بریدههایی از کتاب دیدار اتفاقی با دوست خیالی
۳٫۴
(۸)
هیچکس برایش مهم نیست! آدمها مشکلات خودشان را دارند! اشکالی ندارد. معنیاش این نیست که تو نباید کارت را انجام دهی؛ معنیاش این است که باید آن را، یکجورهایی، محض خودش و بدون هیچ خیال باطلی انجام دهی. صرفاً بنویس، صرفاً زندگی کن و خیلی به خودت اهمیت نده. هیچکس برایش مهم نیست. همهاش سربهسر گذاشتن است.
seza68
پیوستگیهای جغرافیایی در طول تاریخ قابلتوجهاند. ولی گسلهایی که اندیشه و تفکر در آن انداختهاند از این هم قابل توجهترند.
seza68
اگر تلویزیون دهکدهٔ جهانی را ساخت، اینترنتْ روان جهانی را میسازد: همه به هم وصلیم، مثل تعدادی نورون.
seza68
اتوبوسها مسیرهایی ازپیشتعیینشده را دنبال میکنند و مترو برنامهٔ زمانی دارد ولی آدمی که پای پیاده دارد هر جا دلش خواست میرود.
seza68
تصاویر خردترْ حقیقت بزرگتر را میگویند.
seza68
افکارْ بزرگتر از چیزهاییاند که آنها را انتقال میدهند. ابداعات و اختراعات ما شاید آگاهیمان را شکل دهند ولی این آگاهی ماست که اعتقاداتمان را میسازد و ما بیشتر از هر چیز بر اساس همین اعتقادات زندگی میکنیم.
طاهره
پیپس وقت بیشتری برای عشق ورزیدن داشت چون دوستان کمتری داشت که بخواهد جوابشان را بدهد.
mahii
اینکه چیزی دور ذهنتان را گرفته باشد با اینکه ذهنتان محکم دور چیزی را گرفته باشد فرق میکند. جایی که ما در آن زندگی میکنیم عصر ذهن بسطیافته نیست، عصر خویشتن واژگونه است.
seza68
زندگی اجتماعی یعنی تکلیف ما را عدهٔ معدودی روشن میکنند؛ عدهای که باقیمان قدرت تعیینتکلیف بهشان دادهایم.
seza68
تلگراف چیزی به جهان اضافه کرد که تا امروز با ما مانده: نوع کاملاً جدیدی از ارتباطات که در آن پیام تا وقتی به مخاطب نرسیده، ارتباط ناقص است. نامه گرچه ممکن است پاسخی بطلبد، اما به خودی خود کامل است.
mahii
اگر ماریآنتوانت از روسو یاد گرفت که لذتهای ساده جزو طبیعت زندگیاند، روبسپیر درس مرتبط دیگری گرفت، اینکه لذتهای زاهدانه لازمهٔ فضیلتاند. یک مثالش که مو به تن آدم سیخ میکند اینکه او هر شب، وقتی از کشتارها به خانه بر میگشت، از مسئولان پانسیون سادهای که در آن زندگی میکرد، میخواست غذایی بدون گوشت، با مربای توتفرنگی و نان سفید برایش آماده کنند.
seza68
ذائقه پایدارتر از مدهای روز است و بیثباتتر از ارزشها.
seza68
زندگی غنی است -بها و اهمیت دارد-و رسیدن به این غنا قدری زمان میبرد.
seza68
«وقت ما هم میرسه»، «دیگه نوبت ماست» و «صبر کن تا سال بعد» ورد زبان ورزشدوستهای آمریکاییست. ما آدمهای خوشبینی هستیم و میخواهیم در ورزش هم این خوشبینی را تشدید کنیم.
اما در فوتبال، این «فردا» حتی در شرایط عادی به این زودیها از راه نمیرسد و در موقعیتهای ویژهای مثل جام جهانی، رسیدنش چهار سال طول میکشد. تا آن موقع همه چیز فرق کرده؛ در جام جهانی خبری از فرصت دوباره نیست. جام جهانی رقابتی انسانی در یک مقیاس زمانی کموبیش زمینشناسانه است. بدبختیها و بیعدالتیها تا سالها، تا دهها سال، تا ابد آزارنده میمانند. ولی همراهش، به طرزی رضایتبخش، یک جور تناسب هم هست. پذیرش محتوم بودن شکست شما را آزاد میگذارد تا از هر پیروزی کوچکی، از همان یک شوت خوب، لذتی واقعی ببرید. اگر ورزشهای آمریکایی در بهشت جریان دارند، فوتبال بعد از هبوط اتفاق میافتد.
mahii
جری ساینفلد یک بار گفته بود کتابخانهٔ عمومی همان دوست بیچارهٔ همهمان است که کتابهایش را به محض درخواستی سرسری در اختیارمان میگذارد و فقط عاجزانه خواهش میکند حدوداً یک ماه دیگر برشان گردانیم. اما گوگل در واقع یکی از آن همسرانیست که در کاریکاتورهای تِربر میبینیم: صبورانه و متکبرانه لبخند میزند و همزمان برایتان توضیح میدهد مدیحه و مرثیه چه فرقی با هم دارند و بهترین راه برای رفتن به آن اغذیهفروشی کوچک نزدیک هَکِنساک چیست.
mahii
مشکل ما غیاب کامل هوش و ذکاوت نیست بلکه قدرت سرکش حماقت محض است
mahii
این سرزمین نویافته، این جهان همیشهحاضر تلفن هوشمند و پیام فوری، جهانیست که هزینهاش، یعنی اعصاب فرسوده و از دست رفتن ساعتهای مطالعه و حواس چندپاره، اصلاً به آوردهاش نمیارزد.
mahii
ابداعات و اختراعات ما شاید آگاهیمان را شکل دهند ولی این آگاهی ماست که اعتقاداتمان را میسازد و ما بیشتر از هر چیز بر اساس همین اعتقادات زندگی میکنیم.
mahii
چرا مادهٔ خامِ بازی بچههای روستایی نور و شن ساحلیست و اینجا بچههای ما برای ساختن دوستان خیالیشان از سرشلوغی استفاده میکنند؟
مصطفی ناصحی
«نگرانش نباش. همهٔ داستانای تخیلی دنبال همینن؛ دنبال اینکه تویِ مخاطب بدونی یه چیزی ساختگیه ولی بازهم اون چیز برات مهم باشه. اولیویا داره یه اسم میچسبونه روی یه سری اطوار و رفتار.»
مخالفت کردم «ولی راویولی خیلی براش واقعی به نظر میاد.»
«معلومه که واقعیه. بذار اینجوری بپرسم. کی برات واقعیتره، بکی شارپ یا گندالف یا همسایهٔ ته راهرو؟ همین اسم گذاشتن روی یه مجموعه اطوار و رفتار واقعیش میکنه.»
مصطفی ناصحی
در واقع تا اواسط قرن نوزدهم مشکل متداولِ زندگی بورژوایی سرشلوغی نبود، درست نقطهٔ مقابلش بود: ملال. حتی برخی گفتهاند که شبکهٔ خیابانها و کافهها و مراودات کوچک شهری در قرن نوزدهم، یعنی کلیت زندگی اجتماعی آن دوران به شکلی کاملاً آگاهانه برای فرار از همین ملال آزاردهنده طراحی شد. البته اعضای طبقهٔ کارگر چنین احساس ملالی نداشتند ولی خب آنها کارگری میکردند نه «کار»؛ در واقع مشغولتر از آن بودند که سرشان شلوغ باشد.
مصطفی ناصحی
تازگیها من و مارتا وقتی از هم میپرسیم «روزت چطور گذشت؟» به جای اینکه اتفاقات را فهرست کنیم صرفاً میگوییم «میدونی دیگه... فقط... یهو چارلی راویولی رو دیدم.» و منظورمان روشن است: فقط از یک تعهد پریدم به یک لابهٔ الکترونیکی، فقط چشمم به یکی از دوستانم خورد و جنگی با هم ساندویچی خوردیم، فقط سرم شلوغ بود، خلاصه فقط زندگی در نیویورک دیگر.
مصطفی ناصحی
حالا راویولی حتی سرشلوغتر از آن بود که خودش بگوید سرش شلوغ است.
seza68
به ما یاد دادهاند سرشلوغ باشیم چون اگر بیشتر کار کنیم مفیدتر هستیم ولی همه میدانند که سرشلوغی و مفید بودن رابطهای پر شکوشبهه و بافاصله از هم دارند. در واقع بیشترین تقلای ما برای این است که سرمان خلوتتر شود تا بتوانیم بیشتر کار کنیم.
seza68
ما در هر لحظه، پیچیدهترین ماشینمان را مدلی از هوش انسانی میبینیم و هر رسانهای که محبوب بچهها باشد را علت حماقتمان. در عصر دستگاههای خودکار نساجی، ذهن مثل یک دستگاه خودکار نساجی بود و چون بچههای آن دوره رمان دوست داشتند، این رمانهای سخیف بودند که داشتند ذهنمان را به انحطاط میکشیدند. در عصر مکالمات تلفنی، ذهن شبیه یک مکالمهٔ تلفنی بود و در همان دوره، چون سینماهای پنجسنتی یکهتاز میدان بودند، فیلمها ما را کودن میکردند. وقتی کامپیوترهای بزرگ از راه رسیدند و بچهها تلویزیون دوست داشتند، ذهن شبیه یک کامپیوتر بزرگ بود و تلویزیون موتور بلاهت ما. همیشه ماشینی هست که ذهن را نشان میدهد و یک سرگرمی برآمده از آن ماشین هست که ناذهن را.
seza68
خباثت بینهایت نظرهای اینترنتی ساختاری شبیه همین دارند: آنها خشم تازه افسارگسیخته نیستند، همان چیزیاند که اولش از ذهن همهمان میگذرد و در گذشته فقط به خاطر ترس از حالت چهرهٔ شنونده، همیشه افساری اجتماعی به آن میزدهایم و جلویش را میگرفتهایم. حالا موسیقی هیولاواری که همیشه در سرمان است با صدای بلند پخش میشود.
seza68
وحشت همیشه محصول تخیل است. تخیلت که به کار میافتد عواقب بدِ کار را میبینی و این تصویر مغزت را فلج میکند و نمیگذارد هیچ تصمیمی بگیری.
seza68
ما معمولاً ظرفیتهایمان را گسترش میدهیم بدون آنکه زندگیمان را تغییر بدهیم. آدمهای این شهر میروند تعطیلات مخصوص مراقبه و بعد برمیگردند به همان زندگی منهتنی همیشگی؛ با اینکه در مجموع آرامتر نشدهاند ولی حالا بیشتر از قبل میدانند که آرامش را احتمالاً کجا میتوانند پیدا کنند. آدمها میروند کلاس آشپزی و بیشتر از قبل آشپزی نمیکنند؛ ولی آشپزی را بلد میشوند.
seza68
ما همانچیزی هستیم که میخوریم؟ اگر به جای این ضربالمثل بگوییم ما همانچیزی را که هستیم میخوریم احتمالاً حرفمان به حقیقت نزدیکتر خواهد بود: تمامِ آن خودی که سر میز میآوریم شیوهٔ انتخابمان و حتی چگونه جویدنمان را تعیین میکند. اخلاقیات ما و منش (سلوک اجتماعی) ما در کنار هم اشتهایمان را هدایت میکنند.
seza68
اصرار به اینکه سادگی حقیقی و ذائقهٔ حقیقی یعنی ذائقهٔ ما، اصرار به اینکه ما بالاخره راه درست غذا خوردن را دریافتهایم، به این میمانَد که بخواهیم با مذاکره و لابیگری از تاریخ معافیت بگیریم، که البته تاریخ به ما نخواهد داد.
seza68
حجم
۲۰۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۲۰۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان