هرکسی احوال من پرسید میگفتم خوشم
ای بسا انسان خندانی که از غمها پر است
Mehr
اگر دنیا شود سر تا سرش غم
به نادان نوک ابرو خم نگردد
Mehr
دل به کدام بهار بستهای
که اینگونه من فراموشت شدم؟!
Mehr
دنیا بهشتی بود که درونش خیلی وقت گم شده ایم
Mehr
رویای من معراج میخواهد
باید که من در خویش معنا شم
Mehr
خودی از خود شروع کرد مأمن ترین را
که از ما من تو پیروز نشوی هرگز یقین را
تو از منها بیاموز جمع ماهای کثیررا
که تا از خود بسازید آن سرآغاز یقین را
Mehr
هر آنجا دل خوش است آنجا بهاره
گلستان یا زمین شوره زاره
اگر دل خوش نباشد باغ جنت
به مانند جهنم شعله باره
Mehr
حرفها آوارشده اند در من
آوار روی آوار
خوب میدانم
زیر آوار ناگفتهها
زنده بیرون نخواهم آمد
haghsirat