بریدههایی از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
۳٫۵
(۴۳)
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
misbeliever
ما هرچه را که باید
ازدست داده باشیم، از دست داده ایم
چوغوروک
عشق فروغ ناشی از کمبود محبت در محیط خانواده و بخصوص خشونتها و بد اخلاقیهای پدرش بود.
『sachli』
ما هرچه را که باید
ازدست داده باشیم، از دست داده ایم
Aisan
من مثل دانش آموزی
که درس هندسهاش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
چوغوروک
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
⚽️ kaka ⚽️
می روم... اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست؟
m.norouzi
من مثل دانش آموزی
که درس هندسهاش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
িមተєကє .నមժមተ
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند.
باران
می خزم در سکوت بستر خویش
چوغوروک
لحظهها را دریاب
چشم فردا کور است
Aysan
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطرههای الماس است
Aysan
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
Aisan
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای منای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبختی بنگرم
گنگ خواب دیده
حق با شماست
من هیچگاه پس از مرگم
جرأت نکردهام که درآینه بنگرم
و آن قدر مردهام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمیکند
helya.B
من دلم میخواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ
باران
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
باران
مادر در انتظار ظهوراست
و بخششی که نازل خواهد شد
"Shfar"
می سوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه میخواهم
Aysan
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرۀ ویرانی است
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
reihnne
من در مورد کار خودم قاضی ظالمی هستم....
hanieh
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق،ای خورشید یخ بسته
سینهام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم خسته
سیّد جواد
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
Ahmad
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم؟
باران
شادم که همچو شاخۀ خشکی باز
در شعلههای قهر تو میسوزم
گوئی هنوز آن تن تب دارم
کز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کو را هزار جلوه رنگین است
اما من آن شکوفۀ اندوهم
کز شاخههای یاد تو میرویم
شبها ترا بگوشه تنهائی
در یاد آشنای تو میجویم
سیّد جواد
نیما چشم مرا باز کرد و گفت: ببین، اما دیدن را خودم یاد گرفتم»
Ahmad
تو درۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
িមተєကє .నមժមተ
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم، باید. باید. باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظهای آگاهی و نگاه و سکوت
িមተєကє .నមժមተ
آه... آری... این منم... اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که درمن بود، آخر کیست، کیست؟
"Shfar"
او خانهاش در آنسوی شهر است
او درمیان خانهی مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
وزیر شاخههای درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
آسمان
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان