هرچه بیشتر برای پاک کردن چیزی از حافظهات تلاش کنی، بیشتر و بیشتر در عمق آن حک میشود.
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
گاهی اوقات صورت خودت دقیقاً همان چیزی است که دوست نداری ببینی.
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
او واقعاً اینجا احساس پیری میکرد. تا آن لحظه حتی نمیدانست پیری میتواند یک احساس باشد، فکر میکرد فقط ظاهری چروکخورده و رنگورورفته است، اما پیری بیشک یک احساس است؛ حس پوسیدگی و فرسایش.
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
«همیشه باید سه قدم بعدیت رو هم بدونی، وگرنه چهار قدم عقب میافتی.»
seyed
ضعف همه را محترم بشمار و خود را محافظ آنان مقرر دار.
اسمعیل زاده
نمیتوانست حوض تولد دوباره را آب کند. نمیتوانست دوباره متولد شود.
و او تا آخر عمرش، همان پسر غیرمعمولی بیرونماندهٔ غیراجتماعی و ناامیدکننده باقی میماند. پسری که توی همهٔ کارنامههایش مینوشتند وِر باید بیشتر در کلاس مشارکت کند! و منظورشان هم از «مشارکت» این بود که باید بیفکر هر جوابی را که به ذهنت میرسد فریاد بزنی. یا مینوشتند وِر دانشآموز بسیار باهوشی است، ولی سعی میکند این را مخفی کند! حتی یک دفعه نوشته بودند بعضیوقتها فراموش میکنم وِر داخل کلاسم هست!
آخر چهجور معلمی ممکن است بچهای را فقط به خاطر اینکه ساکت است فراموش کند؟
Ghazaleh
اول جملهای از طرف جولین گفت. «هر چیزی قبلاً یه چیز دیگه بوده.»
حسین علیزاده
«وقتی با آدمها هستی، بیرون هم یه بخشی از توئه.
حسین علیزاده
به ساختمانهایی نگاه کرد که از جلوی چشمهایشان میگذشتند. همهشان از چیزهایی ساخته شده بودند که قبلاً چیزهای دیگری بودند.
«جولین، اگه هر چیزی قبلاً یه چیز دیگه بوده، اونوقت بعداً هم حتماً یه چیز دیگه میشه، نه؟»
«معلومه. بهش میگن بازیافت.»
«حتی آدمها.»
«بهخصوص آدمها.»
اسمعیل زاده