بریدههایی از کتاب خوب مثل مرده ها
۴٫۱
(۱۱۱)
بعضی وقتها باید بیرون از حوزه قانون دنبال عدالت بگردیم.
SAREN
«دنیا بدون اون جای بهتر و امنتریه.»
n re
«اگه قرار باشه بین خودم و تو یکی رو انتخاب کنم، خودم رو فدات میکنم.»
n re
دستگاهها دروغ نمیگویند، این کار مختص انسانهاست.
n re
گاهی در این شهر اتفاقهای خوب هم میافتد.
n re
بهم گفت بعضی وقتها باید بیرون از حوزه قانون دنبال عدالت بگردیم. حق با اون بود.
n re
زمان برای آدم وحشتزده جور دیگری میگذرد؛ یک عمر در چند ثانیه طی میشود و برعکس.
n re
این آخرین بار بود. این یک ساعت پُر از لحظههای آخر بود
n re
«نظام عدالت قضایی ما کاستیهای سازمانی جدی دارد...»
n re
«خیلی بده که یه نفر چیزی توی نوشیدنیت بریزه و زندگیت رو نابود کنه، مگه نه؟»
n re
انگار الان تمام زندگیاش در مرگ خلاصه شده بود.
mobi
شاید فقط وقتی از قانون فاصله میگیریم، عدالت رو پیدا میکنیم. باید از ادارههای پلیس و آدمهایی مثل تو دور بشیم.
Haniye
دستگاهها دروغ نمیگویند، این کار مختص انسانهاست.
Shaghayegh
کسانی که بتواند دلگرم به حضورشان باشد و همانقدر که پیپ برایشان ارزش قایل است، به او اهمیت بدهند. افرادی که اگر ناپدید شد، دنبالش بگردند.
za_moon
حالا از همهچیز میترسید. قلبش گوشبهزنگ بود و بیجهت احساس خطر میکرد. اگر دلش میخواست، میتوانست صدای شلیک گلوله را در پس هر صدایی بشنود. از شب وحشت داشت، نه از تاریکی. حتی میترسید به دستهای خودش نگاه کند. در هم شکسته بود.
za_moon
حتی اگر مجبور بود خودش را روی زمین بکشد، حتی وقتی حفره قلبش زیادی بزرگ میشد و توانش را میگرفت، باید حرکت میکرد.
Haniye
وحشت در پس سرش اسیر نبود. همهجا بود؛ در چشمها و گوشهای بستهاش، در ضربان تند قلبش، در پوست حساس مچها و خمیدگی شانههایش، در حفره شکمش و اعماق روحش. خالص و درونی بود. هیچوقت اینقدر نترسیده بود. مشخص بود. هر لحظه ممکن بود جانش را از دست بدهد.
Marzieh Hassanpour
میتوانست این حس را داخل شیشه بریزد تا مدتی آن را داشته باشد؟ کاش میشد وجودش را با چیزهای خوب پُر میکرد و رطوبت خون روی دستهایش را نادیده میگرفت! کاش وقتی لیوانی را روی میز میگذاشت، صدایش را با شلیک گلوله اشتباه نمیگرفت! کاش احساس نمیکرد با هر بار پلک زدن، آن نگاه مرده در تاریکی منتظرش است!
اوه، زیادی دیر شده بود.
za_moon
بعضی وقتها باید بیرون از حوزه قانون دنبال عدالت بگردیم.
atefe21
ریشه ماجرا بود. پایان و آغاز. هیولایی در دل تاریکی، آفریننده، منبع. همهچیز به او برمیگشت.
red rose
آغاز کار همان نقطه پایان بود و پایان کار همان نقطه آغاز
ghazal
میفهمم چرا از من متنفرند.
خودم هم از خودم بدم میآید.
paria
بعضی وقتها باید بیرون از حوزه قانون دنبال عدالت بگردیم.
red rose
شاید فقط وقتی از قانون فاصله میگیریم، عدالت رو پیدا میکنیم.
red rose
«میدونی چارلی گرین یکی از مهمترین درسهای زندگی رو یادم داد؟ بهم گفت بعضی وقتها باید بیرون از حوزه قانون دنبال عدالت بگردیم. حق با اون بود.» نگاهی به هاکینز انداخت که دستبهسینه آنجا ایستاده بود و از خودش در مقابل نگاه پیپ محافظت میکرد. «راستش به نظرم به اندازه کافی جلو نرفت. شاید فقط وقتی از قانون فاصله میگیریم، عدالت رو پیدا میکنیم. باید از ادارههای پلیس و آدمهایی مثل تو دور بشیم. کسایی که الکی میگن بقیه رو درک میکنن.»
Haniye
مجبور نیستی چیزی رو ثابت کنی. به خودت اعتماد کن.
paria
دوستت دارم. همیشه توی قلبمی. حالا هر چقدر سکتهم بدی یا اعصابم رو به هم بریزی.
paria
آرزو کرد میتوانست نیمی از دردش را جذب کند. کاش نیمی از تمام احساسات بدش را میگرفت تا جا برای اتفاقات خوب باز میشد.
paria
اگه فرصتش را پیدا میکرد تمام آن لحظات را پس میگرفت.
paria
حجم
۵۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۵۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان