خلاصه قسمت ششم:
بالاخره بعد از چند هفته قرار شد که آوا دختر پارسا که برای انجام یه سری تحقیقات به کانادا رفته بود برگرده و برای همینم پوریا رفت فرودگاه دنبالش و اونو با خودش به خونه آورد چون پارسا از شب گذشته حال خوبی نداشت، بعد از برگشت آوا و بعد از اینکه آقای منوچهری درمورد نتایج سفرش ازش پرسید، آوا گفت که موفق به پیدا کردن یه گیاه دارویی خاص شده که اون گیاه میتونه بدون اینکه حتی کوچکترین اثری از خودش به جا بذاره باعث مرگ آدما بشه.
راوی اول:
تمام مدتی که سر میز شام نشسته بودیم، ساکت بودم و داشتم با دقت به حرفای تکتک اعضای خونواده منوچهری گوش میدادم، در تمام این مدت و بین تمام حرفایی که بین اونا ردوبدل شد فقط یه چیز به نظرم مهم اومد؛ اونم اینکه پارسا از دیشب حالش بد بود، یعنی درست از همون شبی که اون خدمتکار رفت توی اتاقش و یه لیوان شیر براش برد.
خلاصه بعد از اون شب تصمیم گرفتم که یکی دو روزی رفتارای اون خدمتکارو زیر نظر بگیرم و متوجه شدم که اون هر شب با یه لیوان شیر میره توی اتاق پارسا، با همون لیوان شیری که وقتی پارسا اونو میخوره مدام حالش بدتر میشه، بعد از …