جملات زیبای کتاب گزیده اشعار نیما یوشیج | طاقچه
تصویر جلد کتاب گزیده اشعار نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب گزیده اشعار نیما یوشیج

انتشارات:نشر وزرا
امتیاز
۴.۴از ۷ رأی
۴٫۴
(۷)
جز مُرده هیچ کس تسلیمِ محض نیست.
کاربر479065
بگذرد ایام عشق و اشتیاق. سوز خاطر، سوز جان، ‌ درد فراق،
سیّد جواد
من ندانم با که گویم شرح درد: قصه‌ی رنگ پریده، خون سرد؟ هر که با من همره و پیمانه شد، عاقبت شیدا دل و دیوانه شد. قصه‌ام عشاق را دلخون کند، عاقبت، خواننده را مجنون کند... آتشِ عشق است و گیرد در کسی کاو زِ سوز عشق، می‌سوزد بسی.
سیّد جواد
آفت جان من آخر عشق شد! علت سوزش سراسر عشق شد! هر چه کرد این عشق آتشپاره کرد. عشق را بازیچه نتوان فرض کرد.
سیّد جواد
بس که دیدم جور از یارانِ خود، وز سراسر مردم دورانِ خود؛ من شدم: رنگ پریده، ‌خون سرد. پس نشاید دوستی با خلق کرد.
محمد حسین
نیما یوشیج که در خردسالی علی نوری خوانده می‌شد، در ۱۵ جمادی الثانی ۱۳۱۵ قمری برابر با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ میلادی مطابق با ۲۱ آبان ۱۲۷۶ شمسی (تا سال ۱۳۸۸ شمسی حدود ۱۱۲ سال پیش) در دهکده‌ی یوش مازندران به دنیا آمد.
دختر دریا
آه سوزان می‌کشم هر دم در این ویرانه من. گوشه بگرفتم منم، ‌ در بند خود، بی‌دانه من. شمع چه؟ پروانه چه؟ هر شمع، هر پروانه من.
Ali
بر سر قایقش بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان دائماً می‌زند از رنجِ سفر بر سرِ دریا فریاد: " اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می‌داد. " * سخت طوفان زده روی دریاست ناشکیباست به دل قایق بان شب پر از حادثه. دهشت افزاست. * بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان ناشکیباتر بر می‌شود از او فریاد: " کاش بازم ره بر خطّه‌ی دریای گران می‌افتاد! " ۱۳۳۵
elinow
شهر باشد منبع بس مفسده، ‌ بس بدی، بس فتنه ها، بس بیهده! تا که این وضع است در پایندگی، نیست هرگز شهر جای زندگی.
محمد حسین
چیزی که مرا رام می‌کرد و از خیلی کارها که آدم را به خطر می‌اندازد، باز می‌داشت این بود که طبیعت من کاملاً شاعر شده بود و خوشی من این بود که شکیبا باشم تا این که تابستان شود و من باز به یوش و جنگل‌های ییلاقی کلارزمی و اَلیو بروم
کاربر حسن ملائی شاعر
عشق کز اوّل مرا در حکم بود، آنچه می‌گفتم بکن، آن می‌نمود، ‌ من ندانستم چه شد کان روزگار اندک اندک بُرد از من اختیار.
Amineh
من دلم سخت گرفته است از این میهمانخانه‌ی مهمان کش روزش تاریک که به جان هم نشناخته انداخته است: چند تن خواب آلود چند تن ناهموار چند تن ناهشیار.
mortaz
روی این دیوار غم، چون دود رفته بر زبر، دائماً بنشسته مرغی، پهن کرده بال و پر، که سرش می‌جنبد از بس فکر غم دارد به سر. پنجه هایش سوخته؛ زیر خاکستر فرو، خنده‌ها آموخته، لیک غم بنیاد
Ali
در آن ویرانه منزل که اکنون حبسگاه بس صداهای پریشان است بگو با من، که می‌خندد؟ که گریان است؟
Ali
از بچه‌های خود شکایت نکنید! دل‌های کوچک آن‌ها همگی پاک است! تمام خوبند! نگذارید در محیط‌های فاسد زندگی کنند. برای رفع همه‌ی بدبختی ها، باید محیط اصلاح شود
محمدرضا
لعنت به آن‌هایی که شاعر را فقیر نگاه می‌دارند. همان طور که عشق مرا به او نزدیک کرد، حالیه فقر مرا از او دور می‌کند. من پول ندارم. خدا او حق دارد. ولی پس چرا من قلب دارم؟
محمدرضا
چرا شاعر در تمام امور معیشت‌اش وامانده باشد. خدا به او جد و جهد برای فراهم کردن پول را نداده است و در عوض زبان گویا را داده است. به او قلبی داده است که با تکان‌های آن، آن قلب بتواند قلبی را تسخیر کند. شاعر کاری را انجام می‌دهد که پول و زور از انجام دادن آن عاجزند.
محمدرضا
مرغ آمین دردآلودی است که آواره بمانده. رفته تا آنسوی این بیدادخانه بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوی نه سوی آب و دانه. نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانده. می شناسد آن نهان بین نهانان (گوش پنهان جهان دردمند ما) جور دیده مردمان را. با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد، می دهد پیوندشان درهم می کند از یأس خسران بار آنان کم می نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.
محمدرضا
بود از حالت هر یک جویا پهلوان وار نشسته به زمین. مهربان با همه اهل دنیا سخنانش خوش و گرم و شیرین.
Ali
خیالات بچگان خیالات مقدسی است. شقاوت و خطاکاری در باطن آن‌ها راه ندارد.
کاربر حسن ملائی شاعر
دیری ست که در زمانه‌ی دون از دیده همیشه اشکبارم، ‌ عمری به کدورت و الم رفت تا باقی عمر چون سپارم.
MELIKA
زان نقطه‌های دور پیداست نقطه‌ی سیهی. این آدمی بود به رهی، جویای گوشه‌ای که ز چشم کسان نهان، با آن کند دمی غم پنهان دل بیان.
Ali
نیست – دیری است – بر او کس نگران و اوست در کار سراییدن گنگ و اوفتاده است ز چشم دگران
Ali
یادم از روزی سیه می‌آید و جای نموری در میان جنگل بسیار دوری. آخر فصل زمستان بود و یکسر هرکجا در زیر باران بود. مثل این که هرچه کز کرده به جایی، بر نمی‌آید صدایی. صف بیاراییده از هر سو تمشک تیغدار و دور کرده جای دنجی را. یاد آن روز صفا بخشان!
Ali
در تمام طول شب، که این سیاهِ سالخوردْ انبوه دندانهاش می‌ریزد؛ وز درون تیرگی‌های مزوّر سایه‌های قبرهای مردگان وخانه‌های زندگان در هم می‌آمیزد؛
Ali
" باید مشربی داشت، مذهبی داشت، شخصیت فکری خاصی داشت، چنانکه قدما داشتند، و بعداً هنر، ابزار بیان آن باشد. اقلاً آدم و با اخلاق حسنه باشیم. باتقوا و ایمان باشیم. والا صد سال هنر نباشد که نباشد زیرا خطرناک ترین مردم، ‌ به عقیده‌ی من، هنرمند بی‌همه چیز است.
Ali
زندگی در شهر فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا صحبت شهری پراز عیب وضراست پر زتقلید و پر از کید و شراست شهر باشد منبع بس مفسده بس بدی، بس فتنه ها، ‌ بس بیهده
Ali
شعر در درجه‌ی اعلا، انسان در درجه‌ی اعلا هم می‌خواهد. فکری که برای مردم عالی است، برای شاعر عادی است.
Ali

حجم

۲۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۶ صفحه

حجم

۲۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان