
چرا خاورمیانۀ مسلمان، که برای قرنها گل سرسبدِ تمدنهای بشری بود، به وضع دردناک امروز افتاده است؟ تاریخ خونبار این منطقه، مشخصاً از سقوط امپراتوری عثمانی به اینسو، وارد دورۀ جدیدی شده است. طی این سالها، مسلمانان مداوماً در حال آزمون نظامهای رنگارنگ سیاسی بودهاند تا شاید به الگویی واقعاً اسلامی از حکومت برسند. بر همین اساس، باید گفت خاورمیانه هیچگاه راه اروپا را طی نخواهد کرد، چون اسلام دینی است متفاوت.
آتلانتیک — برای فهم نزاعهای بهظاهر لاعلاج خاورمیانه باید دستکم به ۱۹۲۴، سالی که آخرین نظام خلافت رسماً سقوط کرد، بازگردیم. احیای خلافت، یک نهاد سیاسی تاریخی که سنت و شریعت اسلامی بر آن حکم براند، همان تفکری بود که، به تعبیر رضا پانخورست تاریخدان(۱)، اینگونه توصیف شده است: «اتحاد معنوی امت مسلمان مستلزم تجلیِ سیاسی است.» در بیشترِ سیزده قرن گذشته، تبار مستمری از سیاست «اسلامی» وجود داشته است که مقبولیتی وسیع داشت. حتی جایی که خلافتها کارا نبودند، باز طنین وقوت قلب به وجود میآوردند. امور همانی بودند که همیشه بودند و احتمالاً همیشه خواهند بود.
از انحلال خلافت عثمانی بدینسو، تقلا برای استقرار یک نظم سیاسی مشروع در خاورمیانه، با شدتهای متفاوت، فراگیر شده است. دین و نقش آن در سیاست کانون این تقلاهاست. در این معنا، بیثباتی بهار عربی و ظهور «دولت اسلامی» یا «داعش» صرفاً تازهترین جلوههای تکراری است از ناتوانی در حل اساسیترین پرسشها دربارۀ اینکه شهروندبودن و دولتبودن به چه معناست.
این پرسش هم تازه است و هم قدیمی، پرسشی که در گذشته پاسخی داشت، اما اکنون نه. اسلام در نحوۀ ارتباطش با سیاست دینی متمایز است، و این متمایزبودن را میتوان تا زمان تأسیسش در قرن هفتم میلادی پی …