بریدههایی از کتاب جان من است او
۳٫۵
(۷۹)
آدم باید خودش دلیل آبادانی خودش باشد وگرنه شمار ویران کنندههایش به بینهایت میرسد، باید پناه بردن از انسانی به انسان دیگر را کنار میگذاشتم! این بدترین نوع وابستگی بود که میدیدم به آن مبتلا هستم.
Mersana
«آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است، این را دانستم و میدانم که آدم به آدم است که زنده است، آدم به عشق است که زنده است».
Mersana
شاید این ازدواج نبود که آدم را کامل میکرد صرفا قرار گرفتن در کنار یک مرد یا یک زن نمیتوانست آدم را آنطورکه باید شکل بدهد، چیزی که همهٔ آنها را به رشد فکری رسانده بود و از آنها زنهایی ساخته بود که مرا به یاد مادر میانداخت فقط ازدواج نبود، باید با کمی دقت آن را پیدا میکردم، با ریز شدن در حرفهایشان، آنها چطور با زندگیشان یکی شده بودند، چطور آنقدر هماهنگ!
میس سین
ـ سپیده تو این موقعیت وقت این کارا نیست عزیزم. میدونم بد کاری کردم، بیاعتمادی کردم، سیلی زدم، بد حرف زدم، اما... تنهام نذار من بدون تو هیچی نیستم. نبین اینطور ایستادم بعد بابا زیر فشار زندگی خرد شدم. خستهام به امید تو رو پا موندم، با تو دارم میسازم، تو بری هیچی ندارم. میدونم عزیزم میدونم خیلی وقته منتظر چنین روزی هستی این تابلو رو آوردی زدی جلوی چشم من نفهم که بفهمم اینجا زندانته من زندانبانتم، موهای قشنگت رو چیدی که به من ثابت کنی ازم بیزاری اما من نمیفهمم، از دست دادن تو رو نمیفهمم سپیدم!
حامد اخوان زاده
ـ یه کاری ازت بخوام؟
ـ چی؟
ـ آدم باش.
حامد اخوان زاده
آدم باید خودش دلیل آبادانی خودش باشد وگرنه شمار ویران کنندههایش به بینهایت میرسد، باید پناه بردن از انسانی به انسان دیگر را کنار میگذاشتم!
کاربر ۵۶۰۶۶۸۰
آن تلقینها بیهوده بود، آن حرفهای بیهوده وقتی کسی را عاشقانه دوست داری، هر چقدر بخواهی او را از قلبت بیرون کنی، با سرعتی حیرتآور و سماجتی باور نکردنی به قلبت میچسبد و خاطراتش ضمیرت را پر میکند. تلاشهایم برای فراموش کردن رهام بیفایدهترین تلاش همهٔ عمرم بود. وقتی که فهمیدم هر صبح بی آنکه ببینمش برای دیدنم میآید دچار حس خوشایندی شدم که مدتها در قلبم مرده بود.
زنده شده بودم و این حقیقت است که عشق آدم را احیا میکند. حالا که تفاوت میان دوست داشتن و وابستگی را فهمیده بودم، از این حس آن لذتی که باید را میبردم و خیالم آسوده بود، یک جور راحتی که هیچ چیز نمیتوانست در آن خللی ایجاد کند. این که دیگر فکر کردن نداشت، رهام خواستنیترین خواستهٔ همهٔ زندگیام بود، اینبار اگر با نادانی او را از دست میدادم برای همیشه خلایی در زندگیام میماند.
حامد اخوان زاده
ـ تو رو بیشتر از خودم دوست دارم، هیچ وقت فکر آزارت به ذهنم نرسید. اون مدت از روی دلخوری حرفش رو میزدم اما واقعیت اینه که با آزار تو خودم بیشتر میسوزم. سپیده زندگی من پر از توئه این هیچ ربطی به حضورت نداره، خب آره وقتی باشی شادی هم هست اما نباشی هم، چیزی عوض نمیشه پس زندگیمو خالی از شادی و امید نکن
حامد اخوان زاده
ـ تو رو بیشتر از خودم دوست دارم، هیچ وقت فکر آزارت به ذهنم نرسید. اون مدت از روی دلخوری حرفش رو میزدم اما واقعیت اینه که با آزار تو خودم بیشتر میسوزم. سپیده زندگی من پر از توئه این هیچ ربطی به حضورت نداره، خب آره وقتی باشی شادی هم هست اما نباشی هم، چیزی عوض نمیشه پس زندگیمو خالی از شادی و امید نکن
حامد اخوان زاده
دختر یعنی رویا، یعنی هر شب موهایت را روی بالش رها کنی چشم ببندی و غرق در رویا شوی. تا وقتی ذهن و قلب دختری خالی از اندوه زنانه باشد رویاهایش میشوند همهٔ زندگیاش، گاهی مرز بین دنیای واقعی و دنیای خیالیاش را گم میکند؛ اما یک روز ناگهان بزرگ میشود، رویاهایش را گوشهای میگذارد و در دنیای مبهم آدم بزرگها گم میشود
آریا سلطانی نجف آبادی
حجم
۴۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۴۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
قیمت:
۸۹,۵۰۰
۴۴,۷۵۰۵۰%
تومان