بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تا به آخر با هیتلر | طاقچه
تصویر جلد کتاب تا به آخر با هیتلر

بریده‌هایی از کتاب تا به آخر با هیتلر

۳٫۹
(۴۷)
درک هیتلر کار سختی بود. او از طرفی حتی به بی‌اهمیت‌ترین چیزها هم توجه بسیاری می‌کرد و از طرفی دیگر آدمی افراطی و بی‌احساس بود. وقتی پای یکی از منشی‌ها به جایی می‌خورد، هیتلر پدرانه نگرانش می‌شد، ولی به‌راحتی حکم اعدام هزاران نفر انسان را صادر می‌کرد.
amir ataei
هیتلر دربارهٔ آینده حرف‌های بسیاری زد. او گفت که در جهان پس از جنگ طبعاً کسی حرف خوبی دربارهٔ او نمی‌زند، دشمنان پیروز و خوشحال می‌شوند و مردم آلمان به روزگار سختی می‌افتند و نزدیکان هیتلر چیزهایی می‌بینند و تجربه می‌کنند که نمی‌توانند باور کنند، اما می‌گفت امیدوار است آیندگان با او عادلانه رفتار کنند
میرزاقلمدون
من معنای کلمهٔ تسلیم را نمی‌فهمم و هرگز نفهمیده‌ام!
امید
ناخواسته به یاد عبارت معروف کورت توچولسکی افتادم که می‌گوید: «انسان همیشه به مراد دلش می‌رسد، ولی به مقیاس بسیار کم و آن هم روزی که دیگر خیلی دیر است.» دست‌کم دربارهٔ اوا هیتلر، اوضاع واقعاً به این ترتیب پیش رفت. او و همسرش به اتاق خودشان رفتند و ما «یاران نزدیک هیتلر» در پناهگاهی در اعماق زمین ازدواج آن‌ها را جشن گرفتیم، درحالی‌که توپ‌های روسی زمین‌های چمن‌پوش اطراف مقر صدراعظم رایش را بمباران می‌کردند.
Mehrdad
یک روز یکی از محافظان اس‌اس باید به خزانه‌دار زنگ می‌زد، همزمان هیتلر هم می‌خواست به اشپر تلفن کند. محافظ اس‌اس قرار بود از داخل یک کابین در غذاخوری افسران تلفن بزند و هیتلر در کلبهٔ خود منتظر بود اشپر برای جلسهٔ وضعیت جبهه‌ها با او تماس بگیرد. هر دو تماس همزمان برقرار شد و به گیرنده‌های اشتباه وصل شد. آن سوی تلفنی که دست هیتلر بود قرار بود اشپر باشد، ولی نبود. به همین دلیل وقتی هیتلر گفت «پیشوا صحبت می‌کنه» خزانه‌دار در آن سوی خط زد زیرخنده و فریاد کشید: «برو بابا دیوونه!» من انتظار داشتم هیتلر خشمگین شود و او را توبیخ کند، ولی هیتلر فقط تلفن را پس داد و گفت: «این هم یه نفر دیگه که فکر می‌کنه من دیوونه‌م.» نه دلخور شد و نه خزانه‌دار را توبیخ کرد و این مسئله بسیار شگفت‌آور بود، چون پس از سوءقصدی بود که در تاریخ بیستم جولای ۱۹۴۴ رخ داد که طی آن می‌خواستند او را با بمب بکشند.
امید
توی تاریخ هیچ وضعیتی کاملاً ناامیدکننده نیست و ما اگه سعی کنیم سر پا بمونیم و استقلال‌مون رو حفظ کنیم، همیشه ممکنه چیزی پیش بیاد که بتونیم با اون پیروز بشیم.»
kiara
هیتلر در کتاب نبرد من و در سخنرانی‌های عمومی، خود را یک «کارگر ساده» می‌خواند
kiara
گورینگ در دادگاه‌های نورمبرگ گفت هرکس از پیروی از هیتلر سر باز زده، الان زیر خاک است.
Book
هیتلر اغلب می‌گفت اگر سرنوشت، او را به‌عنوان پیشوای مردم آلمان انتخاب نکرده بود، او حتماً در زمینهٔ معماری، شخص برجسته‌ای می‌شد
kiara
گاهی وضع معدهٔ او چنان بد می‌شد که وقتی می‌دانست کسی نگاهش نمی‌کند از درد در خود تا می‌شد. او می‌خواست همیشه سالم، سرحال و درست به نظر بیاید و برای همین حتی وقتی هیچ ضرورتی نبود هم بی‌هیچ شکایتی درد را تحمل می‌کرد. به همین دلیل از دکتر اروین گیسینگ خواست از داروی بیهوشی برای عمل او استفاده نکند و این دستور، دکتر را بسیار شگفت‌زده کرد. پس از سوءقصد اشتاوفنبرگ، دکتر گیسینگ گوش هیتلر را بدون بیهوشی عمل کرد و هیتلر فقط از من خواست او را نگه دارم و گفت: «من باید بتونم چیزی رو که سربازها هر روز توی جبهه تحمل می‌کنن، تحمل کنم.» و پس از آن ممنوع کرد که کسی دربارهٔ آن جراحی با او صحبت کند و بگوید دلیلی نداشته آن‌همه درد بکشد.
امید
قبل از جنگ غالباً احساس می‌کردم پیشکار یک معمار پرکار هستم، نه صدراعظم دولت و پیشوای آلمان، چون همیشه روی میز او پر از طرح‌های ساختمانی، خطوط و نقشه، جدول محاسبات، همه نوع طراحی، وسایل نقشه‌برداری، مدادرنگی و وسایل معماری بود و هیتلر تمام‌وقت آنجا کار می‌کرد، نقشه‌ها را تغییر می‌داد و طرح‌ها را اصلاح می‌کرد، به کتاب‌های فنی مراجعه و آن‌ها را با طرح‌های خود مقایسه می‌کرد. گاهی اوقات با من که کارآموزی عمران را گذرانده بودم دربارهٔ جزئیات زندگی کارگران ساختمانی، لوله‌کش‌ها و نجارها صحبت می‌کرد.
kiara
هنگامی که گوبلس می‌رفت هیتلر همیشه می‌گفت: «غولیه توی بدن یه کوتوله! واقعاً مرد بزرگیه!»
میرزاقلمدون
«انسان همیشه به مراد دلش می‌رسد، ولی به مقیاس بسیار کم و آن هم روزی که دیگر خیلی دیر است.»
Mary gholami
«لینگه، من الان قصد دارم به خودم شلیک کنم. تو می‌دونی چه کارهایی باید بکنی. برای شکست حصر و فرار دستور داده‌م. سعی کن همراه یکی از گروه‌ها از شهر بری بیرون و به سمت غرب بری.» پرسیدم الان دیگر برای چه کسی باید بجنگیم؟ پاسخ داد: «به خاطر مردی که یه روز میاد.»
eftikay
وقتی معمارها و کارمندان با نقشه‌ها و اسناد بازگشتند و به هیتلر گفتند کاری نمی‌شود کرد، اخمی کرد و لب‌هایش را به هم فشرد. من هم حضور داشتم و با دیدن این علائم منتظر طغیان خشم او بودم، ولی او با صدای آرامی که به‌شدت تهدیدآمیز بود گفت: «آقایون محترم، اگه در کوتاه‌ترین زمان ممکن این مشکل حل نشه همه‌تون رو فوراً به اردوگاه کار اجباری می‌فرستم. امیدوارم حرفم رو فهمیده باشید.» سپس رو برگرداند و رفت. متخصصان وحشت‌زده به یکدیگر نگاه کردند و مثل سگ کتک‌خورده آنجا را ترک کردند.
seyed mostafa
پرسیدم الان دیگر برای چه کسی باید بجنگیم؟ پاسخ داد: «به خاطر مردی که یه روز میاد.» به او سلام نازی دادم. هیتلر با خستگی دو سه قدم به سمت من آمد و با من دست داد. برای آخرین بار در زندگی‌اش بازوی راستش را بالا برد و سلام نازی داد. صحنهٔ عجیبی بود. پا کوبیدم، در را بستم و به سمت خروجی پناهگاه رفتم.
امیرمحمد قرائی
هیتلر می‌گفت: «مسائل خصوصی مردم تا وقتی به دولت و رهبری ربطی نداشته باشه، به من ارتباطی پیدا نمی‌کنه.» و به این حرف واقعاً پایبند بود.
Mary gholami
هیتلر یک شب به مهمانانش بالدور فون شیراخ، هرمان اسر، دکتر دیتریش، گولایتر مونیخ آدولف واگنر و گولایتر و فرماندار وورتمبرگ و ویلهلم مور گفت در ۱۹۳۷ به انگلیس پیشنهاد داده است ششصد هزار یهودی آلمانی را به آن‌ها بفروشد تا در فلسطین به‌عنوان کارگر از آن‌ها استفاده کند. او معتقد بود از این راه می‌تواند هم این قوم را از آلمان بیرون کند و هم با لندن معامله‌ای انجام دهد. سپس لبخندی زد و اضافه کرد: «اما پسرعموهای ما از این برنامه استقبال نکردن. اون‌ها هم یهودی‌های آلمان رو نخواستن.»
Hossein Rr2001
«انسان همیشه به مراد دلش می‌رسد، ولی به مقیاس بسیار کم و آن هم روزی که دیگر خیلی دیر است.»
امیرمحمد قرائی
حتی وقتی در شوروی در زندان بودم طوری رفتار کردم که انگار تا آخرین لحظه مطمئن بودم که نبوغ هیتلر همهٔ مشکلات را حل می‌کند.
رز قرمز
ریاست و صرفاً شخصیت هیتلر، تنها دلیل وفاداری‌ام به او بود، نه دیدگاه و اندیشه‌های سیاسی‌اش.
Smsmnm08
درک هیتلر کار سختی بود. او از طرفی حتی به بی‌اهمیت‌ترین چیزها هم توجه بسیاری می‌کرد و از طرفی دیگر آدمی افراطی و بی‌احساس بود.
سایه
هیتلر در میان خرابه‌های انفجار ایستاد و به موسولینی گفت: «همه جز من به‌شدت زخمی شده‌ن. حتی چند نفر جون‌شون رو از دست دادن. من به طرز معجزه‌آسایی از مرگ جَستم و این نشون می‌ده که هیچ اتفاقی برام نمیفته و سرنوشت و مشیت الهی من رو برای تحقق هدف مشترک‌مون انتخاب کرده.»
ایران آزاد
«انسان همیشه به مراد دلش می‌رسد، ولی به مقیاس بسیار کم و آن هم روزی که دیگر خیلی دیر است.»
Mana
«انسان همیشه به مراد دلش می‌رسد، ولی به مقیاس بسیار کم و آن هم روزی که دیگر خیلی دیر است.»
Mana
دلایل وفاداری او به «رئیس» ش ساده و معمولی بود. از طرفی، این وفاداری همنوا با سرسپردگی ابرازشده توسط هر خدمتکاری به اربابش از روز ازل تاکنون وجود داشته است. از طرف دیگر، همان‌طور که در این خاطرات می‌بینیم او هیتلر را یک نابغه می‌دانست و معتقد بود یکی از «بزرگ‌مردان» تاریخ است.
رز قرمز
گاهی می‌بینم برخی می‌نویسند که «اگر پیشوا این مسئله را می‌دانست فلان می‌شد...!» ولی این تصور اشتباه است، چون هیتلر از همه‌چیز باخبر می‌شد و همه‌چیز را می‌دانست. او با معترضانی که نقش خاصی در جامعه داشتند و می‌توانستند علیه‌اش بر جامعه تأثیر بگذارند برخورد می‌کرد و هرکس علناً با او مخالفت می‌کرد، با جان خود بازی می‌کرد.
رز قرمز
گفتم: «بس کنید، من گرسنه‌م و نمی‌تونم ادامه بدم.» خانم مترجم با لبخند دوستانه‌ای به من گفت اهل لنینگراد است و می‌داند گرسنگی یعنی چه و بعد اضافه کرد: «وقتی که شما سعی می‌کردید به ما گرسنگی بدید...» و سپس کمی سرخ شد و ادامه داد: «ما موش‌های شهر رو می‌خوردیم.» از عصبانیتی که نشان داده بودم شرمنده شدم و ساکت ماندم. بازجوییِ آن روز به پایان رسید.
رز قرمز
پس از مدتی متوجه شدم که هیتلر دیگر از پیروزی صحبت نمی‌کند و به‌جای آن از مرگ صحبت می‌کند. هروقت تنها می‌شدیم می‌گفت: «ما مجبوریم این مبارزه رو تا مرگ ادامه بدیم.»
رز قرمز
هیتلر یک شب به مهمانانش بالدور فون شیراخ، هرمان اسر، دکتر دیتریش، گولایتر مونیخ آدولف واگنر و گولایتر و فرماندار وورتمبرگ و ویلهلم مور گفت در ۱۹۳۷ به انگلیس پیشنهاد داده است ششصد هزار یهودی آلمانی را به آن‌ها بفروشد تا در فلسطین به‌عنوان کارگر از آن‌ها استفاده کند. او معتقد بود از این راه می‌تواند هم این قوم را از آلمان بیرون کند و هم با لندن معامله‌ای انجام دهد.
رز قرمز

حجم

۲۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان