- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب دلکوچ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب دلکوچ
۴٫۴
(۲۰۳)
زیاده خام بودم... خیال میکردم چون من با کسی دشمنی ندارم، کسی هم در حقم دشمنی نمیکنه.
_ بعضیها، برای تسکین درد خودشون، به دیگران ضربه میزنن... همین دردها، ما رو در زندگی آبدیده میکنه.
y_d.h
_گل بخندید که از راست نرنجیم ولی/ هیچ عاشق، سخن سخت، به معشوق نگفت/ من عاشق بودم و سخن سخت گفته بودم؟ یا او عاشق بود و جواب گفتن سختش بود؟
شیما
بعضیها، برای تسکین درد خودشون، به دیگران ضربه میزنن... همین دردها، ما رو در زندگی آبدیده میکنه.
روژینا
تا مرا عشق تو، تعلیم سخن گفتن کرد، خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است!
روژینا
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر، از مه روی تو و اشک چو پروین من است
روژینا
با صد هزار جلوه برون آمدی که من، با صد هزار دیده تماشا کنم تو را.
روژینا
زین سان مَرو دامنکشان، کارام جانم میبری...
روژینا
نرگس بیمار تو، گشته پرستار من... تا چه کند این طبیب با دل بیمار من...
روژینا
_ خانمجانم میگه دل هیچ زنی سالم نیست، خوب که وارسیش کنی، یه گوشه کناریش ترک خورده.
Fatemeh
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان... باشد کز آن میانه، یکی کارگر شود.
روژینا
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد..
ARASTEH
داشتم عین همایون فکر میکردم! همایون سوای من و هوشنگ بود. مدام فکر میکرد؛ عجیب هم فکر میکرد. همیشه میگفت "نترس از فکرهات. همهٔ پیشامدهای دنیا مال این هستند که بهشان فکر کنیم." فکرهایش را میگفت. هوشنگ خنده میکرد، میرزا آقایم با تأسف سر میجنباند و خانمجان با محبت عجیبی ماتش میشد.
ل.صفوی
_ با صد هزار جلوه برون آمدی که من، با صد هزار دیده تماشا کنم تو را.
ل.صفوی
آفاق را گردیدهام، مهر بُتان ورزیدهام... بسیار خوبان دیدهام...
روژینا
اما تو چیز دیگری!
روژینا
"نترس از فکرهات. همهٔ پیشامدهای دنیا مال این هستند که بهشان فکر کنیم."
تیزبین
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم/ هر روز، عشق بیشتر و صبر کمتر است.
negin parchami
طبیب، محرم بیماره... اما تو ما رو نامحرم میدونی.
لب گزیدم و دلم خالی شد. خیال میکرد نامحرم میدانمش؟ نامحرم بود و آنطور از حضورش، آشوب دل و بیپناهی رخت میبست و میرفت؟!
Molud
مادر بودن چه سخت بود و مادر داشتن چه گوارا!
فقیر
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
فقیر
خانمجان همیشه میگفت "در هر خانهای که باز کنی، توش غم هست. هیچ دلی بیدرد نیست."
Molud
زندگی، مثل یک رود پر خروش، در گذره... اگر همراهش گذر نکنی و بایستی، بیشتر آسیب میبینی... حقایق زندگی گاهی آنقدر زشت و آنقدر بیرحم هستن که جای ضرباتشون تا آخر عمر التیام پیدا نمیکنه... اما زندگی همینه... لحظهای خوشی، لحظهٔ بعد سختی و اندوه.
Molud
کنارشان در آن عمارت، چه آسودگی و آرامشی داشتم. دکتر که بود، حالم، حال اوقاتی بود که میرفتیم زیارت. حال وقت افطار، که خرما در دهان میگذاشتم و آرامش دل و کام شیرین، گرسنگی و تشنگی تمام روزم را پاک میکرد.
Molud
نگاهی به عقب سرم انداختم. دکتر خوابآلود و شوخ و شنگ، وسط مطبخ ایستاده بود و دست میکشید پس گردنش. از در بیرون میرفتم که صدایش به گوشم رسید و سر دلم داغ شد.
_ زین سان مَرو دامنکشان، کارام جانم میبری...
بایست زودتری به اتاقم میرفتم و چشمم به نگاه سیاه و پر برقش نمیافتاد.
Molud
چون سر آمد دولت شبهای وصل، بگذرد ایام هجران نیز هم...
ARASTEH
چون سر آمد دولت شبهای وصل، بگذرد ایام هجران نیز هم...
ARASTEH
حجم
۶۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۴ صفحه
حجم
۶۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۴ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان