خلاصه قسمت قبل:
بعد از اینکه کارآگاه دموربایا پرونده مشکوک به قتل دختر آقای منوچهری رو قبول کرد، قرار شد که همرا با اون به خونه خیلی بزرگ و باشکوه آقای منوچهری که تقریبا شبیه یه قصر سراسر شیشهای بود بره تا بتونه اوضاع و احوال و از نزدیک بررسی کنه؛ کارآگاه بعد از ورود به خونه و بعد از اینکه آقای منوچهری اونو با خونوادهش آشنا کرد، شاهد رفتار پرخاشگرانه و فوقالعاده عجیب پسر بزرگ خانواده یعنی پارسا منوچهری شد.
راوی اول:
بعد از حرفای آقای منوچهری و واکنش تند پارسا خیلی برام جالب شد که بیشتر درموردش بدونم ولی چون اون خیلی آدم عصبی و مضطربی بود برای همینم فردای اون روز، اول از همه رفتم سراغ همسرش:
- سلام خانم منوچهری اگه مزاحمتون نیستم، چندتا سوال ازتون دارم.
- سلام، خواهش می کنم، بفرمایید.
- ممنون پس با اجازه شروع میکنم.
- حتما
- چرا شوهر شما انقدر نسبت به خواهرش یه حس شبیه به کینه و نفرت داره؟
-کینه؟!
- بله
- نه جناب کارآگاه این کینه نیست، فقط یه عصبانیت زودگذره، آخه می دونید پارسا دانشگاه نرفته و از همون دوران جوونیش خودش رفته سرکار و خرج …