
موزس هرتزوگ، قهرمان یکی از مشهورترین رمانهای سال بلو، مردی نیمهدیوانه است که پس از فروپاشی زندگی خانوادگیاش شروع میکند به نامه نوشتن. اول برای دوستان و آشنایان، بعد برای دانشمندان و سیاستمداران و نهایتاً برای هر کسی که به ذهنش میرسد. کار او بیشباهت به منشنکردنهای ما در توییتر نیست. از رؤسای جمهور تا ستارههای سینما یا چهرههای ادبی و هنری. برای هر کسی حرفی داریم. اما آن نامهها برای هرتزوگ معنایی داشت، منشنهای ما چطور؟
جوییشریویو — سال بلو در رمان هرتزوگ مردی را به تصویر میکشد که به جنون رسیده و کنترل ذهنش را با نامهنوشتن بازمیباید، «نامه به روزنامهها، چهرههای سرشناس، دوستان و اقوام و سرانجام به مردهها؛ مردههای گمنامِ خودی و دستآخر به مردگان مشهور».
جامعهای که به جنون رسیده و خود را در تبوتاب یک انقلاب یا هیاهوی یک جنگ گم کرده است، کنترل سرگذشتش، یعنی آشناترین عنصری که در ذهن افرادش دارد را با خَلق ادبیات بازمیجوید: رمانها، تاریخچهها و شعرها. یک فرد یا ملت از طریق نوشتن و خواندن است که میتواند به بخش خاموش مغزش دست پیدا کند. ادبیات همچون ندایی در بحبوحۀ آشوب به ما میفهماند که هستیم و چه باید بکنیم. کسی که مطالعه میکند از تمرکز و توجه متفاوتی برخوردار است و ذهنی دگرگونه دارد.
چه اتفاقی میافتد وقتی افراد از نامه نوشتن دست میکشند، یا وقتی کتابها در جامعه اهمیت خود را از دست میدهند و کتابخواندن به یک سرگرمی غریب و غیرمتعارف تبدیل میشود؟ آنگاه که شبکههای اجتماعی در درجۀ اول اهمیت و بعد از آن بهترتیب بازیهای ویدئویی، نتفلیکس و آمازونپرایم، کانالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی قرار میگیرند و در آخر …