«هنگام نماز مغرب و عشا به منزل امام رفتم، میخواستم با ایشان مذاکره کنم، امام آماده نماز بود، وقتی منظورم را فهمید اندکی نماز را تأخیر انداخت. به عرض رساندم: آقا! طبق برداشتی که من کردهام، از این به بعد شما در مبارزات خود، یاوران کمتری خواهید داشت. امام فرمود:،، سعیدی! چی میگویی؟! به خدا قسم اگر تمام جن و اِنس پشت به پشت هم بدهند و در مقابل من بایستند، چون من این راه را حق یافتهام، از پای نخواهم نشست.،،