خاطراتِ بی‌خوابی: «شب‌ها حس می‌کردم حیوانی وحشی شده‌ام»<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

خاطراتِ بی‌خوابی: «شب‌ها حس می‌کردم حیوانی وحشی شده‌ام»

یک سال بی‌خوابی سامانتا هاروی را تا مرز جنون پیش برد، اما او از آن گرداب با کتابی خواندنی بازگشت (گفت‌وگوی هلن براون با سامانتا هاروی)

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۹ دقیقه مطالعه

bookmark
خاطراتِ بی‌خوابی: «شب‌ها حس می‌کردم حیوانی وحشی شده‌ام»

سامانتا هاروی نویسنده‌ای موفق بود. در دانشگاه نویسندگی خلاق درس می‌داد، رمان‌هایش تحسین می‌شد و نامزد چند جایزۀ مهم شده بود. در اوج همین دوران پربار بود که بحرانی خزنده، آرام آرام، قوای او را می‌بلعید و فرسوده‌اش می‌کرد: بی‌خوابی. همۀ آنچه روزهایش را با آن می‌گذراند در نیمه‌شب‌های طولانی پوچ به نظر می‌رسید و اضطراب فراگیر رهایش نمی‌کرد. هاروی از جایی تصمیم گرفت این تجربۀ خردکننده را بنویسد و حاصل آن روایتی است کوبنده و ازهم‌گسسته از یک سال نبرد با بی‌خوابی.

تلگراف — در سطر ابتدایی رمانی که سامانتا هاروی با عنوان باد غربی در ۲۰۱۸ منتشر کرد، می‌خوانیم: «گرچه از جنسِ گِل و خاکسترم، خوابم خواب فرشتگان است». این کتاب اثری جنایی-تاریخی است که آن را با سه‌گانۀ تالار گرگ[۱] اثر هیلاری منتل مقایسه کرده‌اند. پس از گذشت دو سال، هاروی حالا در یک کافۀ دنج در لندن نشسته، لیوان لاته‌اش را به دست گرفته و می‌گوید «نویسندۀ این سطر را نمی‌شناسم».

چندین‌ ماه بی‌خوابیِ مزمن باعث شد تا این نویسندۀ ۴۵ساله خودِ گذشته‌اش را غریبه‌ای دور بداند، «یک سلحشورِ خواب». هاروی در کتاب خاطرات جدیدش، پریشان‌حالیِ بی‌شکل: یک سال بی‌خوابی[۲]، خواننده را به بطنِ بی‌قراری‌ای می‌برد که طی بی‌خوابی اخیرش داشته است.

با او وارد گفت‌وگو می‌شوم و از او می‌شنوم که خود را با تعبیرِ «شیاد کوچک» محکوم می‌کند که رمان‌هایش از تجربۀ شادمانۀ بی‌خوابی می‌گوید، بی‌آنکه ژرفای حقیقی عذاب‌های آن را درک کرده باشد. او در پریشان‌حالی و بی‌کسی شب‌ها، دوران موفق ادبی خودش را واکاوی می‌کرد، دورانی که رمان‌های هوشمندانه و دلسوزانه‌اش را نوشت و نامش در تمام جوایز مطرح از جمله بوکر، اورنج، بیلیز و تیت بلک مطرح شد.

هاروی، که روزها در دانشگاه بث …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در فصلنامه ترجمان علوم انسانی، شماره ۱۵ (تابستان ۱۳۹۹) منتشر شده است.