
برخی از فیلسوفان میگویند فلسفه میدانِ برهانآوری عقلی است، نه بازی با احساسات و هیجانات، و به همین دلیل نباید فیلمها را وارد بحثهای فلسفی کرد. اما واقعیت آن است که سردرگمیها، شعفها و غمها بخشی جدانشدنی و پراهمیت از حیات انسانیاند، مسائلی که جایشان در بحثهای فلسفی معمولاً خالی است. اینجاست که اتفاقاً یک فیلم میتواند به ما نشان دهد، بهعنوان موجودی بشری، قرارگرفتن در موقعیتی فلسفی چه حال و هوایی دارد.
ایان — این صحنه را تصور کنید: یک مرد، مردی سامورایی، در بیشهای کشته میشود. همۀ آنهایی که در ماجرا بودهاند یکبهیک در محضر دادگاه حاضر میشوند. هیزمشکن میگوید وقتی سر جسد رسید، چه هولی به جانش افتاد. راهب شهادت میدهد آن مرد را قبلاً دیده است و یک ضارب احتمالی را شناسایی میکند. سپس ضارب، به نام تاجومارو، به دادگاه میآید. او مدعی میشود که سامورایی را طنابپیچ کرد، جلوی چشم او همسرش را فریفت، و بعد در نبردی با شمشیر او را کشت.
شاید برخی از خوانندگان طرح این پیرنگ را به یاد بیاورند. این فیلم همان شاهکار آکیرا کوروساوا به نام «راشومون» (۱۹۵۰) است که خواننده را به ضیافتی منحصربهفرد دعوت میکند: اندیشیدن روی پردۀ نقرهای. فلسفهورزی نه از مسیر استدلالهای ساختاریافته یا با زبان غامض، بلکه از طریق داستانسرایی بدیع، تصویرسازی گیرا و فیلمبرداری نوآورانه.
بعد نوبت شهادتدادن همسر سامورایی میرسد. در روایت او، تاجومارو به او تجاوز میکند اما، بدون آنکه همسرش را بکشد، میرود. پس از تجاوز، او به همسرش میپیوندد، اما بیهوش میشود و وقتی به هوش میآید میبیند همسرش بیجان کنار اوست چون خودکشی کرده است.
آن معمای فلسفی که در بطن فیلم کوروساوا است تا همینجا روشن شده است: اگر …