بریدههایی از کتاب برخورد تمدن ها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو
۳٫۵
(۳۳)
او مثل شعری از خیام است: یکعمر زمان میبرد تا معنایش را بفهمی و تازه آنوقت است که قلبت به جهان باز میشود و اشک گونههای سردت را گرم میکند
آبی
«حقیقت، در قعر یک چاه است. ته چاه را نگاه میکنید و خورشید یا ماه را میبینید اما خودتان را که بیندازید ته چاه، نه ماه هست و نه خورشید؛ فقط حقیقت هست و بس.»
روز جغد
لئوناردو شاشا (۱۹۸۹-۱۹۲۱)
مرضیه
«آدمهای خوشحال نه سن دارند و نه حافظه، آدمهای خوشحال نیازی به گذشته ندارند.»
rezai milad
ما به بیلیاقتها جایزه میدهیم و درستکارها را تحقیر میکنیم!
Raha
«آدمهای خوشحال نه سن دارند و نه حافظه، آدمهای خوشحال نیازی به گذشته ندارند.»
اختراع صحرا
طاهر جاووت (۱۹۹۳-۱۹۵۴)
مرضیه
حقیقت تلخ است. آدم باید آن را ذرهذره فروبدهد نه یکباره، چون ممکن است منجر به مرگش شود. حقیقت زخمی نمیکند، به قول فرانسویها «la vérité blesse». حقیقت میکشد. مویه آواز ابدی اورفئوس است.
rezai milad
اول نمیفهمیدم چرا اینقدر پیگیر و خوب است، اما عشق همچون خورشید تابان است و نمیشود جلوی پرتوهایش ایستادگی کرد، عشق بهترین دوست جوانهاست. در ایران ضربالمثلی داریم که میگوید جوانی مثل شراب سرمستت میکند.
مرضیه
«حقیقت، در قعر یک چاه است. ته چاه را نگاه میکنید و خورشید یا ماه را میبینید اما خودتان را که بیندازید ته چاه، نه ماه هست و نه خورشید؛ فقط حقیقت هست و بس.»
شهداد
آسانسورسواری برایم مثل عبادت است. دکمه را بدون هیچ زحمتی فشار میدهم، بالا میروم، پایین میآیم، حتی ممکن است وقتی آن تو هستم خراب شود. درست مثل زندگی، سرشار از خرابی. یکلحظه بالایی، لحظهٔ بعدی پایین. من بالا بودم... در بهشت... در شیراز، شاد و خوشحال با زن و بچههایم زندگی میکردم و حالا پایینم، در جهنم، در عذاب دلتنگی برای خانه. آسانسور ابزاری است برای عبادت.
rozhan
ملتهایی که در طول تاریخ تحت استعمار بودهاند، خودشان تا حدود زیادی در این استعمار مسئولاند
Raha
دستشویی تنها جایی است که در آن آرامش خالص و تنهایی ناب داریم. اتفاقی نیست که بهش میگوییم مستراح؛ محل استراحت. من در این دستشویی کوچک، آرامش پیدا میکنم. لانهام است و این کاسهٔ سفید که رویش مینشینم تا کارم را بکنم، تخت پادشاهیام!
rezai milad
آیا حقیقت نوشدارویی است که بیماریمان را درمان میکند یا زهری است که آهسته ما را میکُشد؟ من پاسخم را در مویههایم جستوجو خواهم کرد.
بابا لنگ دراز
نکند من هم شبیه او هستم، همهچیز را نارس رها میکنم. مویه هم یکجور سقط حقیقت است.
Arxzoo
مگر خواب ابدی، بازگشت به رحم مادر نیست؟ چه عذابی که گوری استخوانهایت را در تبعید نگه دارد!
Arxzoo
درعوض من از دید پنهان میشوم و زیر پروبال شب همراه مردی جوان که از هر لحاظ شبیه خودم است، راهی میشوم. هرکداممان هوس، امید، عذاب، ترس، غصه، نفرت و ناامیدیمان را در بدن دیگری تخلیه میکند و سریع هم این کار را میکند، مثل حیوانهایی که نگراناند فصل باروری را از دست بدهند.
مری
«آدمهای خوشحال نه سن دارند و نه حافظه، آدمهای خوشحال نیازی به گذشته ندارند.»
Mary gholami
مهاجرهای یخزده که میروند توی فریزر برای روز مبادا. جانفرانکو، صاحب مغازهای که در آن کار میکنم، به دخترهای اهل اروپای شرقی که بهازای مبلغ کمی، تنفروشی میکنند، میگوید ماهی تازه!
مری
حافظه مثل معده است. هرچندوقت یکبار حالم را بهم میزند و مدام خاطرات خونبارم را بالا میآورم. در حافظهام زخمی دارم. درمانی دارد؟ بله، مویه!
Mary gholami
مهاجرها در طول تاریخ همیشه یکسان بودهاند. تنها چیزی که تغییر کرده زبان، دین و رنگ پوستشان است.
Mahboube
«چطور به مادرم بگویم ترسیدهام؟».
شاگرد پروفسور لیدنبروک
به نظر من باید فیلمها و سریالهای پلیسی را ممنوع کنند، چون شدهاند دانشگاه جنایتکارها. بیشمار روش قتل شوهر یا معشوق یا رئیس و خلاصی از شر جنازه نشان میدهند و راه فریب بازرسها و پرهیز از افتادن به دامهای بازجوها. شغلمان واقعاً سخت و طاقتفرسا شده است، چون دیگر همه زیروبم کارمان را میدانند. به ورشکستگی رسیدهایم. لعنت بر تلویزیون!
شاگرد پروفسور لیدنبروک
حجم
۱۰۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۱۰۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان