بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عزرائیل (جلد اول) | طاقچه
تصویر جلد کتاب عزرائیل (جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب عزرائیل (جلد اول)

امتیاز:
۴.۴از ۲۰۰ رأی
۴٫۴
(۲۰۰)
یک راه خیلی سرراست برای نزدیک‌شدن به آدم‌ها، نشستن و گوش‌دادن به حرف‌هایشان است.
mohan
در مورد آدم‌های با هوشِ سرشار و قدرت عملکرد بالا همیشه یک ضعف ذاتی وجود دارد. نوابغ برخلاف آدم‌های معمولی هرگز شکست نمی‌خورند. بنابراین، راه‌ورسم زندگی در روزهای شکست را هم بلد نیستند. تجربه‌ای ندارند و نمی‌دانند چه کنند. فشار از بالا هم همیشه فقط و فقط باعث می‌شود بیشتر دست و پایشان را گم کنند و به درون خویش بخزند و باز ندانند چه کنند
گلابتون بانو
شکنجه هدفش مختل‌کردن مغز شماست نه آسیب‌زدن به جسمتون. جسم شما به هیچ درد بازجو نمی‌خوره و مطمئن باشید بعد از تخلیهٔ اطلاعاتی کشته می‌شید.
کاربر ۲۹۲۱۱۹
آدم اهل عملی مانند او خوب می‌داند که برای هر روز یک قدم رو به جلو کافی است. سفرهای چندده‌هزار کیلومتری با برداشتن گام اول شروع می‌شود و کافی است هر روز کار همان روز را انجام دهد. نتیجه بعداً حاصل می‌شود و نباید با نگریستن به درازبودن راه و سختی کار از آن ترسید و آن را انجام نداد. باید کار درست را به وظایف و کارهایی روزانه تقسیم کرد و یکی‌یکی انجام داد.
گلابتون بانو
علی کمی از چایش را نوشید و مشتاق پرسید: «تو چطوری فهمیدی؟» من چند تا روند رو طی کردم که فکر نمی‌کنم برات جالب باشه و نهایتاً پیداش کردم. برام جالبه. دوست دارم بشنوم. برای علیزاده واقعاً مهم نبود، اما می‌دانست باید با بهروز بهتر رفتار کند تا بتواند او را هم همراه کند. باید آن‌قدری به او نزدیک می‌شد تا هر زمان که بهروز به آن نقطهٔ عطف رسید، بتواند کمک کند. یک راه خیلی سرراست برای نزدیک‌شدن به آدم‌ها، نشستن و گوش‌دادن به حرف‌هایشان است. همین بود که تا آنجا که ازش برمی‌آمد قیافهٔ مشتاق گرفت و خودش را آمادهٔ شنیدن نشان داد.
mohan
همیشه همین طور بود. آدم‌هایی که در شرایط سخت قرار می‌گرفتند، مقاومت می‌کردند. غافل از اینکه همه روزی خواهند شکست. مسئله فقط زمان بود. حدش فرق داشت، بستگی به خود آدم‌ها. بعضی توان تحملشان بیشتر بود و بعضی کمتر. مهم بعد از شکستن بود. تمام تصوراتشان از دنیا مثل تصویری نقش‌بسته بر آینه‌ای که می‌شکست، فرومی‌ریخت. بی‌صدا و دردناک نابود می‌شد. نقطهٔ عطفی شکل می‌گرفت. آن موقع، اغلب آدم‌ها صحت عقلشان را از دست می‌دهند. اغلب برای کوتاه‌مدت، اما خیلی‌ها هم بودند که برای همیشه ساکن تیمارستان می‌شدند. گروه دوم اقلیتی بودند که به‌قول دوندگان ماراتن، نسیم دوم را احساس می‌کردند. فروریختن آینه برای آن‌ها نعمتی بود که بتوانند پشتش را ببینند و عذابی بود که تا آخر عمر با آن زندگی می‌کردند. عمل‌گرا، افسرده و کم‌حرف می‌شدند. بیشتر از باقی آدم‌ها، منطقی می‌شدند. تا حد زیادی احساساتشان می‌مرد و تا آخر عمر رنج می‌کشیدند.
mohan
برای هر روز یک قدم رو به جلو کافی است. سفرهای چندده‌هزار کیلومتری با برداشتن گام اول شروع می‌شود و کافی است هر روز کار همان روز را انجام دهد. نتیجه بعداً حاصل می‌شود و نباید با نگریستن به درازبودن راه و سختی کار از آن ترسید و آن را انجام نداد. باید کار درست را به وظایف و کارهایی روزانه تقسیم کرد و یکی‌یکی انجام داد.
Samadi
ناپلئون می‌گه: خودپرستی بالاترین عشق‌هاست!
mohsen
«تحت بازجویی به کارهای نکرده و آرزوهاتون فکر نکنید. به خانواده یا دوستان فکر نکنید. یادتون باشه تنها نقطهٔ قوت شما اینه که بازجو رو به این نتیجه برسونید که آدم اشتباهی رو گرفته. اگر اطلاعات بدید، حتی یک کلمه، خیالش رو راحت کردید. سر صبر خدمتتون می‌رسه. همه زیر بازجویی می‌شکنن. دیر و زود داره؛ اما بی‌سوخت‌وسوز. هرقدر خودتون رو به خریت بزنید بهتره.»
کاربر ۲۹۲۱۱۹
یک دور دیگر زمان‌سنجی را ادامه داد. سه ساعت بعد سروصدایی از بیرون به گوشش رسید. علی با خودش گفت: می‌رسیم به ناهار. بعد هم خندید. علی چیزی را می‌دانست که اغلب به آن بی‌توجه بودند. زندان محلی برای نشستن و وقت تلف‌کردن نیست. می‌دانست اگر چنین کند، به‌زودی زندان کنترلش را به دست خواهد گرفت. حالا دیگر این‌طور نبود. از این به‌بعد، کارش هم آسان‌تر می‌شد. هر سه ساعت یک وعدهٔ غذایی و چهار ساعت پس از شام صبحانه می‌آمد.
کاربر ۲۹۲۱۱۹
آدم‌هایی که در شرایط سخت قرار می‌گرفتند، مقاومت می‌کردند. غافل از اینکه همه روزی خواهند شکست.
mh.mirvakili
سرمایه‌گذاری کلان توی این کارها کرده و با آدم‌هایی رابطه داره که همهٔ محقق‌هام نتیجه گرفتن بازار تأمین عضو از عراق و سوریه الان تمام‌وکمال دست ایناست. کشورهایی که جنگ‌زده بشن و دچار آشوب فراگیر، برای اینا حکم مزرعه‌ای آمادهٔ برداشت رو داره باید برن سراغش و حسابی از توش پول در بیارن. پس کجا رفتم؟
کاربر ۶۰۱۴۳۹۱
اولی‌ش بود که به گا رفتم با اجازه‌تون.
کاربر ۶۰۱۴۳۹۱
اغلب تیراندازها طی آموزش برای تیراندازی به قلب، به سیبل‌هایی به‌شکل انسان شلیک می‌کنند و عادت می‌کنند. قلب قربانی داخل قفسه سینه و سمت راست خودشان است. وقتی دشمنی را از پشت هم ببینند باز به همان سمت شلیک می‌کنند.
نصیری
هرچی آس‌وپاسه با ما هم‌کلاسه
mh.mirvakili
آدم‌هایی که در شرایط سخت قرار می‌گرفتند، مقاومت می‌کردند. غافل از اینکه همه روزی خواهند شکست. مسئله فقط زمان بود. حدش فرق داشت، بستگی به خود آدم‌ها. بعضی توان تحملشان بیشتر بود و بعضی کمتر. مهم بعد از شکستن بود. تمام تصوراتشان از دنیا مثل تصویری نقش‌بسته بر آینه‌ای که می‌شکست، فرومی‌ریخت. بی‌صدا و دردناک نابود می‌شد. نقطهٔ عطفی شکل می‌گرفت. آن موقع، اغلب آدم‌ها صحت عقلشان را از دست می‌دهند. اغلب برای کوتاه‌مدت، اما خیلی‌ها هم بودند که برای همیشه ساکن تیمارستان می‌شدند. گروه دوم اقلیتی بودند که به‌قول دوندگان ماراتن، نسیم دوم را احساس می‌کردند. فروریختن آینه برای آن‌ها نعمتی بود که بتوانند پشتش را ببینند و عذابی بود که تا آخر عمر با آن زندگی می‌کردند. عمل‌گرا، افسرده و کم‌حرف می‌شدند. بیشتر از باقی آدم‌ها، منطقی می‌شدند. تا حد زیادی احساساتشان می‌مرد و تا آخر عمر رنج می‌کشیدند
mh.mirvakili
گروه دوم اقلیتی بودند که به‌قول دوندگان ماراتن، نسیم دوم را احساس می‌کردند. فروریختن آینه برای آن‌ها نعمتی بود که بتوانند پشتش را ببینند و عذابی بود که تا آخر عمر با آن زندگی می‌کردند. عمل‌گرا، افسرده و کم‌حرف می‌شدند. بیشتر از باقی آدم‌ها، منطقی می‌شدند. تا حد زیادی احساساتشان می‌مرد و تا آخر عمر رنج می‌کشیدند.
ely.m
یک راه خیلی سرراست برای نزدیک‌شدن به آدم‌ها، نشستن و گوش‌دادن به حرف‌هایشان است
ely.m
یک ساعت بعد خاموشی برقرار شد. گویی شب فرارسیده و وقت خواب شده است. علی روی پتوی کهنه داخل سلول دراز کشید و همچنان به زمان‌سنجی ادامه داد. دو ساعت بعد، چراغ‌ها روشن شدند. حالا باید می‌نشست به تماشا تا ببیند نقشهٔ حریف چیست. می‌دانست از دو حالت خارج نیست؛ یا می‌خواهند خوابش را مختل کنند یا اینکه به او القا کنند که زمان سریع‌تر از جریان واقعی خود در جریان است و او بی‌اهمیت، در این سلول رها شده است.
کاربر ۲۹۲۱۱۹
«اگر حین بازجویی دچار فقدان حافظه شدید، به عقب برگردید. آن‌قدر عقب که بالاخره چیزی رو به یاد بیارید. یادتون باشه هرکسی تحت فشار تا جایی از حافظه‌ش رو از دست می‌ده و اگر به‌اندازهٔ کافی به عقب برگرده، قطعاً چیزهایی رو پیدا می‌کنه که به یاد بیاره. بعد از همون جا باید شروع کنید. قدم‌به‌قدم بیایید جلو تا زمانی رو که دستگیر شدید، به یاد بیارید. یادتون باشه بازجو دقیقاً دنبال همین خطاهای حاصل از فشار می‌گرده؛ مخصوصاً زمانی که واقف باشه یه مأمور آموزش‌دیده رو گرفته.» مرد با انگشت به سرش اشاره کرد و ادامه داد: «بازجو می‌دونه باید اطلاعات موردنیازش رو از شما زمانی بگیره که مغزتون درست کار نمی‌کنه. شما در صورت دستگیری شکنجه می‌شید.
کاربر ۲۹۲۱۱۹

حجم

۲۵۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۵۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان