بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جمعه ها هنوز خواب می بینند | طاقچه
تصویر جلد کتاب جمعه ها هنوز خواب می بینند

بریده‌هایی از کتاب جمعه ها هنوز خواب می بینند

امتیاز:
۳.۰از ۲ رأی
۳٫۰
(۲)
چیزی نمانده است که او شوکران به دوش، ورد زبان شود که: «دلش را به گور برد دیوانه‌ای که داغ امام زمان به دوش ...»
یك رهگذر
هزاران صبر، دندان بر جگر سایید طفل عشق به گوشش سالها خواندیم: «صبح عید نزدیک است...»
یك رهگذر
چگونه زنده بماند کسی که بی تو شده؟ چگونه آرزوی مرگ خویش را نکند؟ چگونه در غم تو لحظه‌لحظه پیر شود ولی برای جوانمرگی‌اش دعا نکند؟
یك رهگذر
همین‌که ابر نبارد از اعتصاب غمت همین‌که قلب کویر و دل سفالی عشق، ترک ترک به خداوند التماس کند همین خودش یعنی مرگ احتمالی عشق
یك رهگذر
تو نیستی و من از جمعه‌ها غریب‌ترم چگونه از غم هر جمعه جان به در ببرم؟ درست مثل همین جمعه‌های بی کس و کار به کوچه‌کوچهٔ این شهر، گیج و دربه‌درم
یك رهگذر
چقدر پیر شدی روی گونه‌هایم، اشک! تو سالهاست که از چشم من سرازیری چقدر ماندی در بند انتظار ای دل! شدی شبیه به دیوانگان زنجیری چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است چگونه از غم دوری او نمی‌میری؟
یك رهگذر
چیزی بگو، حرفی بزن، کی می‌رسی، کی؟ پاسخ بده، اصلاً بگو وقت گل نی پاسخ بده، شاید صدای آفتابیت حاکم شود بر روزهای برفی دی گوشت بدهکار صدای ناله‌ها نیست وقتی که با داغ غمت می‌آید از پی مانند چوپان‌های صحراگرد مجنون از من فقط مانده‌ست بانگ تلخِ «هی هی» باید کدامین اسم رمزت را صدا کرد؟ ای عشق! ای اندوه! ای روح! ای نفس! ای... بر روزهای ماندهٔ من دل بسوزان وقتی نکردی رحم بر عمری که شد طی
یك رهگذر
سفرها از خیابان رو به سویش باز می‌گردند ولی از آن مسافر... نه، ندارد یک نشان کوچه
یك رهگذر
سپرده‌ام به خدا انتظار پیرم را خودش به خیر کند اشک ناگزیرم را دعا نمی‌کنم از این به بعدِ حادثه‌ها دعای «کاش بیایی که من نمیرم» را دعای بی‌کس و کارم چقدر گریه کند «تو» ی نیامده و آرزوی دیرم را؟ چقدر زیر لگدهای خود بگیرد بغض تَرَک تَرَک شدن سینهٔ کویرم را؟ چقدر سخرهٔ انگشت‌های هر تقویم نشان دهد گذر عمر سر به زیرم را؟
یك رهگذر
چه‌ها در گوش هم خواندیم از هر عشق و هر امّید ولی افسانه‌ای شد، در دهان این و آن افتاد چقدر از کوچه‌ها گردن کشیدیم او نیامد، آه! فقط دلشوره‌های بی‌امان در جانمان افتاد کسی می‌گفت: «درب خانه‌ها را باز بگذارید گذار عشق شاید این طرف‌ها ناگهان افتاد...» ولی از لای در، تنها زمستان سخت می‌آمد ولی از لای در، هی سوز غم در استخوان افتاد
یك رهگذر
مرا نخواه چنین بی‌خبر که گریه کنم جهان به گریه می‌افتد اگر که گریه کنم تویی بهانهٔ این اشک‌های بی پایان به هرکجا و در آغوشِ هرکه گریه کنم تو را صدا زدم و بغض در گلو رویید صدا بزن تو مرا بیشتر که گریه کنم شب فراق سرم را به سینه می‌فشرد کجاست دامن تو ای سحر که گریه کنم؟ ز دست گریهٔ من خسته‌اند مردم شهر مرا به شهر و دیاری ببر که گریه کنم
یك رهگذر
عمری ست که با فلسفهٔ چشم‌به‌راهی از تو به تمنای تو دادیم رضایت اینک تویی و این‌همه آغوشِ مهیا کز اولِ این قصه، وا مانده برایت...
یك رهگذر
برای مرد موعودی که می‌گویند در راه است دعا و آرزو تا چند؟ او تا چند در راه است؟ تمام جاده‌ها از خستگی بر خاک افتادند ولی عمری ست آن تنهاترین، یک‌بند در راه است کجایی؟ ساحران در گوش هستی ورد می‌خوانند شنیدم از کلاغان، قحطی لبخند در راه است
سرباز روح الله
سرانجامِ هزاران فال، بغض و نذر و باران را دلم از خندهٔ آیینه‌ها فهمید نزدیک است کسی از لابه‌لای غیرت قرآن به گوش آمد که می‌غرید: «آن هنگامهٔ توحید نزدیک است» همان موعودِ بر اسب سپیدِ جاده‌ها در راه که در هر قصه و هر آیه می‌خواندید، نزدیک است تمام انتظار کهنه‌ام از شوق می‌لرزد خدایا، طاقتی! دیدار بی‌تردید نزدیک است
سرباز روح الله
تو نیستی و سکوت آخرین حضور صداست صدای فاتح! پژواک پر توالی عشق! به جست‌وجوی تو پاپیچ کوه و دره شدیم کجاست مقصد این جادهٔ شمالی عشق؟
سرباز روح الله
چه جمعه‌ای! چه غروب غریب و دلگیری! چرا سراغی از این جمعه‌ها نمی‌گیری؟ مسافری که هنوز و همیشه در راهی! کجای راه سفر مانده‌ای به این دیری؟ به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد بیا پیاده شو از این قطارِ تأخیری چقدر پیر شدی روی گونه‌هایم، اشک! تو سالهاست که از چشم من سرازیری چقدر ماندی در بند انتظار ای دل! شدی شبیه به دیوانگان زنجیری
سرباز روح الله

حجم

۴۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۴۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان