بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هفتاد سال عاشقانه | طاقچه
تصویر جلد کتاب هفتاد سال عاشقانه

بریده‌هایی از کتاب هفتاد سال عاشقانه

نویسنده:محمد مختاری
انتشارات:بوتیمار
امتیاز:
۴.۱از ۹ رأی
۴٫۱
(۹)
هر چه ذهن آدمی بیشتر رشد یافته، سلوک عاشقانه‌اش نیز ذهنی‌تر شده است. آدم‌های فرهیخته‌تر عشقی فرهیخته‌تر دارند. آدم‌های سطحی‌تر به رابطه‌ای سطحی‌تر قانع‌اند، یا عادت می‌کنند.
Ahmad
سکوت درمان نیست. اگر نهفتن درد التیام واهی بود، لبان خسته من، قفل آهنین می‌شد!
Ahmad
در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش‌بینی نمی‌کرد. و خاصیت عشق این است.   کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیزها را ببینیم.
Ahmad
میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو لنگریست. خورشیدی که از سپیده‌دم همه ستارگان بی‌نیازم می‌کند. نگاهت شکست ستمگریست.
Ahmad
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده‌به‌گوری!
Ahmad
آن تیره‌مردمک‌ها، آه آن صوفیان ساده خلوت‌نشین من در جذبه سماع دو چشمانش از هوش رفته بودند.
Ahmad
زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می‌گذرد زندگی شاید ریسمانی‌ست که مردی با آن خود را از شاخه می‌آویزد زندگی شاید طفلی‌ست که از مدرسه برمی‌گردد
Ahmad
رابطه جنسی نه نقطه پایان یک رابطه عاشقانه است؛ و نه نقطه آغاز آن است. تقدم و تأخیر آن تغییری در اصل عشق ایجاد نمی‌کند. این جزیی جداناشدنی از آن است. زیرا عشق نه صرفاً تشفی جنسی دوجانبه است، و نه صرفاً فرزند لذت جنسی است. همچنان‌که نتیجه رضامندی کافی جنسی هم نیست. عشق نزدیکی مدام است، برای کشف هر چه بیشتر و عمیق‌تر دیگری.
Ahmad
چراغی در دست چراغی در دلم. زنگار روحم را صیقل می‌زنم آینه‌ای برابر آینه‌ات می‌گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.
Ahmad
عشق نیروی جهش از قلمرویی به قلمرو دیگر است. از این‌رو در ذات خود هم انقلابی است، هم خلاق است، و هم زیبایی‌شناختی است. انقلابی است در نفی روابط کهنه بازدارنده. تا انسان آزادانه ظهور کند. خلاق است در اثبات ارزش و رابطه نو که شکل ظهور آزادانه آدمی است. و به اعتبار نوآوری و خلاقیت خود زیبایی‌شناختی نیز هست. به اعتبار هر یک از این کارکردها نیز، هم نشاط‌انگیز است، و هم نمی‌تواند محصور و محدود بماند. بلکه سرایت‌کننده و تعمیم‌یابنده است
Ahmad
گرسنگی البته مانع ایمان است. گرسنگی مانع عشق است. اختناق مانع عشق است. فقر مانع عشق است. بیداد و استبداد مانع عشق است. عقب‌افتادگی و تحجر و ارتجاع مانع عشق است. اما دلیل روی نیاوردن آدمی به عشق نیست. اتفاقاً تاریخ عشق و عاشقی خلاف این را نشان داده است. ضدیت همیشگی موانع اجتماعی با عشق، تاکنون یک امر بدیهی بوده است. کارکرد متضاد عشق با روال‌های حاکم بر عرف و اخلاق و سیاست و... از همین راه پدید آمده است. انسان نمی‌تواند عاشق نباشد. بدون عشق از آدمیت خود خلع می‌شود. تاریخ شعر جهان گواه گویای این معناست. درست است که زمان‌های استعماری و استثماری فعلیت وجود آدمی را نفی می‌کنند. و او را به سوی از خود بیگانه شدن می‌رانند. اما تا نوع بشر هست با عشق هست.
Ahmad
انسان عامل اصلی در تحقق عشق است. پس حفظ چهره انسانی عشق یک امر طبیعی و بدیهی است. وجود آدمی یک امر انتزاعی نیست. پس عشق نیز در انتزاع رخ نمی‌دهد. انتزاع ذهن از جسم، خواه ناخواه گام نخست برای حذف چهره انسانی عشق است. و چار و ناچار به چهره انتزاعی معشوقی «غیرانسانی» می‌گراید. چنین عشقی هر چه باشد، و هر چقدر هم والا و متعالی ارزیابی شود، با «رابطه» و «اتحاد» میان دو انسان حی و حاضر متفاوت است. شعر نیمایی در مجموع، بر آن شده است که پیام‌آور عشق انسانی باشد. و نوید دهد که «رابطه بی‌واسطه» در همین زندگی شدنی است. منتهی برای تحققش کارها باید کرد.
Ahmad
از نظر مولوی عشق توصیف‌ناپذیر است. منشأ و مبدأ حیات است. یکی از اصول تکوین عالم است. همچنان‌که یکی از اصول اتحاد و فناست. نیروی جاذبه ذرات و استحاله شکلی از زندگی در شکلی دیگر (جذب و انجذاب) که باعث رشد است، همه تجلیات عشقند. عشق ستایش زیبایی است. و این زیبایی، زیبایی تام و ابدی است. هر آن چیزی که در عالم ظاهر زیباست تنها پرتو گذرایی از جمال است و پیوندش با آن همچون پیوند نور آفتاب با آفتاب است.
Ahmad
عشق همیشه همان‌گونه معنا شده است که انسان معنا شده است. هرگونه نگاه کردن به خود انسان نوع نگاه کردن به عشق را نیز مشخص کرده است. هر کارکرد و موقعیتی که برای او در این جهان در نظر گرفته شده است، کارکرد و موقعیت عاشقانه او را هم دربر گرفته است.
Ahmad
بخشیدن در قلمرو زندگی انسان نشانه اوج ارزندگی است. آدمی از گرانبهاترین چیزی که دارد، و از زندگیش نثار می‌کند. این بدان معنا نیست که او ضرورتاً خودش را فدای دیگری می‌کند. بلکه از آنچه در وجودش زنده است، به دیگری می‌بخشد. از شادیش، از علایقش، از ادراکش، از داناییش، از خلق خوشش، از غم‌هایش، نثار دیگری می‌کند. از تمام مظاهر و مأثر زندگیش می‌بخشد. با چنین بخششی از زندگی خویش، فرد دیگری را احیا می‌کند. در ضمن افزودن احساس زندگی در خویش، احساس زنده بودن را در دیگری بارورتر می‌سازد. بخشیدن طرف مقابل را هم بخشنده می‌کند. در نتیجه طرفین متقابلاً در شادی هر چیزی که خود به آن زندگی بخشیده‌اند، سهیم می‌شوند.
Ahmad
آنچه آدمی را به رهایی و رستگاری می‌رساند، تنها عظمت و کمال «یک‌سوی رابطه» عاشقانه نیست. بلکه کل رابطه باید در صمیمیت عاشقانه، زیبا و جلیل شود. اگر عشق به تعبیر دنی دو روژمون «ابداع» باشد، پس نمی‌تواند تنها در خاکساری عاشق، و مدح معشوق خلاصه شود. اگر عشق رابطه بی‌واسطه باشد، خواه‌ناخواه، به انگیزش متقابل عشق می‌انجامد. عشق اگر عشق باشد، حتماً عشق برمی‌انگیزد. و این خود نشان می‌دهد که قدرت عشق تنها در خاکساری عاشق و جلال معشوق نیست. بلکه از سلوک موزون عاشق و معشوق نیز می‌توان یاد کرد. عشق خلاق است، چون رابطه عاشقانه خلاق است.
Ahmad
فرخزاد عشق را با درک حس زنده بودن گره زده است. و درون «پنجره» عاشقانه‌اش، درست وقتی اعتمادش از ریسمان سست عدالت آویزان است، درمی‌یابد که باید دیوانه‌وار دوست بدارد.
Ahmad
آزاد وقتی از کوچه‌های باد می‌گذرد، و می‌بیند که برای ماندن در کوچه‌های باد کسی نیست، در زمزمه‌ای که با تلخی مرگ آمیخته است می‌سراید: «عشق ما را نجات خواهد داد».
Ahmad
ترا من چشم در راهم ترا من چشم در راهم شباهنگام که می‌گیرند در شاخ «تلاجن» سایه‌ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛ ترا من چشم در راهم. شباهنگام، در آندم که بر جا دره‌ها چون مرده‌ماران خفتگانند؛ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم. ترا من چشم در راهم.
Ahmad
سخن از پیوند سست دو نام و هم‌آغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست سخن از گیسوی خوشبخت من است با شقایق‌های سوخته بوسه تو و صمیمیت تن‌هامان، در طراری و درخشیدن عریانی‌مان مثل فلس ماهی‌ها در آب سخن از زندگی نقره‌ای آوازی‌ست که سحرگاهان فواره کوچک می‌خواند
Ahmad
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر قلب چراغ‌های مرا تکه‌تکه می‌کردند وقتی که چشم‌های کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون می‌بستند
Ahmad
هربار که عشق موفق به تحقق خود شده، نظمی را برهم زده است تا نظم مطلوب خود را بیافریند. عشق می‌خواهد جهان خود را بیافریند. جهانی که دروغ‌های نظم مسلط را برملا و رد می‌کند. به همین سبب نیز جامعه عشق و شاهد آن ــ شعر ــ را همیشه با کینه‌ای متساوی کیفر داده است.
Ahmad
جامعه باید دگرگون شود زیرا در خصومتی آشکار و عمیق و گسترده با ذات آدمی است. هم آزادی او را به بند کشیده است، و هم طبیعت ساده و برابر و خیال‌انگیز او را مخدوش کرده است. زندگی اجتماعی تجربه تلخی است که با طبیعت انسان ناسازگار افتاده است. ذهن آزاد و آرمانخواه او را در تنگنا قرار داده است.
Ahmad
از احساس عظمت درون، منشی عصیانی و شورانگیز پدید می‌آید. و از درک خصومت و سخت‌جانی برون، درد و اندوهی عمیق می‌زاید. این هر دو انسان را به برهم‌زدن نظم اجتماعی برمی‌انگیزند. اما گویی شاعر و نویسنده رمانتیک تنها در عرصه شعر و ادبیات به تحقق این دگرگونی، یا به ایجاد نظمی جدید، توفیق می‌یابد. همه انقلاب او در تخیل شاعرانه‌اش متبلور می‌شود. زیرا نظم اجتماعی موجود، مستبدتر از آن است که آزادی او را برتابد. جزم‌اندیش‌تر و حساب‌شده‌تر از آن است که شور و التهاب درون او را تاب آورد. و دیرپاتر و سخت‌جان‌تر از آن است که دستخوش آرزوها و خیال و آرمان او شود. از این‌رو گرایش رمانتیک‌ها، همواره میان جاذبه و دلزدگی در نوسان است. جاذبه انقلابی‌شان به برهم‌زدن نظم فرامی‌خواند؛ و دلزدگی از مقاومت سرسخت اجتماعی آنان را به فاصله‌گیری از واقعیت وامی‌دارد. در نتیجه تناقضی پدید می‌آید که از هر گوشه ذهن و عمل ایشان سر برمی‌آورد. این تناقض هم رمانتی‌سیسم را تغذیه می‌کند، و هم آن را به تباهی می‌کشاند.
Ahmad
زمانی که ریتسوس «اروتیکا» را می‌سرود، نه حزب او در قدرت بود، و نه مبارزه پایان یافته بود. همچنان‌که نرودا غزل‌هایش را تنها در دوران حکومت سوسیالیستی آلنده نسروده بود. درست به همان‌گونه که تغزل حماسی شاملو به پیروزی مبارزه موکول نبوده است. رمانتیسم انقلابی ما البته با عشق زیسته است. اما همین‌که نتوانسته است به رابطه عاشقانه که بدیهی‌ترین مسأله انسانی است بپردازد، مشکل خود را نمایان ساخته است.
Ahmad
عشق سرزمینی است که در آن همه‌چیز رخ می‌دهد. و هر کس که از مرزهای درخشانش می‌گذرد، از این شمول و گوناگونیش بهره‌ای می‌برد؛ و بهره‌ای هم بر آن می‌افزاید. این گوناگونی و شمول، خصلت و خاصیت سلوک عاشقانه است. و با تنوع و کثرت حضور انسان هم‌صداست. هر رابطه عاشقانه معادله تازه‌ای است. هویت متفاوتی است. به یقین به شمار انسان‌هایی که تاکنون عاشق شده‌اند، حالت خاص عاشقانه وجود داشته است. هر چند برخی یا بسیاری از آن‌ها، می‌توانسته است مشابه باشد؛ یا در جنبه‌هایی مشترک بنماید. لیک لعب هر یکی رنگ دگر پیچش هر یک ز فرهنگ دگر
Ahmad
انسان بخش عمیق روانش، یعنی آن بخشی را که خود آگاهی روشن کمتر بدان دسترس دارد، به یمن جادوی عشق، بر موجودی که مکمل اوست می‌تاباند. و به برکت این دو نیمه کردن خود، و شخصیت بخشیدن به همزاد روانی خویش، مسأله هماهنگ و موزون ساختن درون را به سازوکار عینی‌تر و سترگ‌تر یکی شدن با موجود برگزیده و محبوبش، واگذار می‌کند؛ و می‌کوشد تا از این طریق، در آن توفیق یابد.
Ahmad
تاریخ ادبیات ما، به‌ویژه از زمان حافظ، بیانگر این است که سلوک عاشقانه زبان در غایت خود، به شعری می‌گراید که از ذهنیت غنایی فراگیر برمی‌آید. و تابشی در اعماق هزارتویی هستی است. ترکیب طبیعی و ناگزیر همه عرصه‌های فرهنگی ماست.
Ahmad
شاملو که همواره لیریسم و سیاست را در رؤیایی‌ترین لحظات عاشقانه‌اش نیز عجین داشته است، واگویه‌ای از عمق درد و حزن انسانی در جامعه و جهانش را «عاشقانه» نام می‌نهد.
Ahmad
بیتوته کوتاهی‌ست جهان در فاصله گناه و دوزخ. خورشید همچون دشنامی برمی‌آید و روز شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.   آه پیش از آن‌که در اشک غرقه شوم چیزی بگو
Ahmad

حجم

۳۷۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۸۸ صفحه

حجم

۳۷۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۸۸ صفحه

قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان