بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دنیای بیمار | طاقچه
تصویر جلد کتاب دنیای بیمار

بریده‌هایی از کتاب دنیای بیمار

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۷۲ رأی
۴٫۱
(۷۲)
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟ من در این خندهٔ پرغصه مهارت دارم.
zh2411
بعضی‌ها محرمن، اما برات غریبه‌تر از نامحرمان. یزدان لبخند تلخی زد. ـ بعضی‌هام محرم نیستن، اما بدجوری مرهمن.
m.alizadeh
زندگی همینه، تلخه. یا باید عاشق همین تلخی بشی و لذت ببری یا درست مثل زهرمار تو کل بدنت می‌پیچه و جونتو می‌گیره.
fatemeh
برای آدم دهن‌بینم هر چقدر که توضیح بدی انگار آب تو هاون کوبیدی، چون اون فقط اون چیزی رو که از بقیه می‌شنوه باور می‌کنه
zh2411
مردی که یه بار رفته، راه رفتن رو یاد گرفته، پس دوباره هم می‌ره. این درمان مثل یه درمان موقتی می‌مونه. مثل کسی که معتاده و موقع خماری برای فرار از درد دوباره مواد مصرف می‌کنه، اون لحظه حالش خوب می‌شه، اما چند ساعت بعد متوجه می‌شه بیشتر به خودش ضرر زده
zh2411
عاشقی که ساکت بمونه عشقش به درد خودش می‌خوره.
zh2411
مرد زندگی! جملهٔ سنگینی که از دو واژهٔ سنگین تشکیل شده بود. مرد بودن کار هر کسی نبود و زندگی پر از درد بود. مرد زندگی بودن جنم می‌طلبید
منا امین‌سرشت
گاهی نمی‌شود. گاهی کنترل احساسات از دست آدم خارج می‌شود. گاهی بدون این‌که بخواهی کم می‌آوری و مقابل غریبه‌ای که می‌خواهی برای دلت آشنا شود و دلش با تو هم‌دل، نقاب غرور و سرسختی را از صورت برمی‌داری و ابر سیاه چشمانت بی‌وقفه می‌بارد و هیچ مهم نیست که با هر اشک غرورت هم سرریز می‌شود، مهم خالی کردن است... خالی کردن غم جانکاهی که در گلویت چمباتمه زده و نفست را کند می‌کند. خالی کردن غصه‌ای که روی دلت سنگینی می‌کند و روحت را به سلابه می‌کشد.
منا امین‌سرشت
«توی جشن‌هایی که می‌گیرین به بچه‌هایی که پدر ندارن هم فکر می‌کنید؟ پدر داشتن بقیه رو جشن می‌گیرین یا بی‌پدری بعضی از بچه‌ها رو به یادشون می‌آرین؟
zh2411
بچهٔ قاتل، قاتل نمی‌شه. بچهٔ معتاد، معتاد نمی‌شه، بچهٔ قاچاقچی، قاچاقچی نمی‌شه و بچهٔ یه متجاوز هم تجاوزکار نمی‌شه. خوشحالم که تو هم ثابت کردی بچهٔ یه بی‌سواد، بی‌سواد نمی‌شه. همه چیز به خود آدم بستگی داره، این تویی که انتخاب می‌کنی تو این دنیا چی بشی
zh2411
با ناموس مردم بازی نکن. وقتی تو ناموس یکی دیگه رو به بازی می‌گیری یه بی‌وجدان دیگه هم عین خودت ناموس تو رو به بازی می‌گیره و تاوان کار تو رو خواهر از همه‌جا بی‌خبرت می‌ده. وقتی تو افسار نگاهتو نگه نداری و با یه نگاه اشتباه شهوت رو بذاری جای عقلت، دنیا می‌شه پر از کثافت. وقتی نگاهتو کنترل نکنی افسار عقلت از دستت درمی‌ره، وقتی هم افسار عقلت از دستت در بره غریزه‌های کثیفت می‌تازونن و گند می‌زنن به این دنیا. وقتی تو با نگاهت حرمت یه زن رو زیر پا بذاری، پشت‌بندش هزار جور کثافت‌کاری بدتر می‌کنی، مثل بی‌عفت کردن اون دختر
zh2411
ـ خیلی جاها نتونستم برم. خیلی کارها نتونستم بکنم. از خیلی چیزها گذشتم. زندگی همینه، تلخه. یا باید عاشق همین تلخی بشی و لذت ببری یا درست مثل زهرمار تو کل بدنت می‌پیچه و جونتو می‌گیره.
m.alizadeh
ـ خیلی جاها نتونستم برم. خیلی کارها نتونستم بکنم. از خیلی چیزها گذشتم. زندگی همینه، تلخه. یا باید عاشق همین تلخی بشی و لذت ببری یا درست مثل زهرمار تو کل بدنت می‌پیچه و جونتو می‌گیره.
m.alizadeh
«من یه عمر قضاوت شدم و درد اون قضاوت‌ها این‌قدر زیاد بود که درست مثل یه سیلیِ پردرد روی صورتم می‌نشست و بهم یاد می‌داد مبادا یه روز کسی رو قضاوت کنی و برنجونیش. ناخواسته قضاوتت کردم و رنجوندمت. امیدوارم ببخشی. نمی‌دونم چرا این کارو کردم و چرا همچین فکری توی سرم افتاد! شاید چون هم تو هم یزدان برام مهم بودین و نمی‌تونستم نسبت به این قضیه بی‌تفاوت باشم. امیدوارم فردا توی هتل ببینمت و فرصت اینو داشته باشم که اشتباهم رو جبران کنم. شبت خوش مادر یاس و نرگس‌ها!»
m.alizadeh
یزدان با امید به علیرضا چشم دوخت و او گفت: ـ اختیار دارین، همه‌کارهٔ ما شمایین. من هنوز باورم نشده یزدان این همه سال احساس واقعیشو پنهان کرده. رو کرد به یزدان و پرسید: ـ چرا نگفتی؟ چرا گذاشتی پای احسان و ماجراهای بعدش به زندگیمون کشیده بشه؟ یزدان صادقانه جواب داد: ـ ترسیدم. ـ از چی؟ ـ از اینکه دیگه نذاری به مهتاب نزدیک بشم. از اینکه دیگه نخوای برادرم باشی. من یه عمر ترسیدم اعتراف کنم و تو رو از دست بدم.
m.alizadeh
اختیار دارین، همه‌کارهٔ ما شمایین. من هنوز باورم نشده یزدان این همه سال احساس واقعیشو پنهان کرده. رو کرد به یزدان و پرسید: ـ چرا نگفتی؟ چرا گذاشتی پای احسان و ماجراهای بعدش به زندگیمون کشیده بشه؟ یزدان صادقانه جواب داد: ـ ترسیدم. ـ از چی؟ ـ از اینکه دیگه نذاری به مهتاب نزدیک بشم. از اینکه دیگه نخوای برادرم باشی. من یه عمر ترسیدم اعتراف کنم و تو رو از دست بدم.
m.alizadeh
نه این‌طور نیست، اما وقتی یه نفر برات مهم باشه تو خواه‌ناخواه همیشه ترس از دست دادنش رو داری. می‌ترسیدم بفهمی احساسم به مهتاب برادرانه نیست و فاصله بندازی بین هر سه‌تامون.
m.alizadeh
ـ من اصلاً دوست ندارم به خاطر کار یکی دیگه احساس شرمندگی کنی، چون من یه عمر با خودم تکرار کردم «علی گناه یکی دیگه رو پای یه نفر دیگه نمی‌نویسن.» این ماجرا فقط یه سوءتفاهم بود، اما اگه سوءتفاهم هم نبود و آقاطاهر واقعاً به نیت دزدی پشت اون موتور نشسته بود، اصلاً به رابطهٔ همکاری بین من و تو مربوط نمی‌شد. من به اندازهٔ کافی از تو و خانواده‌ت شناخت پیدا کردم، پس سرتو بالا بگیر. پدرت یه عمر با عزت و شرف زندگی کرده و مادرت راهشو ادامه داده، پس سرتو بالا بگیر. تو کار می‌کنی تا گوشه‌ای از مشکلات خانواده‌تو حل کنی، پس سرتو بالا بگیر. خواهرِ جوونت تنهایی خرج و مخارج پسر مریضشو به دوش می‌کشه، پس سرتو بالا بگیر. برادرت به خاطر اینکه غیرتش قبول نمی‌کنه دست جلوی خواهرش دراز کنه می‌ره از رفیقش پول قرض بگیره تا داروهای خواهرزاده‌شو تهیه کنه، پس بهش افتخار کن. تو خیلی خوشبختی که یه خانوادهٔ کامل داری، پس سرتو بالا بگیر.
m.alizadeh
ـ من یه عمر تلاش کردم که به مردم این دنیا بفهمونم بچهٔ قاتل، قاتل نمی‌شه. بچهٔ معتاد، معتاد نمی‌شه، بچهٔ قاچاقچی، قاچاقچی نمی‌شه و بچهٔ یه متجاوز هم تجاوزکار نمی‌شه. خوشحالم که تو هم ثابت کردی بچهٔ یه بی‌سواد، بی‌سواد نمی‌شه. همه چیز به خود آدم بستگی داره، این تویی که انتخاب می‌کنی تو این دنیا چی بشی. من نخواستم که عین مسعود بشم، خوشحالم که تو هم عین من نشدی. ـ این‌طوری نگو. درسته من عین تو نشدم، نه به خاطر اینکه خودم نخواستم بلکه به خاطر اینکه هر کسی نمی‌تونه عین تو بشه. داداش همیشه بمون کنارمون. این‌قدر بودی که وقتی یه روز نیستی انگار یه تیکه از وجودم نیست. بمون کنارمون داداش. باشه؟
m.alizadeh
ـ صبر کن سندت بخوره به اسمم، تو تموم این خیابونا برات خاطره می‌سازم. مهتاب دلخور شد. ـ سندم؟! مگه من زمینم؟ یا شایدم ماشین؟ یزدان نگاه عاشقش را به عمق چشم‌های دلخور او دوخت و گفت: ـ نه، تو یه تیکه از بهشتی برای من.
m.alizadeh

حجم

۱۰۰۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۹۶ صفحه

حجم

۱۰۰۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۹۶ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۶۵,۰۰۰
۵۰%
تومان