بریدههایی از کتاب دختر ماه
۳٫۹
(۱۹)
جانم به فدای سیدالشهدا که در گودال قتلگاه نیز به فکر نجات دشمنانش بود. وقتی عمر سعد برای گرفتن جان آقایم به درون گودال رفت، ایشان فرمود این کار، کار تو نیست عمرسعد. برو و این کار را به دیگری واگذار و خودت را نجات بده. حتی شمر را نیز نصیحت کرد و خواست منصرفش کند. نه برای نجات جان خودش. برای اینکه تا لحظهٔ آخر حتی یک انسان دیگر را نیز از گناه و خباثت باز دارد. مولایم حسین را اگر سر هم نمیبریدند، با آن همه شمشیر و نیزه که بر تنش نشسته بود جان میداد، اما نمیخواست ننگ سر بریدنش تا ابد بر پیشانی عمر سعد یا شمر بماند.
اذا ماتوا انتبهوا
فاطمه در چشمهای سلطان نگاه کرد و آرام گفت: «حلالم کن سلطان! خیلی تو را به زحمت انداختم... دیدارِ برادر که میسّر نشد... این جانِ خسته، عزم دیدار پدر دارد... حلال کن که در این سالها خیلی اذیّتت کردم.»
سلطان رو برگرداند و اشکهایش را پاک کرد.
در این هنگام، اسماء وارد اتاق شد. گردنبندی را که با گلهای یاس درست کرده بود، پیش فاطمه برد و گفت: «مادر جان، برخیز! این گردنبند را برای شما درست کردهام. ببین چه عطری دارد!»
اشک از چشمان زینب سرازیر شد.
عطر گلهای یاس در اتاق پیچید.
عاطفه سادات
تکتم نمیتوانست چشم از صورت آن مرد بردارد. خود را به دریای چشمان مرد سپرده بود و بیآنکه متوجه جملات او بشود، اجازه داد صدای آسمانیاش در بند بند وجودش نفوذ کند.
هدی✌
«چقدر آقایم کریم است... چقدر مولایم مهربان است... آن روز جلودی با سربازان آمده بود که به زنان و دختران جسارت کند. داشت خانه را بر سر ما خراب میکرد.»
اشکها را از صورتش پاک کرد.
_ آن زمان که وقت انتقام بود، آقایم داشت وساطت میکرد و از مأمون برایش امان میگرفت. کجا میشود چنین مولای رئوفی پیدا کرد؟ کجا چنین آقای مهربانی پیدا میشود؟
هدی✌
وقتی ماندن دیگر کاری از پیش نمیبرد، باید عزم رفتن کرد
شکوفه صبح
به قدر آنچه میدانید در برابر آنها که نمیدانند مسئولید
شکوفه صبح
علیبنموسی، فرمود: عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر اینکه ده خصلت را داشته باشد: از او امید خیر باشد، از بدی او در امان باشند، خیر اندک دیگری را بسیار شمارد، خیر بسیار خود را اندک شمارد، هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود، در عمر خود از دانشطلبی خسته نشود، فقر در راه خدایش از توانگری محبوبتر باشد، خواری در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد، گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد. سپس فرمود: دهمی چیست؟ به او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدی را ننگرد جز اینکه بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.
علیرضا
«دخترکم! همین که محبّت امام را در دل داری، هم نعمت است، هم شکر نعمت. هم عمل صالح است و هم پاداش عمل صالحت.
علیرضا
احساس میکرد بهشتی که تا آن روز وصفش را شنیده بود، همانجاست؛ در چشمان مهربان آن مرد، در صدای ملکوتیاش و در لبخندی که گاه گاه به لب میآورد.
هدی✌
حمیده خاتون آرام گفت: «فقط همین قدر بدان که پسرم تو را به اذن پروردگار از آن مرد بردهفروش خریداری کرده است. قرار است مدتی مرا همراهی کنی و پس از آن به عقد پسرم، موسی بن جعفر، درآیی.»
هدی✌
آنچه آنها میکنند در شأن ما نیست. حتی لحظهای نباید خودمان را با آنها مقایسه کنیم.
هدی✌
اهل ایمان بهشت را به طمع نهرهای شیر و عسل نمیخواهند. به خاطر آن میخواهند که در جوار رحمت حضرت حق باشند.
هدی✌
تمام سالهایی که خداوند به ما فرزندی عطا نمیکرد، عشق و محبّتم را به پای همسرم ریختم. فقط همسرم نبود؛ امامم بود، مولایم بود. هنوز هم هست. بعد از تولد محمّد، هنوز هم ذرهای از مهرم نسبت به آقایم کم نشده. حضورش قلبم را آرام میکند. تا وقتی هست، قلبم به هر آنچه خداوند برایم مقدّر کرده، رضاست. او واسطهٔ فیض خداوند است در روی زمین و من خوشبختترین فرد روی زمینم که تا این حد به مولایم نزدیکم. چطور میتوانم یک لحظه دوری از او را تصوّر کنم؟
هدی✌
جانم به فدای سیدالشهدا که در گودال قتلگاه نیز به فکر نجات دشمنانش بود. وقتی عمر سعد برای گرفتن جان آقایم به درون گودال رفت، ایشان فرمود این کار، کار تو نیست عمرسعد. برو و این کار را به دیگری واگذار و خودت را نجات بده. حتی شمر را نیز نصیحت کرد و خواست منصرفش کند. نه برای نجات جان خودش. برای اینکه تا لحظهٔ آخر حتی یک انسان دیگر را نیز از گناه و خباثت باز دارد. مولایم حسین را اگر سر هم نمیبریدند، با آن همه شمشیر و نیزه که بر تنش نشسته بود جان میداد، اما نمیخواست ننگ سر بریدنش تا ابد بر پیشانی عمر سعد یا شمر بماند.»
هدی✌
فاطمه زیر لب گفت: «آرزو دارم یک بار دیگر صورت چون قرص قمر علیجان را ببینم و صدای آرامش بخش او را بشنوم.»
هدی✌
وقتی ماندن دیگر کاری از پیش نمیبرد، باید عزم رفتن کرد.
هدی✌
فاطمه لحظاتی سکوت کرد؛ سپس گفت: «اَلا من مات علی حب آل محمد، مات شهیدا... آگاه باشید هر که بر دوستی خاندان پیامبر از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است... چه در این شهر و دیار باشد، چه هر کجای دیگر عالم.
هدی✌
هر که محبّت محمّد و آل محمّد را در دل داشته باشد، بدون شک در مسیر آنها قدم برمیدارد.
هدی✌
خدیجه گفت: «اینها مدعی شدهاند که محمد ـ نعوذ بالله ـ فرزند برادرم، علی، نیست. خیزران چه روح بزرگی دارد که زیر بار این حرفها کمر خم نمیکند. خدایش حفظ کند.»
فاطمه گفت: «خیزران و برادرم حقیقت را میدانند. برای چه باید زیربار چنین تهمتی کمر خم کنند. خداوند از ضمیر افراد آگاه است و همین برای خیزران بس است.»
عاطفه سادات
هر که محبّت محمّد و آل محمّد را در دل داشته باشد، بدون شک در مسیر آنها قدم برمیدارد. از این رو در آیهٔ شریفهٔ قرآن میخوانیم: «قُلْ لَا أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّۃَ فِی الْقُرْبَی»
علیرضا
روح انسان در کورهٔ حوادث و سختیها آبدیده میشود و پله پله به ملکوت نزدیکتر میگردد.»
شکوفه صبح
روح انسان در کورهٔ حوادث و سختیها آبدیده میشود و پله پله به ملکوت نزدیکتر میگردد
اذا ماتوا انتبهوا
در شأن مقام الهیِ انسان نیست که دل به این ظواهر ببندد. لباس هر چه فاخر و گرانقیمت باشد، اگر ما را به حقیقت وجودمان نزدیک نکند چه ارزشی دارد!»
⸤sadat⸣
خاندان امامت علمشان را بیواسطه از خداوند میگیرند و سن و سال مداخلهای در این امر ندارد؛ همچون حضرت عیسی که در گهواره سخن گ
⸤sadat⸣
اگر محبّت امام در قلبی باشد و محبّت واقعی هم باشد، جز برای رضای خدا قدمی برداشته نمیشود.
⸤sadat⸣
عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر اینکه ده خصلت را داشته باشد: از او امید خیر باشد، از بدی او در امان باشند، خیر اندک دیگری را بسیار شمارد، خیر بسیار خود را اندک شمارد، هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود، در عمر خود از دانشطلبی خسته نشود، فقر در راه خدایش از توانگری محبوبتر باشد، خواری در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد، گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد. سپس فرمود: دهمی چیست؟ به او گفته شد: چیست؟ فرمود: احدی را ننگرد جز اینکه بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.
ISA
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۹,۰۰۰
تومان