بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو | طاقچه
تصویر جلد کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو

بریده‌هایی از کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو

۳٫۱
(۱۵)
ادبیات به او نیاموخت که از هم‌اکنون دیگر به فکر خودش باشد بلکه برایش وصف می‌کرد که حالا دیگر برای این کار دیر شده است.
Amir Reza Rashidfarokhi
قطعاً کسی دیگر توقع اطلاعات شخصی نداشت چون دیگر نیازی نداشت در مورد چیزی پرسشی طرح کند. تمام پرسش‌ها تبدیل شده بودند به حرف مفت و پاسخ به پرسش‌ها آنچنان کلیشه‌ای بود که دیگر نیازی به انسان نبود، اشیا کفایت می‌کردند: گور شیرین، دل شیرین مسیح و مدونای پردردِ شیرین جلوهٔ شیءپرستانه یافته بودند برای اشتیاق به مرگِ خویش که محرومیت‌های هر روزه را شیرین می‌کرد؛ هلاک می‌شدی از شیءپرستیِ تسلی‌بخش. و با این رفتارِ یکسانِ هر روزه با همان اشیاءِ همیشگی، این اشیا برایت مقدس می‌شدند؛ نه کار نکردن بلکه کار کردن شیرین می‌شد. به هر روی چارهٔ دیگری برایت نمی‌ماند. دیگر هیچ چیزی نظرت را جلب نمی‌کرد. "کنجکاوی" یک وجه مشخصه نبود، یک عادتِ بدِ زن‌ها یا زنانه بود.
amir
احساس می‌کردی از تاریخ خودت رها شده‌ای چون خودت هم خودت را فقط همان‌گونه حس می‌کردی که نخستین نگاهِ تن‌پرستانهٔ یک غریبه ارزیابی‌ات می‌کرد.
Rastaa
اغلب شوهرش مرتکب این خطا می‌شد که از او می‌پرسید چرا از او بدش می‌آید -مادر طبیعتاً هر بار پاسخ می‌داد: "این حرف‌ها چیست؟" شوهرش کوتاه نمی‌آمد و دوباره می‌پرسید آیا واقعاً اینقدر انزجارآور است و مادرم او را آرام می‌کرد و بعدش باز هم بیشتر از او منزجر می‌شد. مادر ککش هم نمی‌گزید از اینکه با هم پیر شده‌اند، اما از بیرون که نگاه می‌کردی، آرامش‌بخش بود چون شوهرش کتک زدن را کنار گذاشته بود و دیگر سربه‌سرش نمی‌گذاشت.
Amir Reza Rashidfarokhi

حجم

۸۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

حجم

۸۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۲۱,۷۰۰
۳۰%
تومان