بریدههایی از کتاب چرخش کلید
۳٫۷
(۹۳)
فرقی نکرد. فرقی نمیکرد چه کار کنم، هیچ وقت آن دختری نبودم که باید میبودم. ت
آلی
بار که اتاقم را مرتب میکردم و هر بار که مرتب نمیکردم، هدف همهشان یک چیز بود. اینکه مادرم را وادار کنم به من توجه کند. این که دلواپسم باشد.
چهارده سال تمام سخت تلاش کرده بودم که دختر بینظیری باشم، اما هرگز برایش کافی نبود. فرقی نمیکرد دستخطم چقدر قشنگ بود، فرقی نمیکرد نمرۀ املایم چقدر بالا میشد، یا تمرین هنرم را چقدر خوب انجام میدادم، هرگز، کافی نبود. ممکن بود تمامِ بعدازظهری را به رنگ کردن نقاشیای برای او بگذرانم و او فقط متوجه تنها نقطهای میشد که من عطسه کرده بودم و رنگ از خط بیرون زده بود.
آلی
ممکن بود کل روز شنبهام را صرف مرتب کردن اتاقم تا سرحد کمال کنم؛ و او آخرش غر میزد که چرا کفشهایم را در راهرو جا گذاشتهام.
هر کاری میکردم غلط بود. من زیادی سریع بزرگ شدم، لباسهایم زیادی گران بودند و دوستانم زیادی پرسروصدا بودند. من زیادی خپل بودم، یا برعکس، خیلی بدغذا بودم.
آلی
ما برای شما که لازم نیست جمله را تمام کنم، آقای رِکسَم، لازم است؟ شما میدانید چرا. دستکم، من فرض میکنم که اگر روزنامهها را خوانده باشید، میدانید. شما میدانید، چون پلیس میداند. چون فهمیدند. چون آنها دو دو تا چهار تا میکنند، همانطور که شما احتمالاً میکنید، حتی الان.
شما میدانید علت اینکه من هرگز با بیل الینکورت نخواهم خوابید این است که او پدر من هم هست.
azin
به یاد همۀ مادرهایی افتادم که بچههایشان را به مهدکودک میآوردند و از این میگفتند که چقدر خستهاند و من در دلم کمی ازشان بدم میآمد، چون فکر میکردم فوقش با یک یا دو بچه سر و کار دارند. اما حالا، میفهمیدم منظورشان چه بود. کار اینجا بهاندازۀ کار مهدکودک فیزیکی یا فشرده نبود، اما مدام بود و تمامنشدنی، نیاز بچهها هرگز پایانی نداشت و هرگز لحظهای نبود که بتوانی بچه را دست همکارت بسپاری و چند دقیقهای استراحت کنی و برای خودت باشی.
اینجا هرگز نمیشد که سر کار نباشم
zmoghani
و چشمم افتاد به زنی که از دور بهسمتم میآمد. موهایش را مثل بقیه سفت پشتسرش بسته بود، چشمهایش مثل دو تکهسنگ بودند و صورتش بیحس، سخت و رنگپریده بود. اولش، فکر کردم، آه خدایا! خیلی قاتی به نظر میآد. یعنی چی میخواد؟
بعد، فکر کردم، شاید بهتر باشه برم اونیکی دستشویی.
و بعد، فهمیدم.
روی دیوار روبهرویی آینه بود. آن زن خودم بودم.
میم ___ لام
خیلی بیشتر به آدمی شباهت داشتم که واقعاً بودم، انگار خودِ واقعیام داشت از تَرکهای آن نقاب بیرون میریخت و اوضاع را در دست میگرفت.
میم ___ لام
حجم
۳۴۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۸ صفحه
حجم
۳۴۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۸ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان