خلاصه قسمت قبل:
بعد از اینکه کارآگاه، پوریا رو با اون مواد دید تصمیم گرفت که بره و باهاش صحبت کنه، وقتی حرفهای کارآگاه با پوریا تموم شد، دوتایی با هم از اتاق بیرون اومدن و خواستن به طرف حیاط برن که یه دفعه یه خدمتکار با یه سینی که توش یه لیوان شیر بود وارد اتاق پارسا شد و بعد از خارج شدن از اونجا و چند دقیقه بعد کارآگاه اونو دید که اینبار درحالیکه یه کیسه کوچیک که توش یه چیزی شبیه پودر سفیدرنگ بود به دست داشت از اتاق پوریا خارج شد و این درحالی بود که پوریا اون موقع داخل حیاط بود.
راوی دوم:
پنجشنبه صبح زود از خواب بیدار شدم، پارسا از دیشب حالش خیلی خوب نبود و برای همینم من باید میرفتم فرودگاه دنبال دخترش؛ در حال ردشدن از داخل حیاط بودم که دیدم پرهام قبل از من بیدار شده و داخل آلاچیق نشسته و صبحانه میخوره:
- سلام پرهام، صبح بخیر.
- به به سلام داداش گلم، داری میری فرودگاه؟
- آره، آوا دیشب بهم زنگ زد و گفت که پروازشون صبح ساعت ده میشینه؛ خب من دیگه میرم فعلا خداحافظ.
- اول بیا یه چیزی بخور بعد برو.
- نه بعدا میام میخورم، فعلا.
وقتی به فرودگاه رسیدم، …