بریدههایی از کتاب تصرف عدوانی
نویسنده:لنا آندرشون
مترجم:سعید مقدم
ویراستار:ناصر زراعتی
انتشارات:نشر مرکز
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۸از ۸۱ رأی
۳٫۸
(۸۱)
هر قلبی برای خود داستانی دارد
kimphaestus
برایش روشن شد آدمی میتواند حتی دلتنگِ کسی شود که او را فقط در خیالِ خود دیده است.
سورینام
وقتی انگلِ امید را از حیوانِ میزبان جدا میکنند، میزبان یا میمیرد، یا آزاد میشود.
محمد
عشقِ بیکلام و کلامِ بیعشق دوام نخواهد آوَرد.
Parinaz
کسیکه تَرک میکند، دردی ندارد. کسیکه تَرک میکند، صحبت نمیکند، زیرا حرفی برای گفتن ندارد. کسیکه تَرک میکند، آماده است. دردِ بزرگ این است. کسیکه تَرکش میکنند، نیاز دارد تا ابد صحبت کند.
Parinaz
کسیکه درموردِ چیزهای کوچک دروغ میگوید، بهسرعت درموردِ همهچیز و همهٔ زندگیاش هم دروغ میگوید و مجبور میشود پشتِ پرده زندگی کند.
Tina
عشق به کلمه نیاز دارد. مدّتی کوتاه میتوان به حسِ بیکلام اعتماد کرد، امّا در درازمدّت، عشقِ بیکلام و کلامِ بیعشق دوام نخواهد آوَرد.
سعیدا
اندوه نمیتواند تا ابد شدید باقی بمانَد. آدم در آغاز، هر روز اندوهناک است. سپس شروع میکند به بازسازی خود...
Tina
«فکر میکنم مشکلِ اساسی این است که ما کُنشهای دیگران را رفتارباورانه تفسیر میکنیم، از بیرون و عینی. امّا کُنشهای خودمان را پدیدارشناسانه، از درونِ آگاهیمان میفهمیم. این مُعضلِ بشر است. برای همین ما برای فهمِ رفتارِ خودمان، چنین گشوده و فراخدلیم، امّا برای فهمِ دیگران، چنین بسته و تنگنظر...»
محمد
کسانیکه پیامک و ایمیل را ساختهاند، نمیتوانند اضطراب و پشیمانی ناشی از پیامکهای بیپاسخ را در ذهنشان تصور کنند. شاید هم این حس درونبینی و همدلی را ندارند. آدم وقتی پیامک را مینویسد، نوکِ انگشتانش میسوزد و از اینکه چیزی را فرستاده، احساسِ سبُکی میکند. و این سبُکی در دقیقههایی که هنوز امید دارد پاسخی دریافت کند، ادامه مییابد.
مرتضی شمس
عشق جانوری است گرسنه؛ خوراکش ارتباط، اطمیناندادنهای پیدرپی و چشم به چشمِ هم دوختن است. وقتی چشمها بههم بسیار نزدیک میشوند، چشمِ هیچکدامشان چیزِ دیگری نمیبیند.
Tina
کلمات نمایشیاند. خودشان همان عملاند؛ حرفیکه برای سبُککردنِ احساسِ گناه زده شده، همانکه گفته میشود، گناه را سبُک میکند. آنها را برای این نمیگویند که واقعیتی را بیرون از زبان نشان دهند. قصد و نیتِ آنها هم این نیست، همانطورکه منظور از پرسشِ «مرا که هرگز تَرک نمیکنی؟» این است که اکنون ترک نمیکنی نه در آینده...
niloufar.dh
گاهی، آزادی یکی بهمعنی درد و رنجِ دیگریست.
kimphaestus
راهِ یافتنِ دانش، چه در علم چه در هنر، این است که آدم خودش را مجبور کند چیزها را از نو ببیند، صورتها را پس بزند و به بُنمایهٔ آنها نگاه کند و هرگز آنها و ظاهرِ آشکارشان را بهمنزلهٔ پدیدههای بدیهی نپذیرید. اگر میخواهید حرکاتِ انسان را ببینید، به اسکلتش نگاه کنید. اگر میخواهید ستم را ببینید، روشهای ستمکردن را بیابید. تنوعها برای ایناند که نگاه را منحرف کنند. الگو برای همه یکسان است و آغازگاهِ همه پدیدهای است کهن؛ چه برای انسان، چه برای چیزها.
niloufar.dh
کلمات میتوانند مثلِ خاکستر، سبُک و سوخته باشند؛ مثلِ خاکستر راحتی و سبُکی بپراکنند... بیهدف بچرخند و سقوط کنند. کلمات سنگِبنای ماندگار و وَزینِ حقایق و نیات نیستند. میتوانند صداهایی باشند که با آنها سکوت را پُر کنند.
مورا
آدمیزاد با پاسخِ قطعی آسانتر از پاسخِ مبهم کنار میآید.
Parinaz
واقعیت این بود که همیشه از ملال و خستگی روحی بیزار بود. عذاب کشیدن را راحتتر تحمّل میکرد تا ملالت را... تنهایی را بر وِرّاجی با دیگران ترجیح میداد. نه اینکه خوشوبِشکردن با مردم را دوست نداشت... خوش و بِشهای معمولی خیلی نیرو میبُردند و او را کاملاً خسته میکردند.
سعیدا
ما در جستوجوی عشقیم، برای اینکه میخواهیم کسی ما را ببیند.
سعیدا
امید نوعی آفت است. بیگناهترین بافتها را میخورَد و رشد میکند. بقایش در این توانایی تکاملیافته نهفته است که میتواند از هرچه به سودِ رشدش نیست، چشم بپوشد و خود را روی چیزی بیفکند که هستیاش را توانمند میکند. سپس آنچه را یافته بهقدری نشخوار میکند که کوچکترین ذرّهٔ غذاییاش استخراج شود.
Tina
مغزِ انسان درکِ دقیقی از زمان ندارد. به آنچه اشتیاقش را دارد، پیشتر رسیده است
Soh Bat
امّا آنها باهم بیگانه بودند؛ همنشینیشان فقط ظاهرِ همنشینی داشت. هیچ محتوایی نداشت و در نتیجه، میشد آن را با محتواهای دیگر پُر کرد.
سعیدا
وقتی آدم عاشق است و عشقش پذیرفته شده، تنش احساسِ راحتی میکند. برعکس، وقتی عشق بیپاسخ میمانَد، تن احساس میکند وَزنَش سهبرابر شده است.
کاربر حسن ملائی شاعر
اندوه نمیتواند تا ابد شدید باقی بمانَد. آدم در آغاز، هر روز اندوهناک است. سپس شروع میکند به بازسازی خود...
niloufar.dh
وقتی آدم عاشق است و عشقش پذیرفته شده، تنش احساسِ راحتی میکند. برعکس، وقتی عشق بیپاسخ میمانَد، تن احساس میکند وَزنَش سهبرابر شده است.
Parinaz
فکر میکرد شاید کارِ ابلهانهای کرده که فقط با برانگیخته شدنِ احساساتش و بدونِ تعمق و عذابِ وجدان، رابطهای معقول و بیعیب را تَرک کرده و خود را در این خلاء انداخته است. واقعیت این بود که همیشه از ملال و خستگی روحی بیزار بود. عذاب کشیدن را راحتتر تحمّل میکرد تا ملالت را...
me
امید را باید با گرسنگی کُشت تا حیوانِ میزبانش را گمراه و گیج نکند. امید را فقط بهکمکِ بیرحمی روشن میتوان کُشت. امید ستمگر است، چون دست و پا را میبندد و زنجیر میکند.
وقتی انگلِ امید را از حیوانِ میزبان جدا میکنند، میزبان یا میمیرد، یا آزاد میشود.
me
تقلیدِ طبیعیبودن دشوارترین کارست. در طبیعیبودن، نوعی بیخیالی تقلیدنکردنی هست. ادا و اطوارهای زیادی بهوضوح دیده میشوند و احمقانه بهنظر میرسند، امّا تلاش برای سرپوش نهادن بر احساسات این مزیت را دارد که ناظر نمیتواند با اطمینان بداند که در ذهنت چه میگذرد. زندگی در مواقعِ حسّاس، نوعی جهتگیری است برمبنای شرم و افتخار. و هنگامیکه اضطراب دست میدهد، از اینکه نشانههای قطعی بهجا نگذاشتهاید، احساسِ سبُکی میکنید. همیشه میتوانید انکار کنید.
سورینام
کسیکه به اخلاقِ پیامدگرا باور دارد، موظف است دموکراسی را رَد کند اگر روشن شود دموکراسی پیامدهایی بدتر از دیکتاتوری دارد. برای چنین کسی، بهجُز رفاهِ حداکثرِ بیشترین افراد، در هیچچیز ارزشِ ذاتی وجود ندارد. درحالیکه برای فردِ معتقد به اخلاقِ حقبُنیاد، فقط ارزشهایند که باید سَمت و سوی اَعمال را تعیین کنند. آزادی و اختیارِ انسان، بهخودی خود، ارزش دارند.
سورینام
انقلاب با طرزِ کارِ مغزِ انسان ناسازگار است. یعنی با روشِ کارِ انسان ناسازگار است. انسان قادر نیست مطلقگرایی ذاتی انقلاب و شتابِ آن را تاب بیاورد. هرچه انسان انجام میدهد، مرحله به مرحله است. همهٔ بینشِ انسانها، همهٔ اندیشههایشان، همهٔ کارهایی که میکنند و هرچه میگویند، بهشکلِ روند صورت میگیرد، بهشکلِ لایهلایههایی از تجربه... انسان خودِ زندگی واقعی را ـ بنابه تعریف ـ گامبهگام زندگی میکند و این تکامل است که ذهن و آگاهی او را چنین ساخته است. ما در جستوجوی عشقیم، برای اینکه میخواهیم کسی ما را ببیند.»
سورینام
استر هیچ پاسخی دریافت نکرد؛ چه خود را قوی نشان میداد، چه ضعیف و پُر از شکستگی...
در تمامِ طولِ هفته، نشانی از زندهبودن هوگو نرسید.
استر احساسِ تنگی نَفَس میکرد و مُدام، قفسهٔ سینهاش فشرده میشد.
هر شب، با اتوبوس تا خیابانِ هوگو میرفت. از پشتِ پنجره میدید که چراغها را روشن کردهاند و دارند کار میکنند. کسی که هفتهٔ گذشته کنارش مانده بود و بیدار شده بود و دو هفته پیش، ساعتها با او صحبت کرده و خندیده بود... استر حالا ایستاده بود کنارِ خیابان و از دور نگاهش میکرد؛ مثلِ پیش از آنکه همهچیز آغاز شود.
سورینام
حجم
۱۵۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۵۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۳۳,۰۰۰
تومان