بریدههایی از کتاب مدرسه جاسوسی (جلد هشتم)
۴٫۸
(۱۰۳)
«اگه من بهت شلیک کرده بودم، تو هم به من ایمان داشتی.»
«نه لزوماً.»
دهانم یکهوا باز ماند. «واقعاً؟»
samin.slk
کاترین گفت: «شما سهتا بهتون میآد خیلی باسلیقه باشین. من یه عطر جدید خریدم، میخواستم ببینم میشه نظرتون رو دربارهش بگین.» بطری کوچکی را از کمربندش بیرون آورد و کمی از آن را به مچ دستش مالید.
دخترها کنجکاو نگاهش کردند، ولی طاقت نیاوردند و همگی مچ دست کاترین را بو کشیدند. بعد هر سه با نفرت بینیشان را چین دادند.
الیزابت گفت: «بهتون برنخورهها، ولی بوش افتضاحه. چی هست؟»
کاترین جواب داد: «کلروفرم.»
دخترها با تعجب نگاهش کردند و بعد سهتایی باهم روی چمنها ولو شدند.
MaryFAFA
«فقط میخواستم پسری رو که خواهرم همیشه دربارهش حرف میزنه، ببینم.»
samin.slk
تریکسی هِیل نگاهی به راهرو انداخت تا ببیند کس دیگری فالگوش ایستاده یا نه، بعد در را قفل کرد. به من گفت: «من فقط بهخاطر اریکا نیومدم دنبالت. چند سال بود که حس میکردم یه اتفاقات عجیبی توی خانوادهم افتاده، ولی هیچکس حقیقت رو بهم نمیگفت. حالا فکر میکنم تو ممکنه بدونی جریان چیه.» نگاه جدیای به ما انداخت و برای اولین بار توانستم بخشی از شخصیت اریکا را در او ببینم. «یه راه سخت واسه انجام این کار هست و یه راه آسون. کدوم رو ترجیح میدی؟»
من و مایک همزمان گفتیم: «آسون.»
«خوبه.» تریکسی با خوشحالی لبخند زد. «سراپا گوشم، پسرها. شروع کنین به حرف زدن.»
AMIr AAa i
دخترها جلوی در ماندند و راهمان را بستند. کیت به من گفت: «من دارم تو درس علوم مردود میشم. معلم خصوصی لازم دارم. تو وقتت آزاده؟»
کلوئی گفت: «من هم معلم لازم دارم!»
پرسیدم: «مگه وقتی ما اینجا بودیم، جفتتون توی علوم دانشآموز ممتاز نبودین؟»
کیت تندی گفت: «افت کردیم. من واقعاً کمک لازم دارم. مخصوصاً تو شیمی.» موقع گفتن این کلمه چند بار تندتند پلک زد.
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
«فقط چون بقیه دارن یه کاری رو انجام میدن، معنیش این نیست که کار هوشمندانهایه.»
mobina
«جفرسون یکی از باهوشترین آدمهاییه که این کشور تا حالا پرورش داده. اگه قرار بود چیزی بسازه که بتونه از گنجینهٔ سندهای محرمانه برای آیندگان محافظت کنه، کارش رو درست انجام داده. پس تنها کاری که تو الان باید بکنی اینه که یواشکی بری مونت ورنون و اونها رو برام پیدا کنی.»
تعجبم چند برابر بیشتر شد. «من؟ چرا خودت این کار رو نمیکنی؟»
«چون کرواتوان من رو زیر نظر داره. اگه برم مونت ورنون، دقیقاً میفهمن دارم چیکار میکنم... و اصلاً خوشحال نمیشن.»
«خب تا حالا آدمهای خطرناک زیادی از دستت ناراحت شدهان. این هیچوقت جلوت رو نگرفته. مطمئنم از پس این هم برمیآی.»
«این دفعه نه. کرواتوان نقطهضعفم رو پیدا کرده.»
متعجب تکرار کردم: «نقطهضعف؟ تو که نقطهضعف نداری.»
اریکا گفت: «یهدونه دارم. خواهرم. اونها دارن ازش علیه من استفاده میکنن.»
AMIr AAa i
«ولی هنوز نگرانی که من یه روز بهت خیانت کنم؟»
samin.slk
کاترین گفت: «اول از همه اینکه هوا فوقالعادهست. خوب و گرم. از عملیات مخفی وسط چلهٔ زمستون تو سیبری که بهتره. تازه، یاسها هم شکوفه کردن!» نفس عمیقی کشید و بعد با خوشحالی نفسش را بیرون داد. «آه! بوشون فوقالعادهست، نه؟»
باید اعتراف میکردم درست میگفت. بااینکه نگران عملیات پیش رویمان بودم، همراه بودن با کسی که وقت میگذاشت تا بایستد و یاسها را بو بکشد حس خوبی داشت؛ برعکس سایرس که همیشه بدعنق بود و بوی پماد ضددرد میداد.
اریکا هِیل
مایک ناباورانه از کاترین پرسید: «تمام این مدت تفنگ داشتی؟ چرا باهاش به آدمبدها شلیک نکردی؟»
کاترین جواب داد: «از شلیک کردن به بقیه خوشم نمیآد. خشونت هیچوقت چیزی رو حل نمیکنه.»
مایک گفت: «تا جایی که من فهمیدم آدمبدها هیچوقت همچین فلسفهای ندارن.»
MaryFAFA
«فقط چون یکی میگه دوستته، معنیش این نیست که تا ابد دوستت باقی میمونه.
mobina
به: همهٔ مأموران
از: اِل کاپیتان
موضوع: عملیات سرنگونی
حمله برای ده صبح ۱۸ آوریل برنامهریزی شده است.
نگذارید با خفت و بدون تقلا بمیرم، بلکه بگذارید
ابتدا دست به کار شگرفی بزنم
که از این پس در میان آدمیان بازگو شود
به خاطر داشته باشید که هر لحظه ممکن است آخرین لحظهمان باشد.
اما همهچیز زیباتر است، چون ما محکوم به فناییم.
AMIr AAa i
جواهر، متعجب نگاهش کرد. «چه مشکلی با جادوگر شهر اُز داری؟»
چیپ گفت: «ساحرهٔ بدجنس از شکر درست شده بود! واسه کشتنش تنها کاری که لازم بود بکنن این بود که آب بریزن روش! آخه این چطور ممکنه؟ یعنی ساحره هیچوقت دوش نمیگرفت؟ یا زیر رگبار بارون گیر نمیافتاد؟ یا آب نمیخورد؟ وقتی طرف میتونه با تف کردن بهت بکشدت، دیگه اصلاً تهدید محسوب نمیشی.»
مایک گفت: «باورم نمیشه، ولی چیپ واقعاً راست میگه.»
گفتم: «من هم باورم نمیشه داریم دربارهٔ جادوگر شهر اُز حرف میزنیم. قراره بفهمیم چرا ایلیاد واسه کرواتوان مهم بوده.»
Hasibi
سادهترین توضیح معمولاً توضیح درسته
mobina
خیلی وقتها اگر طوری رفتار کنی که انگار اجازهٔ انجام کاری را داری، میتوانی کاری که اجازهاش را نداری انجام بدهی؛
mobina
بهترین مخفیگاه همیشه اولین جایی است که دنبالت میگردند.
mobina
مامان، دودل پرسید: «فکر میکنی انفجار این یهذره ماده چقدر بزرگ باشه؟»
بهشان گفتم: «امیدوارم اونقدر بزرگ باشه که قفلهای در رو منفجر کنه.»
مایک ورزشکار بهتری بود، برای همین تصمیم گرفتیم او صندلی را پرت کند. رفتیم آن سر اتاق. بعد من تا سه شمردم و مایک در جایش چرخید و با تمام زورش صندلی را پرت کرد.
هر دو چرخیدیم و محض اطمینان دستهایمان را روی چشمهایمان گذاشتیم.
همانطور که امیدوار بودم، هدفگیری مایک دقیق بود، ولی انفجار آنقدری که انتظار داشتم بزرگ نبود.
حدود صد برابر بزرگتر بود.
اینطور که معلوم شد آر.دی. اکس از چیزی که من و مایک انتظار داشتیم، قویتر بود.
اریکا هِیل
«این دفعه نه. کرواتوان نقطهضعفم رو پیدا کرده.»
متعجب تکرار کردم: «نقطهضعف؟ تو که نقطهضعف نداری.»
اریکا گفت: «یهدونه دارم. خواهرم. اونها دارن ازش علیه من استفاده میکنن.»
MaryFAFA
اریکا حیرتزده و نگران نگاهم کرد.
گفتم: «میدونستم یه چیزِ این اسم عجیبغریبه.»
مایک گفت: «وای!»
MaryFAFA
چند سال بود که حس میکردم یه اتفاقات عجیبی توی خانوادهم افتاده، ولی هیچکس حقیقت رو بهم نمیگفت. حالا فکر میکنم تو ممکنه بدونی جریان چیه.» نگاه جدیای به ما انداخت و برای اولین بار توانستم بخشی از شخصیت اریکا را در او ببینم. «یه راه سخت واسه انجام این کار هست و یه راه آسون. کدوم رو ترجیح میدی؟»
من و مایک همزمان گفتیم: «آسون.»
«خوبه.» تریکسی با خوشحالی لبخند زد. «سراپا گوشم، پسرها. شروع کنین به حرف زدن.»
MaryFAFA
مأمور درکی فریاد زد: «اوه، بهخاطر خدا! یه بار دیگه میگم، ولی گوشهاتون رو تیز کنین، باشه؟» این را گفت و درحالیکه از ته حلقش فریاد میکشید و دستهایش را جوری تکان میداد که انگار داشت روی صحنه هملت اجرا میکرد، برای سومین بار سخنرانیاش را تکرار کرد.
MaryFAFA
مهاجمی که نارنجک را بهسمتمان پرت کرده بود دختر او بود و دوست من.
اریکا هِیل
پسری که الان هستم!!
«زندگی همیشه پیچیدهست. نباید بذاری این جلوی خوشحال بودنت رو بگیره. اینجوری همهچی پیچیدهتر میشه
mobina
کاترین گفت: «متأسفم، بنجامین، ولی مجبورم دست به اقدامات جدی بزنم. لطفاً از دستم ناراحت نشو.»
نگران پرسیدم: «باید چیکار کنی؟»
کاترین گفت: «این کار رو.» و مرا از کالسکه هل داد بیرون.
MaryFAFA
به اریکا گفتم: «تو خودت هم میگفتی دوستی مایهٔ دردسره.»
اریکا یواش گفت: «اون موقع دوستی نداشتم.»
آن روز اتفاقات حیرتانگیز زیادی افتاده بود، ولی شنیدن این اعتراف از زبان اریکا شاید از همهٔ آنها حیرتانگیزتر بود.
MaryFAFA
مأمور درکی تپانچهٔ برقیاش را شلیک کرد و از فاصلهٔ نزدیک هر دویشان را هدف قرار داد. هر دو با برخورد جریان برق رعشههای شدیدی گرفتند و بعد بیهوش روی صندلیهایشان ولو شدند.
MaryFAFA
اریکا دوباره روی صندلیاش نشست و آنقدر با عصبانیت به زویی چشمغره رفت که حس کردم لازم است از زویی دفاع کنم. به اریکا گفتم: «تو خودت هم میگفتی دوستی مایهٔ دردسره.»
اریکا یواش گفت: «اون موقع دوستی نداشتم.»
آن روز اتفاقات حیرتانگیز زیادی افتاده بود، ولی شنیدن این اعتراف از زبان اریکا شاید از همهٔ آنها حیرتانگیزتر بود.
Sara
اینکه بالاخره میتوانستم حقیقت را به پدر و مادرم بگویم، واقعاً خیالم را راحت میکرد. دروغ گفتن به آنها یکی از بدترین جنبههای جاسوس شدن بود (البته بدترین جنبهاش این بود که یک عده همهاش میخواستند مرا بکشند، ولی بههرحال از بیخبری پدر و مادرم هم لذت نمیبردم).
Hasibi
«ما در DADD دقیقاً دنبال همچین آدمهایی میگردیم. کسی که هیچ وفاداریای به دوستهاش نشون نده.
mobina
درحالیکه تکهٔ فلزی بزرگی از مجسمه چرخزنان از کنارم میگذشت، با تمام توانم محکم به آن لگد زدم و اینطوری خودم را به جلو هل دادم و با طناب چتر نجاتم، عین تارزان، بالای تالار به پرواز درآمدم. نارنجکانداز در حال چرخ زدن خودبهخود در مسیرم قرار گرفت، من بازوهایم را از هم باز کردم و محکم خوردم به آن.
درد داشت. خیلی. ولی خب، انتظار نداشتم برخورد با یک وسیلهٔ فلزی بزرگ با سرعت بالا فقط قلقلکم بدهد و خودم را برای تحمل درد آماده کرده بودم.
MaryFAFA
حجم
۳۲۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۳۲۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
قیمت:
۹۸,۰۰۰
۴۹,۰۰۰۵۰%
تومان