
پیتر اسلوتردایک، فیلسوف مشهور آلمانی، سالهاست که بیوقفه در حال نوشتن است. اولین کتاب پرآوازۀ او، نقد عقل کلبی، پرفروشترین کتاب فلسفی در آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم بوده است. اسلوتردایک فیلسوفی غریب با موضعگیریهای غیرمنتظره است که بهدلیل نثرِ پیچیده و رازآلودش همیشه در معرض فهمهای متعارض بوده است. جان گری میکوشد، با مروری اجمالی، ماحصل افکار او را جمعبندی کند.
نیویورک ریویو آو بوکز — پیتر اسلوتردایک، فیلسوف جدلی و اهل آلمان، که مدتی هم میزبان یک برنامۀ تلویزیونی بوده است، در فصل اول از کتاب نجاتنایافته: جستارهایی پس از هایدگر خاطرۀ قدمزدنش در محوطۀ کالج بارد را به یاد میآوَرَد، «یکی از مؤسسات دانشگاهیِ ایالت نیویورک که بین دانشجویانِ طبقۀ متوسط به بالا محبوبیت دارد». او تعریف میکند که آنجا «تقریباً اتفاقی» گورستانی کشف کرد که قبر هانا آرنت در آن قرار داشت. میگوید در آن زمان «کمکم داشتم به این فکر میکردم که آیا باید به دعوتی که قرار بود برای استادی در آلمان از من بشود پاسخ مثبت بدهم یا نه». این نشخوارهای فکریِ اسلوتردایک دربارۀ مسیر شغلی آیندهاش او را سوق داد به بررسی مناصب مختلفی که استادان در «جهان قدیم» و «ایالات متحدۀ آمریکا، مستعمرۀ پرطمطراق اروپا» گرفته بودند.
وجود «گورستانی از استادان» او را سرشار از شگفتی میکند و با خود میاندیشد: «کدام استاد اروپایی امروز در گورستان خودِ دانشگاه به خاک سپرده میشود؟ کشف قبر هانا آرنت به برجستهشدنِ تقابلی آشکار با آرامگاهی میانجامد که برای هایدگر انتخاب شده است:
قبر استاد هایدگر نه در محوطۀ دانشگاه بلکه در گورستانی روستایی واقع است، آن هم نه در شهری دانشگاهی بلکه در گوشهای دنج و دورافتاده در شهری کوچک با شهرتی مذهبی، …