
ما بدیِ نابرابری را درک میکنیم، ولی بهسختی میتوانیم راهحلی برای آن پیدا کنیم. چیزهایی هست که واقعاً از کنترل ما خارج است. بالاخره بعضی در خانوادههایی ثروتمند به دنیا میآیند، و برخی در محیطی فقرزده و آسیبزا. میدانیم که دلیلِ فقر بعضی از افراد واقعاً تنبلی و انتخابهای بدشان است، اما میبینیم که فقرِ مردمان بسیاری هم حاصل سیاستهای نابرابر و غیرمنصفانه است. نابرابری دردناک است، اما راهحلی واحد هم ندارد. شاید برای مقابله با نابرابری باید از جای دیگری شروع کنیم.
نیویورکر — مایکل و آنجلا بهتازگی ۵۵ساله شدهاند. طی چند سال اخیر، دو نفر از آشنایانشان درگذشتهاند: یکی در اثر سرطان و دیگری در تصادف رانندگی. به نظرشان آمده است که باید برای بچههایشان برنامهای بریزند. این زوج قدری پول در بانک دارند. فرض کنید هر دو در سقوط هواپیما بمیرند؛ آن پول چه میشود؟
مایکل و آنجلا چهار فرزند دارند که کوچکترینشان اواخر نوجوانی را میگذراند و بزرگترینشان نزدیک سی سال دارد. کلوئی، بچۀ بزرگشان، نابغۀ ریاضی است و در گوگل برنامهنویسی میکند. کلوئی امیدوار است بهزودی شرکت خودش را راه بیندازد. ویل، که فارغالتحصیل رشتۀ مددکاری اجتماعی است، در یک مرکز توانبخشی معتادان کار میکند تا وام دانشجوییاش را پس بدهد. بچههای دوقلویشان، جیمز و الکسیس، در کالج مشغول تحصیلاند. جیمز، که همیشه با علف در فضاست و نمرههای خوبی هم نمیآورد، باور دارد که میتواند روزی سلبریتی یوتیوبی شود (او تا همین حالا دو بار بهخاطر شیرینکاریهایش در دانشگاه معلق شده است). الکسیس، که دلش میخواهد شاعر شود، به یک عارضۀ مادرزادی مبتلاست که ممکن است در میانسالی باعث نابیناییاش شود.
مایکل و آنجلا اولِ کار تصمیم گرفتند …