- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب شورشی
- بریدهها
بریدههایی از کتاب شورشی
نویسنده:ورونیکا راف
مترجم:هدیه منصورکیایی
انتشارات:موسسه فرهنگی هنری نوروز هنر
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۵از ۸۰ رأی
۴٫۵
(۸۰)
صدایی در سرم میپیچد: نفس بگیر، تمرکز کن، نفست رو بیرون بده و شلیک کن. چند ثانیه طول میکشد تا متوجه شوم این صدای توبیاس است چون او بوده که شلیک کردن را به من یاد داده.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
وقتی بازی تمام میشود سرتاپایم رنگی شده و لباسهایم دیگر سیاه نیستند. تصمیم میگیرم بلوزم را همینطوری نگه دارم تا همیشه یادم بماند چرا دلیری را انتخاب کردم. نه به این خاطر که دلیرها کامل و بینقصند بلکه به این دلیل که سرزنده، شاداب و آزادند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
هرچند که کارا با حرفهایش حسابی حرصم را درآورد، مخصوصاً قسمت دماغ خیلی توهینآمیز بود، اما ته قلبم از او ممنونم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
«دفعهٔ بعد اجازه بده پشیمونی و احساس ندامتی که داری راهنمات باشه.»
کاپوچینو
زمزمه میکند: «باشد که خداوند تو را حتی در مشکلات و سختیها رهین مهربانی و آرامشش کند.»
بدون اینکه کس دیگری صدایم را بشنود میپرسم: «چرا باید این کار رو بکنه؟ اونم بعد از اون همه کاری که کردم...»
«این فقط درمورد تو صدق نمیکنه. این یه هدیه است از طرف خدای مهربون. اگه قرار بود برای بدست آوردنش کاری بکنی که دیگه هدیه نمیشد.»
k.d
یاد گرفتهام که اگر بخواهم غمم را فراموش کنم باید خودم را سرگرم نگه دارم.
کاربر ۶۸۴۹۳۲۰
رفاقت تنها بخشی است که بخشدار ندارد. آنها برای انجام هر کاری رأی میگیرند و با هم تصمیم میگیرند. آنها مانند اندامهای مختلف بدن بهم وابستهاند
محمد
زمزمه میکند: «باشد که خداوند تو را حتی در مشکلات و سختیها رهین مهربانی و آرامشش کند.»
بدون اینکه کس دیگری صدایم را بشنود میپرسم: «چرا باید این کار رو بکنه؟ اونم بعد از اون همه کاری که کردم...»
«این فقط درمورد تو صدق نمیکنه. این یه هدیه است از طرف خدای مهربون. اگه قرار بود برای بدست آوردنش کاری بکنی که دیگه هدیه نمیشد.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
«وحشتناکترین کار اونا کشتن آدمها نیست بلکه کنترل کردن اوناست.»
کاپوچینو
زیک دستش را دور شانا حلقه میکند. «لین عزیز البته شما عوضی هستی. اصلاً این قسمتی از جذابیت شخصیتته.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
میغرم: «میخواین قرنطینهام کنید؟» فکر کنم این کاریست که رفیقها میکنند: آدمهای عصبانی را قرنطینه میکنند و با آنها یوگا کار میکنند یا به آنها یاد میدهند چطور افکار مثبت داشته باشند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
گاهی مردم فرق بین اعتماد و حماقت را نمیدانند.
funny
حالا من بالای مرکز بیرحمی ایستادهام و جیغ میکشم در حالی که صندلی به پایین سقوط میکند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
آدمهای دنیای ما سیاه و سفید نیستند. بد مطلق یا خوب مطلق وجود ندارد.
Melika
آدمها از لایههای عمیق راز بوجود آمدهاند. گاهی تصور میکنی آنها را میشناسی و درکشان میکنی اما انگیزهها و هدفهایشان فقط در قلبشان خانه دارد و از چشم تو پنهان است. هیچوقت نمیتوانی آنها را بشناسی اما گاهی تصمیم میگیری به آنها اعتماد کنی.
Zahra Bayandor
یاد گرفتهام که اگر بخواهم غمم را فراموش کنم باید خودم را سرگرم نگه دارم.
Massoume
فداکاری زمانی ارزش داره که لازم و بهجا باشه. معنی فداکاری دورریختن و هدر دادن یه زندگی نیست!
آذین
وقتی سرم را برمیگردانم موجی از آدمهای سیاهپوش میبینم که مشتهایشان را در هوا تکان میدهند و با شادی فریاد میزنند. بخشم اسم من را صدا میزند.
ولی نه. آنها اشتباه میکنند. من شجاع نیستم. شجاع نیستم. من ویل را کشتم اما جرات گفتنش را ندارم. جراتش را ندارم...
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
به یاد شعری میافتم که بچههای رکگو موقعی که فکر میکردند حواس کسی به آنها نیست میخواندند:
بین پنج تا بخش، بدجنسترین دلیران
اونان که دوستاشونو بیسر میخوان...
هیچوقت تا ایناندازه به مفهوم این شعر پی نبرده بودم.
Dayana
بیرحمی و منطق خالی از احساس میتواند هر غیرممکنی را ممکن کند
atra.kh
حالا میفهمم که دلیری چه درس بزرگی به من داد. مهم نیست مسیر راه چقدر ناهموار باشد چون هر طور شده من باید به حرکتم ادامه بدهم.
fatiw rad
آدمها از لایههای عمیق راز بوجود آمدهاند. گاهی تصور میکنی آنها را میشناسی و درکشان میکنی اما انگیزهها و هدفهایشان فقط در قلبشان خانه دارد و از چشم تو پنهان است.
mohamad.f
کارا دوباره به من نگاه میکند. «خیلی از کامپیوترهای هوشیاری میتونند با کامپیوترهای بخشهای دیگه ارتباط برقرار کنند. برای همین ژنین به راحتی تونست فرمان شبیهسازی رو بجای اتاقفرمان هوشیاری از دلیری فعال و کنترل کنه.»
کریستینا میگوید: «چی؟ منظورت اینه شماها هر وقت بخواید به راحتی میتونید توی اطلاعات بخشهای دیگه قدم بزنید؟»
مرد جوان میگوید: «نمیشه توی اطلاعات راه رفت. این غیرمنطقیه.»
کریستینا اخم میکند. «این یه جور کنایه است.»
مرد جوان هم اخم میکند. «کنایه یا یه آرایهٔ ادبی؟ البته کنایه خودش زیرمجموعهای از آرایههای ادبیه.»
کارا میگوید: «فرناندو. از بحث اصلی فاصله نگیر.»
Dayana
علم نتوانسته تا حالا گریه کردن را توصیف کند. از لحاظ علمی اشک قرار است چشم را تر نگه دارد اما هنوز کسی نمیداند چرا وقتی احساساتی میشویم غدههای اشکی اشک بیشتری تولید میکنند.
من فکر میکنم وقتی گریه میکنیم احساسات غیرانسانیمان تخلیه میشود بدون اینکه انسانیتمان تحتتاثیر قرار بگیرد.
Fateme Soltani
آدمها از لایههای عمیق راز بوجود آمدهاند. گاهی تصور میکنی آنها را میشناسی و درکشان میکنی اما انگیزهها و هدفهایشان فقط در قلبشان خانه دارد و از چشم تو پنهان است. هیچوقت نمیتوانی آنها را بشناسی اما گاهی تصمیم میگیری به آنها اعتماد کنی.
inside._.my._.busy._.mind
گاهی مردم فرق بین اعتماد و حماقت را نمیدانند.
Massoume
«گاهی وقتها شخصیت آدمها دخالتی در انتخابهاشون نداره.»
Massoume
حالا میفهمم که دلیری چه درس بزرگی به من داد. مهم نیست مسیر راه چقدر ناهموار باشد چون هر طور شده من باید به حرکتم ادامه بدهم.
Anna
خوشحالم که راجعبه موضوع بدون دردی مثل زخم صحبت میکنیم.
کاربر ۲۵۰۶۴۴۰
خشکترین و خونسردترین هوشیاران
اونان که علم و دانش فراوان میخوان
نمیدانم ژنین کی به این موضوع پی برد که هوشیارها و دلیرها در کنارهم میتوانند ارتش مرگباری بسازند. بیرحمی و منطق خالی از احساس میتواند هر غیرممکنی را ممکن کند؛ حتی کشتن آدمهای دو بخش.
Dayana
حجم
۳۱۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۱۳ صفحه
حجم
۳۱۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۱۳ صفحه
قیمت:
۵۸,۰۰۰
تومان