بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مطرود | طاقچه
تصویر جلد کتاب مطرود

بریده‌هایی از کتاب مطرود

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۵ رأی
۳٫۰
(۵)
جبر وجود نداره. مگر اینکه تو قبولش کنی! - بله. حرفا قشنگن. اما در عمل نه.
زینب دهقانی
چیزهایی مثل اینکه مخاطب، درک عمیق‌تری نسبت به تفاوت‌ها بیابد.
زینب دهقانی
- تضمینی واسه خوشبختی نیست دختر جون.
زینب دهقانی
فکر می‌کنی اگر پدرت جلوی ازدواج تو و خاتون و نمی‌گرفت، الان خوشبخت بودی؟ - تضمینی واسه خوشبختی نیست دختر جون.
زینب دهقانی
نداشت. حوصلهٔ خانه را ندارم. حتی حوصلهٔ عید را! هیچ‌گاه آن‌طور که باید خانواده را در صلح و آرامش ندیده بودم؛ اما همین که بودند باز هم خوب بود. دست کم دلم به داشتنشان کنار یکدیگر گرم می‌شد. مثلاً اینکه گه‌گداری وعده‌های غذایی را سر یک میز می‌خوردیم یا شب‌ها را هر چند کوتاه و گذرا، با هم چای می‌نوشیدیم؛ تعطیلات را فیلم می‌دیدیم. می‌خندیدیم. صد سالی یک بار سفر می‌رفتیم و با وجود اینکه با دعوا به خانه می‌رسیدیم، باز هم خوب بود.
زینب دهقانی
امروز مامان نیست. بابا غمگین است. من تنها هستم و سالمان مثل هر سال نو شده است!
زینب دهقانی
- فکر می‌کنی نباید ازدواج می‌کردم؟
زینب دهقانی
- من فقط می‌خوام یه تحقیق ساده داشته باشم. هنوز دلیلم نامشخصه. اما خب می‌دونم که حداقلش موضوع نابیه. این روزا کمتر کسی به یه بیمار روانی فکر می‌کنه. این‌طور نیست؟ - این روزا، آدما فقط به فکر خودشون می‌افتن. چه توقع‌هایی دارید! - یعنی با فراموش شدن بیماراتون از طرف مردم مشکلی ندارید؟ خنده‌ای مزخرف از حلقش بالا آمد و گفت: - خانم، مردم اون‌قدر مشکل دارن که ذهنشون به یه بیمار روانی قد نده. به علاوه، فکر کردید اگر جامعه به این مسائل توجه کنه، بیمارای ما حالشون خوب می‌شه؟
زینب دهقانی
- من فقط می‌خوام یه تحقیق ساده داشته باشم. هنوز دلیلم نامشخصه. اما خب می‌دونم که حداقلش موضوع نابیه. این روزا کمتر کسی به یه بیمار روانی فکر می‌کنه. این‌طور نیست؟ - این روزا، آدما فقط به فکر خودشون می‌افتن. چه توقع‌هایی دارید! - یعنی با فراموش شدن بیماراتون از طرف مردم مشکلی ندارید؟ خنده‌ای مزخرف از حلقش بالا آمد و گفت: - خانم، مردم اون‌قدر مشکل دارن که ذهنشون به یه بیمار روانی قد نده. به علاوه، فکر کردید اگر جامعه به این مسائل توجه کنه، بیمارای ما حالشون خوب می‌شه؟
زینب دهقانی
تا زمانی که بیماران واقعی، راست‌راست توی جامعه راه می‌روند، تا یک عده آدم سالم را دچار دیوانگی کنند، به این آمار هر روز افزوده می‌شد و این نکتهٔ بیش از حد واضحی‌ست.
زینب دهقانی
خانم مشاور هر هفته می‌پرسید «آن موقع‌ها که بچه بودم، از چیزی می‌ترسیدم یا نه؟» توی دلم می‌گفتم «اصلاً بزرگ‌ترین ترس من همین است خانم. اینکه گذشته را به یاد بیاورم.» او همیشه مثل یک جادوگر ذهنم را می‌خواند. شاید هم حرف‌های نامربوطم باعث می‌شد، بفهمد و ته حرف‌هایش بگوید «اگر به گذشته فکر نکنی، اون به تو فکر می‌کنه، نازلی!»
زینب دهقانی
می‌دانم که وقت و بی‌وقت، خوب نبودم و فقط با مامان آرام می‌شدم. بوی تنش تنها چیزی بود که از دنیا فارغم می‌کرد. دست‌هاش، موهای نرم و همیشه کوتاهش، پرزهای ظریف و خال‌های روی گونه‌اش... همه چیز در او برایم زیبا بود. حتی چیزهایی که توی باقی آدم‌ها نمی‌دیدم. گاهی بیش از حد برایم وصف‌نشدنی‌ست. طوری که هیچ‌گاه درست درباره‌اش فکر نکرده‌ام؛ یعنی منظورم کامل است. نمی‌شود صدای نفس‌هایش را وقتی می‌خوابد، به تصویر بکشم یا از انگشت‌های بلند و باریکش در حال نوازش تنم بگویم. وقتی به او فکر می‌کنم، بیشتر به قدرت مادر بودن پی می‌برم. آن‌چنان که نیروی واژه را نیز شکست می‌دهد.
زینب دهقانی
فکر می‌کنم: به گذشته. گذشته و باز هم گذشته! اصلاً این گذشته قرار نیست مرا رها کند. مثل صمغ به افکارم چسبیده و هر بار بیشتر عذابم می‌دهد. آن‌موقع فکر می‌کردم، چه دختر قوی‌ای هستم که هیچ‌کدام از این‌ها، لبخندم را پاک نمی‌کنند؛ اما حالا می‌فهمم که در تمام مدت، مشغول رسوب‌گذاری بوده‌ام. حالا درونم ته‌نشین شده و با یک کوه خاکی از خاطرات ادامه می‌دهم.
زینب دهقانی
با عود و موسیقی اصیل شرق به هر کجا می‌خواستم سفر می‌کردم و در عالم مستی گم می‌شدم. این زیباترین حالتی بود که بعد از گذشت روزهای بد به من آرامش می‌داد. زمان‌هایی که بین ناراحتی و بی‌رمقی قرار می‌گرفتم، برای خودم شعر می‌خواندم و بازوهایم را بو می‌کردم. این عاشقانه‌ترین احساس به خودم بود. آخر من، به‌جای بوسیدن، کسانی را که دوست دارم، بو می‌کنم. اگر همین بوهای دوست داشتنی نبودند، نمی‌توانستم دنیا را تحمل کنم.
زینب دهقانی
- تجربه چیز خوبیه؛ اما هر کاری ارزش تجربه کردن نداره. به علاوه، خیلی از تجربه‌ها غیر قابل بازگشتن. نمی‌تونی مدت‌ها از عمرت رو کابوس ببینی و ناراحت باشی، فقط به خاطر اینکه می‌خوای تجربه کنی.
زینب دهقانی
جبر وجود نداره. مگر اینکه تو قبولش کنی!
زینب دهقانی
اما گاهی، همه‌چیز حتی خستگی‌های فیزیکی به سال‌های کودکی، نوجوانی، اوایل جوانی و در کل گذشته بازمی‌گشت. زندگی بیش از این‌ها خسته‌ام کرده بود.
زینب دهقانی
به این فکر می‌کنم که سال‌هاست از آخرین رابطه‌ام گذشته و به‌راستی، انسان باید نیازهایش را به کجای یک جامعهٔ مذهبی حالی کند؟ مهم هم نیست. هیچ‌گاه مهم نبوده که جمیع مردم، اسم این را چه می‌گذارند. اما لااقل من به خاطر رفع و مشقت‌هایی که برای نیازهای طبیعی‌ام تحمل می‌کنم، خسته‌ام.
زینب دهقانی
خانم مشاور هر بار بیشتر از قبل به ذهنم رسوخ می‌کند. مثلاً می‌نشیند، کتابم را می‌خواند و ناگهان می‌گوید «چقدر قشنگ!» بعد به این فکر می‌کنم که قشنگ از نظر او یعنی چه و «قشنگ بودن» از نظر انسان‌های دنیا چه معنی متفاوتی می‌تواند داشته باشد؟
زینب دهقانی
شعرام رو نمی‌دم؛ چون فقط برای منفعت خودت اونا رو چاپ می‌کنی. تو هم مثِ اون احمقای چاپلوس می‌خوای بگی که وقتی این پیرمرد ذلیل توی خودش می‌شاشید و از زندگی ناامید بود، من به دادش رسیدم و کاری کردم که به خودش ایمان بیاره. همه‌تون از یه طایفه‌اید لامصبا!
عرفان

حجم

۱۱۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۱۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۵۰۰
تومان