- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب صفورا
- بریدهها
بریدههایی از کتاب صفورا
۳٫۸
(۱۰۱)
دخترِ موطلائی و دندان خرگوشی شاهگُل سرایدار مدرسه بود.
:(Nahid):
میبینی اسی، یک دقیقه پیش حکایت مرگ بود و حالا داستان زندگیه. توی یک خانه عزا و قهوه و گریه و ناله توی خانه دیگه ساز و ضرب و شیرینی و شادی. زندگی همینه دیگه یک روزی هم میرسه که برای اینها که ساز و ضرب و شور و شیرینی داشتن آگهی ترحیم چاپ میشه. کار ما شده اینکه چاپ کنیم، «با نهایت تأسف و تأثر فوت فلانی... یا به مبارکی و میمنت جشن عقد فلانکس و بهمان کس. آنجا حاشیه چاپی پهن و سیاه و اینجا حروف اکلیل زده نقرهای یا طلائی. چقدر از هم دور و نسبت به هم غریبن. خاک تیره و سرد گور کجا و حجله پُرنور و آغوش گرم کجا؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
بابابزرگ میگه حرف که از دهن در اومد مثل تیری میمونه که از کمان در رفته باشه برنمیگرده سرجاش. دیکته هم نیس که بشه غلط گیریش کرد. باید اول خوب بپزیش بعد بدیش بیرون.
b.dehghani
این حرف او که همیشه مؤدبانه و سنجیده حرف میزد به بعضی از معلمها گران آمد و باعث ناخشنودی و گله آنها شد و گفتند:
-«مگر ما چوپان و گاو یار هستیم یا محیط علم و ادب گاودانیه. از شخص فهیم و باادبی مثل آقای ناظم چنین حرفی بعید بود.
r.a
دخترِ موطلائی و دندان خرگوشی شاهگُل سرایدار مدرسه بود. گلبوته شش ماه از من بزرگتر بود و یکسال و ششماه از بهروز؛ و این مدت را جواز بیچون و چرائی برای دستور دادن به ما دوتا میدانست: «این کار رو بکنین»، «این کار خوبه نه اون کار»، «اون کار بده»، «شما اون کار خوبه رو که من میگم بکنین»، «این کار رو چرا کردین؟»، «اون کار رو چرا نکردین؟». بهروز که جای خود دارد؛ من هم که صبورتر بودم از دستش ذلّه شده بودم. اگر مجلههای رنگی «شیپور» چاپ هندوستان و مدادرنگیهای جور و واجورِ گاهگاهی شاهگل پدرش دست و زبانمان را نمیبست، از فحش و کتک
:(Nahid):
این حرف او که همیشه مؤدبانه و سنجیده حرف میزد به بعضی از معلمها گران آمد و باعث ناخشنودی و گله آنها شد و گفتند:
-«مگر ما چوپان و گاو یار هستیم یا محیط علم و ادب گاودانیه. از شخص فهیم و باادبی مثل آقای ناظم چنین حرفی بعید بود.
r.a
اسی وقتی دانست تنها جمعههای آن تابستان را میتواند در باغ باشد. دلش را به پائیز و زمستانی که در پی بود خوش کرد و سینمائی که بی دردسر و خفت با دستمزدِ تابستانش میتوانست برود. مسلماً جمعههای تابستان را هم که کنار میگذاشت،
r.a
مشعلی اگه تو هم یه نوک پا تا خانه آقاخان یهودی رفته بودی و عرق قاچاق مزاگرد رو با کله پاچه یحیی ملایری زده بودی مجبور نبودی مثل بچه توی شکم مادر اونجوری تو هم جمع بشی و بلرزی. من چنان گرمم که اگه منعم نکنی لخت میشم و روی برفها غلت میزنم. حالیت شد؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
اسم حضرت داوود رو شنیدهای؟ خاخام ما میگه اسم پیغمبرهای ما توی کتاب شما هم هس. داوود... صدای خوبی داشته. با آواز خوشش دعا میخونده. زره آهنی میبافته.
اسی محجوبانه گفت: نمیدونستم. اما همه به یحیی جمعه که صدای خوبی داره میگن حنجره داوودی داره.
دختر پرسید: یحیی جمعه کیه؟
اسی جواب داد: یحیی سلاخ، پسر جمعه کر. توی عروسیها مست میکنه و چهچهه میزنه. شبهای ماه رمضان هم مناجات میکنه.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
منِ مسکین چوبِ عزیزِ بیجهت بودن بهروز را میخوردم. پدر و مادرم میگفتند ضعیف است و طاقت رفتن راه دورِ شاهپور یا تدین را ندارد. آدم از کار بزرگترها لجش میگیره. بهروز میتوانست با چهارتا بازیگوش مثل خودش جعبه کفشی را به دُم تولهسگ یا بچهگربهای ببندد و حیوان مفلوک را در طول شهر راه بیندازد و گاری درست کند؛ اما نمیتوانست تا کوچه فیلخانه یا راسته پیغمبر بیاید که توی شاهپور یا تدین باشیم و چنان دردسری نکشیم؟!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
زنها مرده شادی و شوخی، بگو و بخند و بزن و بکوبن. اگه دنیا دست زنها بود هیچ جنگی اتفاق نمیاُفتاد هرچند به خاطر زنها خدا میدونه چقدر جنگ مردها برپا کردهن.
کاربر یاس
نخل آرزوی بعضیها چقدر بلنده و دستشان چقدر کوتاه.
Marziyeh
-کسی که تجارت نمیکنه ممکنه غم ورشکستگی رو نداشته باشه اما حسرت فایده بردن رو حتماً داره.
کاربر یاس
: مرد همهاش نمیشه چشمو بدوزه به تن و بدن ناموس مردم. تو یک مرد هستی روله. حالا کوچیک، فردا بزرگ. چشمت رو درویش کن. نگاهت رو بنداز نوک کفشت.»
چرخ نیلوفری
-دختر مسلمونا فوجفوج میرن خانه شوهر. رقیهها، سکینهها، بتولها، زهراها، فاطمهها؛ اما بتسابههای یهودی فقط افتخار چاپ کارت عقدشون رو دارن. کارم شده چاپ کارت عقد این و اون کی نوبت خودم میرسه و چه کسی مال منو چاپ میکنه؟ من...
nader
دل برود هر آنکه از دیده برفت.
Marziyeh
بابابزرگ میگه حرف که از دهن در اومد مثل تیری میمونه که از کمان در رفته باشه برنمیگرده سرجاش. دیکته هم نیس که بشه غلط گیریش کرد. باید اول خوب بپزیش بعد بدیش بیرون.
Marziyeh
«زلیخا گفتن و یوسف شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن»
Marziyeh
زنها مرده شادی و شوخی، بگو و بخند و بزن و بکوبن. اگه دنیا دست زنها بود هیچ جنگی اتفاق نمیاُفتاد
nader
نخل آرزوی بعضیها چقدر بلنده و دستشان چقدر کوتاه.
z.nakheiee.s
. آقا اسی دنیا پر از آدمهای با استعدادیه که وسیله پرورشش رو ندارن. مثل اون درجا میزنن و نمیتونن به ثمر برساننش. در عوض تا دلت بخواد نورچشمیهای بیجهت عزیز هم فراوانن. نه استعدادی، نه هوشی و نه علاقهای. تکیهشون فقط به پول و نفوذ پدره و بس.
z.nakheiee.s
آدم کجا از سرنوشتی که روی پیشانیش نوشتهس خبرداره؟
n re
حجم
۱۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
حجم
۱۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
قیمت:
رایگان