نمیتوان جایی را ترک کرد که هرگز در آنجا نبودهایم (رجوع کنید به سرلز، ۱۹۸۲).
آرزو
تا تجربه و اندیشهٔ اصلی از طریق زبان و در حافظهٔ هشیار و ناهشیار حفظ نشود، در اکنونِ بیپایانی گرفتار خواهیم شد که نه میتوان در آن تأمل کرد و نه میتوان از آن آموخت.
آرزو
هیچ پارهای از گذشته از میان نمیرود؛ چنین چیزی شدنی نیست، زیرا گذشته تغییر نمیپذیرد. اما، میتوان پارهای از تاریخ خود را نادیده انگاشت.
آرزو
با نادیدهگرفتنِ تاریخِ گفتوگویی که مقدم بر ما، و به یک معنا، آفرینندهٔ ما در زمان حال بوده است، کمتر میتوانیم از طریق نهادها و معانی و اندیشهها و احساسات و هنر و آنچه آفریدهایم، خود را بهتمامی بازشناسیم و درک کنیم. هر قدر بیشتر بخشی از این گفتمان را نادیده بگیریم، از خود تهی شدهایم، زیرا به همانسان، بیخویشتن (یعنی، بیتأمل در خود) زیستهایم.
آرزو
بارها به این گمان افتادهام که روان اشخاص نوروتیک، بیش از هر منبع دیگری، خزانهٔ صُورِ دیرینِ رشد و تحول آدمی است (فروید، ۱۹۱۷-۱۹۱۶، صص ۳۷۱-۳۷۰).
آرزو
دوپارگی موضوع همواره همراه است با دوپارگی ایگو. احساس گمشدن بخشی از خود بیمار، بخشی است از تجربهٔ دوپارگی ایگو، زیرا هر رابطهٔ پارهموضوعی ضرورتاً بازتابی است از تنها یک وجهِ جداافتادهٔ خود.
آرزو