گرویِ رستگی کامل از قید و بند نگاه مردم بینم و نه تا این اندازه بزدل که رستگاریِ دوران، در همراهیِ جماعت بینم.
به زندگی کردنِ رویای خود مشغولم؛ تا آنجا که میشود پیش چشم مردم و از آنجا که نمیشود را روی کاغذ. مینویسم و جهانهای تازه با آدمهای تازه میسازم. دنیایی که گوش دادن به صدای قلب در آن، بدین اندازه دشوار نباشد و لذت تجربهٔ حیات با زندگی در میان مردم در تقابل نباشد
Ana
آرزویم برایت این است که امروز تا حد توان، خودت را دوست داشته باشی و در چشم خودت یگانه جلوه کنی.
Ana
اگر آن جا که هستی هیچکس تو را نمیفهمد لااقل تو با خودت سر ناسازگاری بر ندار و هوای دیارهای دیگر به سرت نزند که در همه جای دنیا زندگی سخت و بعضا تلخ و گاه جانکاه است. هر رنجی معنایی دارد همان جایی که هستی معنی رنجت را پیدا کن و آنچه را که تقدیر تا به امروز از دستت نگرفته دو دستی بچسب و به دوست داشتن مشغول باش؛ چه آدمها بفهمند چه نفهمند.
Mehr
برو و رویای لاجوردی کسی شو که او هم تو را ببیند، بفهمد، بخواهد و بتواند کنارت بماند و هرگز فراموش نکن دوست داشتنِ صرفِ یک نفر، شرط کافی برای هم مسیر شدن نیست. زندگی پر از نشدنها و نرسیدنها و نخواستن هاست. برو و بیش از این برای خودت آرزوی محال نساز.
هدیه
همه فریاد میزنند که دست از قضاوت کردن یکدیگر برداریم لکن جامعه هنوز هم شوق چشمان آنها که به حق زندهاند و نگاه به افقهای دور دارند را به سخره میگیرد و رفتاری را نمیپذیرد مگر آنکه حداقل خیل کوچکی از مردم مشغول انجام آن باشند و این از نظر من ارزشی ندارد؛ چرا که این پذیرش یکی از هزاران عرف موجود است و نه احترام به حق مسلم «یک» نفر برای متفاوت زیستن.
هدیه
هر رنجی معنایی دارد همان جایی که هستی معنی رنجت را پیدا کن و آنچه را که تقدیر تا به امروز از دستت نگرفته دو دستی بچسب و به دوست داشتن مشغول باش؛ چه آدمها بفهمند چه نفهمند.
هدیه
دردمان افزون نگشت؛ سرانجام صبرمان بود که تمام شد.
هدیه
حالم با زندگی در سکوت بهتر است. نه اینکه دور خودم دیوار کشیده باشم و ریسمان معاشرت با جهان، دریده باشم، نه؛ اما بیش از اندازه میان خلق بودن و مجادله برای مثل آنها بودن گاه عجیب مرا در تنگنا قرار میدهد. انگار که قلب و روحم را میآزارد و خفه میکند.
Mehr
عزیزِ دورِ من! حواست باشد که قلب، فرزند ذهن است؛ ذهن، پریشانی قلب را در مییابد و خود هزاران بار بیشتر به سختی و تقلا میافتد تا قلب را از متلاشی شدن حفاظت کند ولی قلب، نوجوان سرکشِ بیتجربه ایست که هرگز ذهن را نمیفهمد؛
هدیه
ما اینجا به ظاهر، شیفتهٔ صداقتیم ولی درعمق جان، برای شنیدن و ساختن دروغهای مورد علاقه مان دست و پا میزنیم.
هدیه
خاطرت آزرده و دلت چرکین نشود؛ ما آدمهای بدی نیستیم. فقط از دویدن و نرسیدن خسته ایم. از اینکه زورمان به این دنیا نمیرسد و از اینکه قدِ دردها از ما بلندتر است، از اینکه محبوب، معشوق دیگریست و اینکه هیبت بغض در کنج گلوی ما نمیگنجد و از اینکه دوست، یار غار دشمن شده است خستهایم. دروغ، رستاخیز ماست؛ همان جهان دیگری که حق هر کس برای زندگیست. ما در دروغ آنچه را که هرگز نداشتیم و آنکه هیچ وقت نشدیم را یافتیم. ما کوه درد بودیم و هر چیزی که مرهم زخمهایمان شد را پرستیدیم؛ خواه در ذات خود خوب باشد یا بد. ما آدمهای بدی نیستیم و امیدوارم این هم یکی از دروغهایی نباشد که برای تسلی خاطر خودمان ساخته ایم.
هدیه
چرا هنوز عشق با این همه قربانی که گرفته است آرزوی خلق است؟
Mephisto
به این میاندیشم که احساس ما گاه مایهٔ بدبختی ماست ولی زندگی همین شادی را در میان غمها جستن و درمان را در دل رنجها یافتن است.
Mehr
امید دادنِ مداوم به دیگری، مثل جان دادن به اوست.
Mehr
حجم
۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه
حجم
۵۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان