بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روشنک و سپهرداد | طاقچه
تصویر جلد کتاب روشنک و سپهرداد

بریده‌هایی از کتاب روشنک و سپهرداد

نویسنده:راحیل ذبیحی
انتشارات:انتشارات هوپا
امتیاز:
۳.۶از ۷ رأی
۳٫۶
(۷)
دوست دارم مردی را نجات بدهم. دوست دارم یک‌بار هم قصه برعکس باشد. یک شاهزادهٔ سوار بر اسب سفید نیاید دختری را از چنگال دیو پلیدی نجات دهد. این‌بار دختری بیاید با گنجشک کوچکش و شاهزاده‌ای را از بند طلسمی آزاد کند...
nani_ad_
به صحرا شدم؛ عشق باریده بود و زمین تَر شده بود. چنان‌که پای مرد به گِل فرو شود، پای من به عشق فرو می‌شد.
موفنری
نکند آن نفرین هنوز در سینهٔ من است؟
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
نکند آن نفرین هنوز در سینهٔ من است؟
shari
فکرش را می‌کردی که به این روز بیفتی؟ که به اینجا برسی؟ به خود مرگ؟... نه، ای کاش مرگ بود... این چیزی که تو را انتظار می‌کشد از هزار مرگ بدتر است سپهرداد...
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴

حجم

۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۶۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان