بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فرومایگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب فرومایگان

بریده‌هایی از کتاب فرومایگان

نویسنده:احسان عبدی
انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۴.۴از ۴۹ رأی
۴٫۴
(۴۹)
دعای دوم پدرم این بود که: خدایا هر چی می‌خوای بهم بدی، اول لیاقتشو بده.
مادربزرگ علی💝
پدر خدابیامرزم دو تا دعا می‌کرد که الان دارم به معنای هر دوش پی می‌برم. دعای اولش همیشه این بود که خدایا حتی یک لحظه ما را به حال خودمان وا نگذار.
مادربزرگ علی💝
باید روزانه وقتی را تعیین کنم و افکارم را ولو شده برای چند ثانیه متوقف سازم. باید بفهمم عمده افکارم حول چه محوری می‌چرخد. اگر قرار باشد افکارم حول افسوس گذشته، حسرت خوردن، کنترل کردن ذهنی دیگران و رفتارهای آنها. جنگ و جدال درونی با خود، کینه‌ورزی و مرور مرارت‌ها و مالیخولیا و خیالبافی بگذرد؛ پس خوشا به حال حیوان که تنها من‌باب غرایزش می‌اندیشد و فکری مازاد چون من ندارد. حیوان بودن و فکر نکردن صدها برابر بهتر از انسان بودن با افکار مزخرف و چرند است.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
کاغذ که جلویم باشد انگار که دنیا را به من داده‌اند. در آن لحظه هیچگونه احساس کمبودی در خود حس نمی‌کنم. کاغذ اگر سفید باشد برای آرامش درون سیاهش می‌کنم و اگر سیاه شده باشد آنرا می‌خوانم. نوشته‌ها را مثل جرعه‌ای سر می‌کشم. کتاب را با خود تا کنار رختخواب و حتی سفرهٔ غذایم هم می‌برم. هر کتاب تا مطالعهٔ کاملش مثل یک دوست صمیمی در کنارم زندگی می‌کند. با من می‌خوابد؛ بیدار می‌شود و با هر سطر و کلمه‌اش به من جان می‌دهد. از خودش می‌گوید و مرا مدهوش می‌کند. عشق بازی با کتاب، دنیای تنهایی‌ام را تا حدود زیادی پُر می‌کند. آنقدر کتاب را دوست دارم که مگر به ضرورت از کسی آنرا به امانت می‌گیرم. برای اینکه به عشقم احساس تملک داشته باشم و پس از اتمام، درد دوری‌اش را حس نکنم حتماً آنرا خریداری می‌کنم تا بعد از خواندن در کتابخانه نگهداری‌اش کنم و همیشه جلوی چشمانم باشد. گهگاهی به او سر بزنم و با خواندن سطری یا صفحه‌ای، خاطرات شب و روزهایی که با هم بودیم را دوباره زنده کنم. گاه هم پیش می‌آید که با دوره کردن کاملش، دوباره دوستی قدیممان را تجدید کرده و دوست قدیمی‌ام را به خلوت تنهایی خودم دعوت می‌کنم.
Roshanak
آنطور که دیگران پشت سرم می‌آیند و مراقب رفتار و گفتارم هستند سایه‌ام نیز اینچنین همراهی‌ام نمی‌کند. خاصیت بشر این است که با نگاه کردن و زوم کردن روی معایب دیگران و مقایسهٔ آن با رفتارهای غلط، خودش را تبرئه کند.
Adel
ذات انسان‌ها در مواقع فرومایگی همین می‌شود که هنگام دست کشیدن از خودشناسی، سریع نقاد دیگران شوند.
Tahereh A
آیا یک انسانی که خوب حرف می‌زند؛ خوب می‌نویسد یا شیک لباس می‌پوشد، نمی‌تواند از درون شخصیتی فرومایه داشته باشد؟ نمی‌تواند دروغ بگوید؟ نگاهش به جامعه و محیط اطرافش بد باشد؟ توانایی حسادت و دشمنی کردن ندارد؟
Reza j
هرگاه عزیزی که از این دنیا برای همیشه رخت بر می‌بنده، یک تکه از وجود دور و بری‌هایش را هم با خودش می‌بره. تنها جسم بی‌جان آنها نیست که زیر خروارها خاک میره. یک قسمت از وجود ما هم همون جا، همون وقت خاکسپاری برای همیشه دفن می‌شه. با اینکه مرگ یک واقعیته و برای همه اتفاق می‌اُفته، اما این واقعیت هیچ‌وقت نتوانسته بر سودای دل غمزده و دلتنگم چیره بشه.
nu_amin_mi
این آیینه چه چیز را به من نشان می‌دهد؟ خودم را؟ وجودم را؟ یا تنها ظاهر آراسته‌ام را؟ هویتم را چه؟ این ظاهر تنها بخش کوچکی از هویت من است. یک مقدارش را هم در شناسنامه و اوراق شناسایی‌ام می‌توانم پیدا کنم. اما درون ژولیده و آشفته‌ای که با ظاهر آراسته‌ام منافات دارد را در کدام آینه جستجو کرده و اصلاح و مرتب نمایم؟
Roshanak
هرگاه هر کسی، چیزی بالاتر و بهتر را در زندگی‌اش خواست، می‌بایست ابتدا آنرا با مبانی رشد روحی به محک بگذارد و سپس اقدام به دریافت و بهره‌مندی از آن شود. باید ببیند که اگر کسی هم خبردار نشود متراژ و محل زندگی و مدل اتومبیل و دارایی‌اش افزون شده، باز نیز می‌تواند نیز از آن لذت ببرد؟ که اگر غیر از این باشد بعد از یک نمایش مضحکانه و فخرفروشانه برای جلب توجه، مکان یا شیئ ارزشمندتر، از نظر اُفتاده و در نظرش بی‌روح می‌شود. فضایش کدر و یکنواخت می‌شود و به اندازهٔ آن همه وقت و پول و هزینه‌ای که برایش کرده نمی‌تواند از آن لذت کافی و وافر را برده باشد.
کاربر ۲۶۶۵۲۸۶
حالا دیگر اصغر همه چیز را باخته بود و تبدیل به انسانی دون شده بود که به همراه آن دو زن، مجمعی سه نفره از فرومایگان را تشکیل داده بودند. یک جمع سه نفره که در میانشان بجز انسانیت و ارزش‌های والای انسانی هر چیز دیگری یافت می‌شد. اصغر کشیکچی درست از زمانی که سوت شبگردی را از گردن بیرون آورده بود تا همین ساعتی که در حال به باد دادن پول‌های محمدخان بود؛ مدام در حال باخت بود. انسانیت، خانواده، سالم زیستن، شرافت، پاکدامنی، آبرو، درست زندگی کردن و خلاصه هر آنچه را که داشت، برای زندگی موقتی زیر سقفی که به او تعلق نداشت تاخت زده بود.
M.r Balzac
خدایا هر چی می‌خوای بهم بدی، اول لیاقتشو بده.
nu_amin_mi
می‌دانست که مردن او را محو خواهد کرد. از مردن بیشتر از تمام آدم‌ها می‌ترسید. چون کسی را نداشت. بارها به چشم دیده بود هر وقت کسی می‌میرد یک عکسی از او قاب می‌کنند. برایش حلوایی می پزند و خیرات می‌کنند. ولو اینکه پیر و فرتوت هم بوده باشد باز چهار نفر دو رو بر تابوتش شیون راه می‌اندازند. خاکی بر سر کرده یا قرآنی سر قبرش می‌خوانند. حتی شده به سالی یکبار ظرف آبی به سنگ مزارش می‌ریزند. می‌دید که جماعت زنده یکجورایی مرده‌ها را با این کارهایشان زنده می‌کنند و به کسی که دیگر نیست با تمامی وجود، وجود می‌بخشند. به آنهایی که نیست شده‌اند نام و نشان داده و احیایشان می‌کنند و نمی‌گذارند تمام شدن متوفی، به تمام معنا، تمام شدن باشد. اما خودش چه؟ به خوبی می‌دانست که مرگ برایش به معنای واقعی کلمه، مرگ است. کسی را نداشت که او را حتی شده به یاد و نام و عکس و خاطره و خدابیامرز و خیرات، کمی احیا کند. می‌دانست اگر بمیرد به تمام معنا محو خواهد شد. نیستی و فناپذیری‌اش بیشتر از تمام مردگان عالم می‌شد. به همین دلیل بود که هرچه به سنش اضافه می‌شد از مرگ بیشتر می‌ترسید.
M.r Balzac
انسان وقتی نخواهد خودش باشد روی جاده فرومایگی پا گذاشته است؛ بی‌آنکه خود بداند. خاصیت انسان همین است که با خودخوشنودی، دیگران را به بار انتقاد بگیرد. ذات آدمیزاد به‌گونه‌ای است که هر گاه از موفقیت و یا یک نقطه‌قوتش خوشنود می‌گردد افسار موفقیت را شل می‌کند. خودخوشنودی آفت بزرگیست که ماندن در آن حالت، ما را به عقب سوق خواهد داد.
محمد اعتصامی نوین
خدا اگر بنده‌ای را دوست داشته باشد و ببیند که قصد تغییر کردن را ندارد به او تلنگر می‌زند. به او درد و رنج می‌دهد. زمین و زمان را علیه او می‌کند تا تغییر موضع بدهد. اگر انسانی با تمایل و بینش درونی نخواهد متحول شود، کائنات با درد و رنج او را وادار به رشد خواهد کرد.
nu_amin_mi
ین آیینه چه چیز را به من نشان می‌دهد؟ خودم را؟ وجودم را؟ یا تنها ظاهر آراسته‌ام را؟ هویتم را چه؟ این ظاهر تنها بخش کوچکی از هویت من است. یک مقدارش را هم در شناسنامه و اوراق شناسایی‌ام می‌توانم پیدا کنم. اما درون ژولیده و آشفته‌ای که با ظاهر آراسته‌ام منافات دارد را در کدام آینه جستجو کرده و اصلاح و مرتب نمایم؟
Roshanak
درست در زمانی به دنبال او در پارک روانه شده بودم، بازگشته بود و روزنامه را برداشته و از آنجا رفته‌بود. یک تکه کاغذ کوچک مابین دو نیمکت نظرم را جلب کرد. آنرا برداشتم و خواندم؛ عبارت معروف هدایت را قبل از عزیمتش از این دنیا عیناً نوشته بود: دیدار به قیامت. ما هم رفتیم و دل شما را شکستیم. همین! خنده‌ام گرفت. جالب بود. چطور به ذهن خودم نرسیده بود که از این عبارت معروف در اتمام ارتباطاتم با دیگران بهره برده‌باشم. اگر چه امکان چنین ارتباط خاصی با هیچ‌کسی برایم امکان پذیر نبود. او یک انسان منحصر به فرد بود که بعید می دانم تا پایان عمرم کسی را شبیه به احوالات او بیابم.
Roshanak
از جدی گرفتن خیلی از مسائل توسط مردم در دهه‌های قبل خنده‌ام گرفت. با خودم اندیشیدم خوب است یک روزنامه‌ای همین روزها خریداری کنم و در گوشه‌ای نگهداری کنم تا بعدها به جدی پنداشتن دنیا و اموراتش در همین امروزم بخندم. شاید نکتهٔ گرفتن یک روزنامهٔ تاریخ گذشته و پیامش توسط آن مرد سخنور برایم همین بود که اکثریت مشکلات موقتی و گذرا هستند؛ به همین سبب نباید دنیا و اموراتش را زیاد جدی بگیرم. با خواندن اتفاقات و هراس و اضطرابات آن زمان به این نکته عمیقاً پی بردم که مسائل رعب‌آور امروز نیز بزودی مانند مطالب این روزنامهٔ قدیمی از درجهٔ اعتبار ساقط خواهند شد.
Roshanak
همه گول ظاهرم را می‌خورند. صلابت کلام، وقار در گفتار و رفتار، اما آیا همین کافیست؟ این‌ها که فقط لایه‌های بیرونی شخصیتم هستند. آیا یک انسانی که خوب حرف می‌زند؛ خوب می‌نویسد یا شیک لباس می‌پوشد، نمی‌تواند از درون شخصیتی فرومایه داشته باشد؟ نمی‌تواند دروغ بگوید؟ نگاهش به جامعه و محیط اطرافش بد باشد؟ توانایی حسادت و دشمنی کردن ندارد؟
Adel
البته بنده از آن دست انسان‌ها نیستم که با مواجه با چنین افرادی بر کرسی قضاوت نشسته و خداوند را محکوم نمایم و بگویم که: ببین خدا پول را به چه کسانی داده! خیر هیچگاه چنین سخنی بر زبان نرانده و نخواهم راند. به نظر من تمامی انسان‌ها درست مثل حق حیات، سلامت و نفس کشیدن، ثروت زیاد هم حقشان است. کاری هم به خوب و بد بودن آدم‌ها ندارم. حتی برای دشمن‌ترین دشمنم هم فقر و مسکنت را آرزو نمی‌کنم. اما نکته قابل تأمل در مورد اینگونه انسان‌ها، ذات فرومایهٔ آنهاست که شعور معرفت درونیشان با میزان داراییشان در یک تراز قرار نگرفته و به صورت معضلی به نام فخرفروشی نمایان شده است.
Adel
در دلش دو آرزوی متضاد با هم در حال جدال بودند. میل بازگشت به زندگی و میل به زوال و پایان یافتن.
Tahereh A
انسان باید این شعر شیخ اجل سعدی شیراز را ده بار هر روز مشق شب کند: نه همین لباس زیباست نشان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت... انگار که خودش را مقید به تکلیفی کرده بود که بر زبان آورده بود. زیرا ده بار بدون وقفه این مصرع را تکرار کرد؛ سپس ادامه داد: همه گول ظاهرم را می‌خورند. صلابت کلام، وقار در گفتار و رفتار، اما آیا همین کافیست؟ این‌ها که فقط لایه‌های بیرونی شخصیتم هستند. آیا یک انسانی که خوب حرف می‌زند؛ خوب می‌نویسد یا شیک لباس می‌پوشد، نمی‌تواند از درون شخصیتی فرومایه داشته باشد؟
BEHROUZ
هیچ‌گونه حس یک انسان زنده به جز نفسی که می‌کشید و قدمی که با زور بر می‌داشت، در رفتار و نگاهش دیده نمی‌شد. تمام حس‌هایش مثل انسانی از دنیا رفته، در وجودش از بین رفته بودند. حسی به نام غریزه در او مرده و جسم فرتوتش مرده‌ای متحرک بیش نبود. نه دوستی داشت که به او مهر بورزد و نه دشمنی داشت که با آن کینه‌ورزی کند. نه کسی را داشت که دلش به عشق او بتپد؛ نه انگیزه‌ای که شوقی را در او دمیده باشد. در دنیای غریبی سیر می‌کرد که سهم مشترکش از آن با دیگران فقط هوایی بود که نفس می‌کشید. هیج نقطه اشتراکی بین خود و دیگران نمی‌دید. حتی قُمری‌هایی که روی دیوارها مشغول جمع آوری خاشاک برای لانه سازی و معاشقه با یکدیگر بودند نیز در مرتبه‌ای بالاتر از زندگی نسبت به او که نامش اشرف مخلوقات بود قرار داشتند.
M.r Balzac
این آیینه چه چیز را به من نشان می‌دهد؟ خودم را؟ وجودم را؟ یا تنها ظاهر آراسته‌ام را؟ هویتم را چه؟ این ظاهر تنها بخش کوچکی از هویت من است. یک مقدارش را هم در شناسنامه و اوراق شناسایی‌ام می‌توانم پیدا کنم. اما درون ژولیده و آشفته‌ای که با ظاهر آراسته‌ام منافات دارد را در کدام آینه جستجو کرده و اصلاح و مرتب نمایم؟ باقی هویتم چه می‌شود؟ عمری در پی این سؤال بی‌جواب که من کیستم حیران و واله مانده‌ام. زیرا از عوامل عمده و مشکل اصلی فرومایه شدن همین عدم شناخت هویتم است. آدمی که خود را نشناخته و برای خودش قاعده و قانون و چهارچوبی نداشته باشد و از همه مهمتر خود ناشناخته‌اش را دوست نداشته باشد مجبور می‌شود به جای یک انسان دیگر خودش را جا بزند. چه چیز پست‌تر از اینکه من همه‌چیز و همه‌کس باشم به غیر از خودم؟ تمام معایب و ناهنجاری‌ها ریشه در همین مسئله دارند که ما نمی‌خواهیم در چهارچوب شخصیت واقعی خویش و همان قبایی که برایمان دوخته شده است قرار بگیریم و خودمان باشیم.
Roshanak
انسان‌ها در لحن گفتار خود دقت می‌کنند. مبادا آنچه در فکر دارند را بر زبان بیاورند. مبادا هر حرفی را هر جایی زده باشند. مبادا با لحنی که در خانه صحبت می‌کنند در محل کار به گفتگو بنشینند. یا مبادا الفاظی را که در رفاقت اعمال می‌کنند در محیط‌های رسمی نیز به کار برده باشند. این مراقبت بر اعمال و گفتار خوب است؛ اما منی که دائم مراقب گفتار هستم و رفتارم را با محیط اطرافم تطبیق می‌دهم چرا هیچ قدرت و کنترلی بر روی افکارم ندارم؟ مگر نه اینکه افکار من همانند گفتار و کلام و رفتارم در مجامع، جزئی از شخصیت و هویت من است؟ همه‌اش فکر فکر فکر. از این شاخه به آن شاخه. از این مضمون به آن مضمون. دائم در حال فکر کردن هستم و جالب این است که اکثریت افکار من به چیزهایی مربوط می‌شود که هیچ‌گونه سودی به حالم نداشته و ندارند. دائم به چیزهای ناکارآمد می‌اندیشم. به حرف‌ها و کارهایی که باید یک زمان می‌گفتم و انجام می‌دادم و ندادم. به گذشته‌ای که دیگر وجود ندارد. به آینده‌ای که هنوز نیامده. جالب است؛ با این همه افکار چرند و ناکارآمد خودم را هم اشرف مخلوقات می‌دانم.
M.r Balzac
چرا انسان باید این‌قدر فرومایه باشد که عظمت کسی در فقدان او و در یک قاب عکس یا سنگ مزار برایش منزلت پیدا کند؟ این خود یکی از درجات فرومایگی است که بر موج مرده‌پرستی سوار باشیم.
محمد اعتصامی نوین
اکثر ما انسان‌ها برای نمره‌دادن به خود و توجیه اشتباهاتمان به دنبال مقایسهٔ رفتارمان با زشتی کردار دیگران می‌گردیم؛ بجای اینکه ریشهٔ فرومایگی را در خود شناسایی کرده و خشکانده باشیم.
محمد اعتصامی نوین
هر فردی بایست خودش راهش را بیابد. دانستن اینکه فرومایگی چگونه در من شکل و اوج گرفته، به‌چه درد کس دیگری می‌خورد؟ نهایتش اینکه ساعتی هم از سخنان من ذوق زده شود و مرا بخاطر فرومایگی در رفتار و گفتارم شماتت کند؛ یا اینکه خاطر جسارت و شهامتم بابت نگاه کردن به درون آشفته‌ام و بازگویی اشتباهات تحسینم کند. یا اصلاً بر فرض که چنان تحت‌تأثیر کلامم قرار گیرد که همچون من تصمیم به خودشناسی بگیرد. اما همین که مرا ترک بگوید تمام آنچه از زبانم شنیده است زیر آواری از افکار و گفتار و رفتارهای روزمره‌اش مدفون می‌شود و همین فردا حتی یک جمله از تمام سخنانم را به یاد نخواهد آورد. برای رهایی از فرومایگی باید از خود مایه گذاشت؛ نه اینکه تکیه بر توصیفات و جملات دیگران کرد. چرا؟ خُب مشخص است! چون انسان به غایت امر فراموشکار است. به قول معروف گفتنی حرف در کله‌اش نمی‌رود و اگر هم برود، باقی نمی‌ماند. اما محال ممکن است سفری که به درون خود کرده است را فراموش کند.
Tahereh A
انگار آرامش از وجودش به یک مرخصی طولانی بی‌بازگشت رفته و هیچ‌جوره در دسترسش نبود. نمی‌توانست خود گمشده‌اش را پیدا کند. دنیای درونش را یک تاریکی خاص فرا گرفته بود. درست مثل سرزمین قطب با آن شب‌های سرد و بی‌پایان و پُر از ظلماتش.
Reza j
پیشرفت و رفاه بهتر، خانهٔ بزرگتر، نقل مکان به محیطی بهتر، اتومبیل گران‌بهاتر و به‌روزتر. تمام اینها اگر رفاه در اولویت دومش قرار بگیرد، خیلی زود لذت داشتن و استفاده از آنها رنگ می‌بازد و به مدت‌زمان زیاد نمی‌توانند در انسان حس شوق و ذوق و سپاسگزاری و عشرت را پدید آورده باشند.
BEHROUZ

حجم

۲۹۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۲۹۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
رایگان