امروز صبح، وقتی مامان آمد تا بیدارم کند، گفت: نیکولا زود بیدار شو، یک هدیهٔ نامنتظره برایت دارم!
پرسیدم: ماشین کوچولو؟ واگن باری برای قطارم؟ مداد؟ توپ راگبی؟
مامان گفت: نه، پلیور.
آنوقت، خیلی ناامید شدم، چون چیزهایی که میپوشیم هدیهٔ نامنتظره نمیشود، ولی چون نمیخواستم مامان را ناراحت کنم، چیزی نگفتم. بلند شدم، دست و صورتم را شستم و وقتی به اتاقم برگشتم، مامان پلیور را نشانم داد. پلیور آبیروشن بود و سهتا اردک زرد رویش داشت، یکی پایین بقیه. زدم زیر گریه. مامان پرسید: چطور است؟
گفتم: نمیپوشمش. همهٔ دوستانم در مدرسه مسخرهام میکنند!
آنوقت، اوضاع بد شد! مامان بدجوری عصبانی شد و گفت که نمکنشناسم، چون او تمام مغازهها را گشته است و کلی زحمت کشیده تا پلیور قشنگی مثل این را برایم پیدا کند، و اینکه این پلیور خیلی قشنگ است و من هیچی نمیدانم و هیچوقت بدون دردسر لباس نمیپوشم.
داد زدم: این پلیور مال بچه کوچولوهاست!
مامان پرسید: کتک میخواهی؟
دیبا جون