یا ببوسم یا از این سینه برو ای نازنین
که نبود بودنت جز روزه شک دار نیست
علیرضا
سوخت و خاکسترش در کوچه های شهر ریخت
آن زنی که عشق را با تو محقق ساخته
علیرضا
شعری برای تو گفتم به قیمت عمرم
اما تو شعررا به چوب حراج می دهی
علیرضا
من زنی یک لحظه دیدت عطر چشمان تو را
و تمام روح خود را آن دقایق باخته
علیرضا
ای صبا از خاوران دور بویش را بیار
برمنی در غرب عالم دل به مشرق باخته
علیرضا
این که خدا احسن به خالق گفته بعد از تو
با دیدنت حین ازل ها اتفاقی نیست
من مسجدی بودم دلم تنگ نماز و ذکر
(بوسه) و (آغوش) این عمل ها اتفاقی نیست
چشمت، نگاهت، موی تو، زیبایی مطلق
عاشق شدن با این علل ها اتفاقی نیست
علیرضا
آن سیب که در قرن بیست و چندمی خوردم
جز به جهان آدم و حوا فلش بک نیست
حال من و شعرم همه خوب است بعد از تو
و این دروغی ساده و زیبا و کوچک نیست
علیرضا
خدا سختی و زیبایی و غم را روبرو کرد و
پس از ترکیب آن از پیکرش یک زن به جا مانده
شکوه از شهر شیراز و پریشانی ز خرمشهر
زساوه قلب دل خون و ز قمصر غم بیاورده
علیرضا
مستی و عشق وخاک درهم ریخت انسان شد
آنقَدر شعر از چشم توگفتیم دیوان شد
آنچه سرم آورده ای با زخم و با دوری
با یک نگاه و خنده ات انگار جبران شد
علیرضا
از من اگر میخواستی چیزی بگویی تو
حرفت همین باشد که رفت و سهم باران شد
علیرضا
ما دل به تو دادیم و زمان قسمتمان کرد
با دست مداواگر جلاد بمیریم
علیرضا