یادم آمد که رابطهٔ من با زنم همیشه برعکس رابطهٔ پدرم با مادرم بوده؛ من زنها را موجوداتی قربانی میدیدم و نمیخواستم حتی خواستهٔ منطقی خودم را به آنها بگویم که نکند شبیه پدرم بشوم. آیا من الان عاشق راضیه بودم یا دلم برای او میسوخت؟ من با این اجتناب از پدرم، حتی رابطهٔ جنسی را باری بر دوش راضیه میدانستم و از بابت هیجانات خودم شرمنده بودم!
Mohsen7080
مرام یه ترسو از روی ارزش نیست، از روی باج دادنه.»
Mohsen7080
«هیچ چیز برای مرد ترسناکتر از این نیست که دیگری ذهن اون رو بخونه!»
Mohsen7080
دچار حسی از پشیمانی و پوچی شدم، اینکه من به جای تجربهکردن مردانگی با پدرم، از او انتظارات غیرمعمولی داشتم، به من فشار میآورد. من شهامت آن را نداشتهام که از خودم حساب بکشم. انگار به جای آنکه دنبال یک مرد قوی راه بیفتم و همانند او رفتار کنم، از او یک غول چراغ جادو مجسم کرده بودم که وظیفهاش رفع نیازهای من بود!
Mohsen7080