سیده زهرا حسینی | بیوگرافی، معرفی آثار و دانلود کتاب های او

سیده زهرا حسینی

زندگینامه و معرفی کتاب‌های سیده زهرا حسینی

سیده زهرا حسینی (Seyyedeh Zahra Hosseini) عراقی ایرانی‌تبار و راوی کتاب «دا» است؛ کتابی که پس از انتشار توجه بسیاری را به خود جلب کرد و آوازه‌اش حتی به خارج از مرزهای ایران هم رسید. حسینی در این کتاب از روزهای آغازین جنگ ایران و عراق و زمانی می‌گوید که مردم با دست‌خالی در خرمشهر حضور داشتند.

بیوگرافی سیده زهرا حسینی

سیده زهرا حسینی متولد ۱۳۴۲ در شهر بصره است. خودش می‌گوید نام وی را در شناسنامه به‌اشتباه «زهره» نوشتند؛ ولی در اصل، زهراست. او فرزند سوم پدر و مادری ایرانی است که به بصره مهاجرت کردند. والدین زهرا حسینی هر دو اهل روستای زرین‌آباد شهرستان دهلران استان ایلام بودند. این روستا به‌خاطر خشک‌سالی در حال نابودی بود. اکثر ساکنان زرین‌آباد یا کشاورز بودند یا دامدار و با ادامه‌ی خشک‌سالی عملاً نمی‌توانستند در روستا زندگی کنند. پدر و مادر زهرا حسینی هر دو تصمیم گرفتند به بصره مهاجرت کنند؛ البته جدا از هم. در واقع زمان مهاجرت هنوز وصلتی بین آن‌ها صورت نگرفته بود. پدر جداگانه و مادر نیز به همراه خانواده‌ی خود به بصره کوچ کردند. علت این‌که افراد زیادی در آن روزگار به این شهر بندری می‌رفتند، رونق و فعالیت اقتصادی بسیار خوب این منطقه بود.

پس از مدتی، در اواخر دهه‌ی ۳۰ پدر و مادر زهرا با هم ازدواج کردند و حاصل این ازدواج ۶ فرزند شد که اولین آن‌ها در سال ۱۳۴۰ با نام علی متولد ‌شد. پس از او در سال ۱۳۴۱ محسن به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۲ نیز زهرا متولد شد. آخرین، و ششمین فرزند هم در سال ۱۳۵۴ به دنیا آمد.

پدر زهرا، «سید حسین حسینی» از طرف‌داران «سید محسن حکیم» و «سید حسین طباطبایی بروجردی» بود. استخبارات عراق به علت فعالیت‌های سیاسی و مخالف حکومت بصره، بارها حسین را بازداشت و شکنجه کردند.

خانواده‌ی زهرا حسینی تا ۶سالگی او در بصره زندگی کردند و پس از آن وارد خرمشهر شدند. خودش می‌گوید: «وقتی دایی‌ام از خرمشهر نامه و عکس می‌فرستاد، از آن زمان عاشق خرمشهر شده بودم.»

وقتی در سن ۶سالگی وارد خرمشهر شد به گفته‌ی خودش انگار به جایی پا گذاشته که سال‌ها می‌شناخته و اصلاً خاک غریبی نیست. او در آن سن کم خاک را به دست گرفت و بو کشید. انگار حسی غریبی او را به خاک ایران پیوند داده بود و حالا که به آن رسیده بود از شوق، سر از پا نمی‌شناخت. پدرش پس از مدت‌ها سرگردانی بالأخره رفتگر شهرداری خرمشهر شد و کم‌کم خانواده در این شهر ثبات پیدا کردند.

یازده سال گذشت و او به سن ۱۷سالگی رسید. روزگار روی خشن و بی‌رحم خود را با جنگ به زهرا و خانواده‌اش نشان داد. عراق به خرمشهر حمله کرد و در همان روزهای ابتدایی، پدر و برادر بزرگش شهید شدند. هر روز اوضاع خطرناک‌تر می‌شد. مردم بیشتری کشته می‌شدند و هر که می‌توانست خود را از آن مهلکه نجات می‌داد؛ اما او ماند. نمی‌خواست خاکی را رها کند که این‌قدر به آن عشق می‌ورزید.

ابتدا در بیمارستان‌ها برای امدادگری داوطلب شد. وضعیت بیمارستان‌ها در آن روزها از کنترل خارج شده بود و به هر نیرویی برای کمک نیاز بود. او هم وارد بیمارستان شد؛ اما پس از مدتی کوتاه، ناگاه خود را در غسالخانه دید. جایی که هر کسی تاب‌وتوان ماندن ندارد، آن هم در زمان جنگ که بچه و بزرگ، پیر و جوان با بدن‌هایی زخمی و خونین وارد می‌شدند. به گفته‌ی خودش حس کنجکاوی باعث شد او بتواند در آن‌جا دوام بیاورد. مدتی که در غسالخانه جنت‌آباد مشغول بود، خاطراتی عجیب و سخت در ذهن و فکرش نقش‌ بست؛ البته او فقط به این کار مشغول نبود و چون در بحبوحه‌ی ابتدای جنگ بود کارهای مختلفی انجام می‌داد. گاه در قامت سرباز درمی‌آمد و کار تعمیر و آماده‌سازی اسلحه را انجام می‌داد. گاه آشپزی می‌کرد و بعضی مواقع هم امدادگری و کفن‌ودفن شهدا را برعهده می‌گرفت. فکر کنید نوجوانی ۱۷ساله که پیش‌ازاین تصوری از جنگ و خونریزی و کشتار نداشت، حالا وسط میدان ایستاده بود و هر کاری می‌توانست انجام می‌داد. در این راه خواهر کوچک‌ترش، لیلا، نیز با او همراهی می‌کرد.

پس از روزها ایستادگی، سرانجام زهرا حسینی در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۵۹ با اصابت ترکش از ناحیه‌ی دست و نخاع، مجروح شد و به‌اجبار از خرمشهر دور شد. خودش آن روز را بدترین روز زندگی‌اش می‌داند و در مقابل روزی که وارد خرمشهر شده بود، قرار می‌دهد. می‌گوید وقتی در آمبولانس بود و می‌دید که در حال خارج‌شدن از خرمشهر هستند، حس نخل‌هایی را داشت که دارند از ریشه کنده می‌شوند؛ حس ماهی‌های شط که از آب بیرون افتاده‌اند. او تمام مسیر را گریه کرد. همراهان فکر می‌کردند به‌خاطر درد است؛ اما خودش می‌گوید از درد دوری خرمشهر بود. آن‌قدر گریه کرد تا از حال رفت و در بیمارستان ماهشهر به هوش آمد.

حاطرات سیده زهرا حسینی؛ کتاب «دا»

خانم زهرا حسینی تمام خاطرات آن روزها را در دل خود، مانند رازی سربه‌مهر نگه داشت. به نظر او آدم اگر کاری را برای خدا انجام داده باشد، نیازی نیست در بوق‌وکرنا کند. دلش می‌خواست همه‌ی خاطرات آن روزها بماند برای خودش و خدا؛ اما روزگاری رسید که احساس تکلیف کرد. متوجه شد اوضاع برخلاف معمول پیش رفته است. همه‌ی آن‌ها که جانشان را کف دست گرفته و با دست‌خالی مقابل غول‌های آهنینی مسلح قرار گفته بودند، متهم به جنگ‌طلبی شدند. او نتوانست طاقت بیاورد و تصمیم گرفت بالأخره سفره‌ی دلش را باز کند و از خاطراتش بگوید.

البته گفتن خاطرات هم به همین راحتی نبود، وقتی از واحد بانوان دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه‌ی هنری با او تماس گرفتند، تازه راهی ۶ساله آغاز شد. در این راه خانم «سیده اعظم حسینی» با صبر و حوصله تمام روایت‌های زهرا حسینی را می‌نوشت و با وجود وقفه‌ها، باز پس از مدتی کار را از سر می‌گرفت و سرانجام نتیجه‌ی کار بیش از ۱۲۰۰ ساعت مصاحبه شد کتابی که در سال ۱۳۸۷ به چاپ رسید. این کتاب در کمتر از هشت ماه به چاپ ۵۵ رسید و در ادامه و طی سال‌های بعد به چاپ صدم و بالاتر از آن هم رسید. به حدی کتاب با اقبال عمومی مواجه شد که آن را به زبان انگلیسی و عربی نیز ترجمه کردند.

«دا» در گویش محلی به معنی مادر است. او در این باره گفت: «نام این کتاب را به‌رسم قدرشناسی و سپاس از فداکاری مادران شهدا، به‌خصوص مادر رنج‌دیده و صبورم که همه‌ی عشق و هستی‌اش را خالصانه تقدیم پروردگار کرد «دا» گذاشتم.»

زهرا حسینی برای روایت کتاب دا، سختی بسیاری متحمل شد. یادآوری دوباره‌ی رنج‌ها باعث می‌شد گاهی روحش حاضر به همراهی نشود. گاهی آن‌‌قدر خاطرات دردآور بود که حتی جسم وی هم کم می‌آورد. فشارخون بالا می‌رفت و زمانی هم ترکشی که از آن روزگار در نزدیکی نخاعش به‌ یادگار مانده بود دوباره بنای ناسازگاری می‌گذاشت و وی را خانه‌نشین می‌کرد؛ اما به هر سختی که بود، کتاب تمام شد و به گفته‌ی رسانه‌های داخلی، پرمخاطب‌ترین کتاب سال ۱۳۸۸ شد. انتشارات مزدا ترجمه‌ی انگلیسی این کتاب را با نام «دا، نبرد یک زن» در ۶۹۶ صفحه در آمریکا به چاپ رساند و در آمازون نیز به فروش گذاشته شد.

همین‌طور این کتاب به زبان ترکی استانبولی نیز منتشر شد. هیئتی هفت‌نفره از لبنان ترجمه‌ی عربی این کتاب را بر عهده گرفت که زیر نظر سید حسن نصرالله کار می‌کردند.

جوایز و افتخارات

در دومین «جایزه‌ی ادبی جلال آل‌احمد» برگزیده و شایسته‌ی تقدیر شناخته شد.

در سیزدهمین دوره‌ی «جایزه‌ی کتاب سال دفاع مقدس» در بخش خاطرات دیگر نوشت اثر برگزیده شد.

همچنین شایسته‌ی تقدیر در «نخستین دوره‌ی جشنواره لوح و قلم» شناخته شد.

در سال ۱۳۹۳ نیز به سیده زهرا حسینی نشان افتخار جهادگر عرصه‌ی فرهنگ و هنر داده شد.